به نظر مي‌رسد فلسفه مناسب براي عصر علم، «تجربه‌گرايي» باشد.
معرفت ما از جهان حقيقتاً معرفتي پيشيني (apriori) نيست، بلكه بر پايه قرن‌ها تحقيق تجربي بنا شده است. اما مسئله‌اي بنيادي در اين‌جا مطرح است. اگر ارتباط ما با جهان به واسطه تصورات ما باشد، چگونه مي‌توان دريافت كه تجربه راهنمايي قابل اعتماد براي شناخت جهان است، آن گونه كه جهان هست؟
..فلسفه بار کلي يکي از فلسفه‌هاست که داراي نکاتي زيبا و عميق است از بارزترين اموري که به زيبائي اين فلسفه اصالت معناي مي‌افزايد ارتباط آن با فلسفه الهي است و رد فلسفه الحادي و ماترياليستي است که با انکار ماده که اساس و پايه اين فلسفه‌هاست اين نکته را به خوبي روشن مي‌سازد و نکته ديگر ارتباط آن با معرفت‌شناسي است. اساسي‌ترين مسئله در فلسفه چه در بحث‌هاي وجودشناسي و چه شاخه‌هاي ديگر آن معرفت‌شناسي است.

بركلي معتقد بود ميزها، درختان و ديگر اشيا مجموعه‌اي از انطباعات است كه وجودي مستقل از ادراك ندارند.
اما موضع او را فيلسوفاني كه ذهن علمي دارند نمي‌پذيرند. «بركلي» تمايز ميان ويژگي‌هاي اوليه (ويژگي‌هايي كه اشيا واقعاً آنها را دارا هستند) و ثانويه (ويژگي‌هايي كه به نظر مي‌رسد اشيا آنها را دارا هستند و در واقع آنها را ندارند) را به چالش كشيد.
 بركلي با هر نوع رئاليسم متافيزيكي (هستي شناختي) مخالف بود. او حتي رئاليسم‌علي را نيز انكار مي‌كرد. رئاليسم علي بيان مي‌كند: اشياي خارجي مستقل از اذهان ما وجود دارند. اين اشيا از طريق حواس باعث ادراك بي واسطه در ما مي‌شوند.
او وجود ماده را نيز انكار مي‌كرد. به همين دليل اكثراً بركلي را كسي مي‌شناسند كه با دريافت‌هاي متعارف ما از جهان مخالف است. اما نكته مهم اين است كه او ادعا نكرد ميزها، صندلي‌ها و ديگر اشياي مادي وجود ندارند، بلكه مدعي بود اشيا مستقل از ذهن نبوده و از اجزايي كه ويژگي‌هاي اوليه را دارا هستند، ساخته نشده‌اند.

به نظر لاک ما در ادراک حسي مستقيما به اشياء مادي آگاهي پيدا نمي‌کنيم بلکه فقط به تصوراتي که اين اشياء در اذهان ايجاد مي‌کنند آگاهي داريم، اما در عين حال مي‌توانيم نتيجه بگيريم که اين اشياء موجودند زيرا آنها علت تصورات ما محسوب مي‌شوند. همچنين به نظر لاک بعضي از تصورات شبيه به کيفياتي هستند که در خود اجسام وجود دارند ولي بعضي از آنها به اين دليل که نسبي هستند فقط در ذهن وجود دارند. او دسته اول را کيفيات اوليه و دسته دوم را کيفيات ثانويه مي‌نامد. اما به نظر بر کلي چنين عقيده‌اي هم به شکاکيت منجر مي‌شود و هم به الحاد. اگر ما فقط به تصورات حسي آگاهي داريم چگونه مي‌توانيم نتيجه بگيريم که اين تصورات مطابق بااشياء مادي‌اند. برکلي براي رهايي از چنين شکايتي جوهر مادي را انکار نموده و تصورات را شيء واقعي دانسته و آنها را بازنماي چيزي غير از خودشان نمي‌داند. بعلاوه برکلي همان دلايلي را که لاک براي ذهني بودن کيفيات ثانويه اقامه کرده بود براي ذهني بودن کيفيات اوليه بکار گفت و همه کيفيات محسوس را تصورات دانسته و تصورات نيز نمي‌توانند قائم به يک شيء غير مدرک باشند. بدين ترتيب برکلي جهان مادي را به مجموعه‌اي از تصورات تقليل داده و ايده‌اليسم وي شکل مي‌گيرد.

معناي «مستقل از ذهن» اين است كه حتي اگر بر فرض هيچ انساني يا مخلوق ديگري نيز وجود نداشته باشد تا شي‌اي را درك كند، آن شي وجود داشته و خواهد داشت. 
ديدگاه بركلي نوعي از آموزه ايده آليسم است. ايده‌آليسم آموزه‌اي هستي شناختي است مبني بر اينكه همه آنچه در طبيعت است ذهني يا روحي است. بنابراين ايده آليسم با هر نوع رئاليسم (چه متافيزيكي و چه علي) ناسازگار است.
 اما بسياري از فلاسفه معاصر غرب مي‌گويند ما به وجود اشياي مستقل از ذهن (برخلاف نظر بركلي) باوري قابل توجيه داريم چون اشياي مستقل از ذهن بهترين تبيين براي نظم‌هاي موجود در تجربه ما هستند. در حالي كه بركلي جهان خارج را درون انطباعات قرار مي‌دهد تا چگونگي به دست آمدن معرفت نسبت به جهان خارج را از معرفت نسبت به انطباعات حل كند اما فيلسوف نامدار آلماني كانت، طريق ديگري را در پيش مي‌گيرد.
او نه تنها با رئاليست‌هاي معتقد به جهان مستقل از ذهن موافق است بلكه با شك‌گرايان معتقد به عدم دست يافتن به معرفت جهان نيز موافق است. او جهان في‌نفسه را جهان «نومن» و جهاني را كه ما تجربه مي‌كنيم جهان «فنومن» مي‌نامد. او معتقد بود كه بيشتر معرفت ما نسبت به جهان فنومن‌ها از طريق حواس فراگرفته مي‌شود اما با اين حال اعتقاد داشت برخي از معرفت ما پيشيني است.

 برکلي عليرغم انکار ماده از پيروان اصالت حس محسوب مي‌شود، زيرا وي براي توجيه ادراکات حسي خدا را جايگزين ماده مي‌کند. فلاسفه اسلامي بر خلاف برکلي وجود جهان مادي مستقل از ذهن را يک امري بديهي پنداشته‌اند. به نظر آنها متعلق بي‌واسطه آگاهي همان تصورات ذهني است و به واسطه اين تصورات به اشياء خارجي مستقل از ذهن علم پيدا مي‌کنيم و آنها تطابق اين دو نحوه وجود را نيز يک امر بديهي مي‌دانند. بعلاوه فلاسفه اسلامي بر خلاف برکلي اعتقاد به وجود ماده را نه تنها دست‌آويزي براي انکار خدا نمي‌دانند بلکه به اين جهت که خصوصيت ذاتي آن امکان ماهوي است و امکان ماهوي نيز ملاک نيازمندي شيء به علت است ، آن را يکي از دلايل اثبات وجود خداوند قرار داده‌اند.
=================================== 
منابع:

www.hamshahri.net
http://database.irandoc.ac.ir