اینتشن : فیزیک و متافیزیک
این روزها متخصصان و هوچی های بورژوازی از هر قماش به اشاعه نظرات ارتجاعی
در مورد شخصیت انیشتین و تئوریهایش می پردازند. اما بیشتر جاروجنجالها در
ستایش از کمکهایی که انیشتین به پیشرفت دانش بشری نموده نیست. بلکه تبلیغ
این نظریه است که علم، مایملک "نوابغ" است.
یک دیدگاه کاملا ارتجاعی دیگر هم تبلیغ میشود که درکی از واژه ی "نسبیت"
(عنوان تئوریهای انیشتین) ارائه میدهد. طبق این دیدگاه ارتجاعی "همه چیز
نسبی است" و نتیجتا بشر هرگز نمیتواند از جهان عینی شناخت واقعی بدست
آورد.بطور نمونه، مجله نیوزویک (مورخ 12 مارس) بخش خاصی را به انیشتین
اختصاص داده است. در این بخش نظرات "جان ویلر" یکی از باصطلاح "متخصصان
اصلی" و صاحب نظران درباره تئوریهای انیشتین که خود نیز فیزیکدان است، مطرح
گشته است. او چنین جمعبندی میکند که "جهان فیزیکی محصول مشاهده است" و
"هیچ پدیده ای را تا زمانیکه مورد مشاهده قرار نگرفته باشد نمیتوان پدیده
خواند".
کل مقالاتی که در این بخش ویژه مجله نیوزویک بچاپ رسیده، نمونه برجسته ای
از چگونگی استفاده بورژوازی از انیشتین است. میخواهند این دیده را اشاعه
دهند که عوام الناس نمیتوانند علم را درک کنند. بعلاوه، آنها میخواهند این
برداشت را از تئوریهای علمی انیشتین ارائه دهند که نسبت به موجودیت دنیای
واقعی و مستقل از ذهن ما باید شک کرد.
ادامه ی مقاله در ادامه مطلب
نفهمیدن کوانتوم در هفت قدم
نیلز بور (۱۹۶۲-۱۸۸۵)، از بنیانگذاران فیزیک کوانتوم، در مورد چیزی که بنیان گذارده است، جمله ای دارد به این مضمون که اگر کسی بگوید فیزیک کوانتوم را فهمیده، پس چیزی نفهمیده است. من هم در اینجا می خواهم چیزی را برایتان توضیح دهم که قرار است نفهمید!
فلسفه ی مکانیک کوانتومی
فیزیک علمی است که روابط ریاضی یک پدیده را که خاصیت تکرار داشته باشد بصورت یک قانون بیان می کند هر چند ممکن است تعاریف متفاوتی از فیزیک ارائه داد ولی مهم آن است که علم فیزیک در مورد روابط بین اشیاء مادی بحث می کند.
پلي ميان شكاف موجود بين نسبيت عام و مكانيك كوانتمي
هاوكينگ پيشنهاد داد كه لبه ي منطقه اي كه ديگر نور هم نمي تواند از آن بگذرد-افق رويداد- خودش مي بايستي ذراتي مانند نوترينو يا فوتون را منتشر كند. در مكانيك كوانتومي، اصل عدم قطعيت هايزنبرگ به ذرات اجازه مي دهد كه از مناطق خلا در هر زماني خارج شوند، اگر چه معمولا خيلي سريع بعد از آن از بين مي روند. ولي اگر دو ذره يكي در منطقه افق رويداد و ديگري بيرون از آن باشد آن گاه ذره اي كه در داخل محدوده ي افق رويداد باشد توسط سياه چاله جذب خواهد شد و ديگري كه بيرون از محدوده است مي تواند به راحتي حركت كند. براي ناظر در اين حالت سياه چاله همانند يك جسم حرارتي و اين ذرات "تابش هاوكينگ" سياه چاله خواهند بود.
اين در نظريه و تئوري خوب عمل مي كند ولي در واقعيت و عملي، تابش هاي هاوكينگ خيلي ضعيف تر از آن هستند كه بتوان بر روي تابش هاي دراي نويز پس زمينه اي كيهانيCMB كه از زمان بيگ بنگ تا به حال به جا مانده اند آن ها را مشخص كرد.سياه چاله ها بسيار سرد هستند. حتي كوچك ترين سياه چاله ها، كه با توجه به هاوكينگ مي بايست گرم ترين دما را داشته باشند باز هم 8 برابر از CMB سردتر است.
به خاطر مواجه شدن با اين مشكلات فيزيكدانان اين تصميم را گرفتند تا يك سياه چاله ي گرم تر را در آزمايشگاه ها بسازند. مشخصا جمع آوري يك مقدار بسيار بزرگ گرانش در يك جا بسيار خطرناك است و غيرممكن است كه بتوان به آن نزديك شد.سياه چاله هاي مصنوعي را مي توانيم بر پايه سيستمي شبيه به حالتي كه خميدگي فضا-زمان توسط پارامتري ديگر كه از انتقال موج متاثر مي شود، بسازيم.
"ما نمي توانيم قوانين گرانشي را در محيط خودمان عوض كنيم."اين را Ulf Leonhardt در دانشگاه سنت آنريوز University of St Andrews در انگلستان به physicsworld.com گفت. "ولي ما مي توانيم پارامتر هاي متشابه در يك سيستم منقبض شده را عوض كنيم." گروه لئونارد در سنت آندريوز اولين گروهي هستند كه مي خواهند يك سياه چاله اي مصنوعي بسازند تا تابش هاوكينگ را بتوان به وسيله ي آن مشخص كرد.
فيزيك ماهي شكل !
ايده ي استفاده از سيستم هاي مشابه اولين بار توسط ويليام آنروWilliam Unruh در دانشگاه بريتيش كلمبيا در سال1981 مطرح شد. او تصور كرد كه يك ماهي بر خلاف جهت جريان آب قصد گريز از آبشاري را دارد كه ما در اين حالت آبشار را به عنوان سياه چاله فرض كرده ايم.و در يك منطقه نزديك به آبشار جريان آب آن قدر شدت مي يابد كه ديگر ماهي قدرت گريز را نخواهد داشت مانند يك افق رويداد. آنرو همچنين تصور كرد كه چه اتفاقي خواهد افتاد اگر موج هايي از طرف دريا به طرف دهانه ي رود روانه شوند.چون جريان در بالادست رود قوي تر مي شود، امواج فقط مي توانند تا يك جاي معيني بالا بيايند(برخلاف جهت جريان آب) و بعد برگشت مي خورند(در جهت جريان آب). در اين حالت رود به يك سفيدچاله تبديل مي شود و هيچ چيز نمي تواند به آن واردشود.
در آزمايش سنت آندريوز، كه از ضريب شكست يك فيبر نوري به عنوان ميدان گرانشي استفاده شد هم سياه و هم سفيد چاله را در بر مي گيرد. در اين جا ما به اين نكته بايد توجه كنيم كه سرعت نور در حالت عادي فقط به طول موج بستگي ندارد بلكه به ضريب شكست محيط هم بستگي دارد.
گروه كار خودشان را اين گونه آغاز كردند كه با فرستادن يك پالس نوري در فيبر نوري با استفاده از نتيجه اثر كر ضريب شكست محيط را اصلاح كردند. كم تر از يك ثانيه بعد آن ها يك نور آزمايشي را مي فرستند كه داراي طول موجي بلند است تا پالس نور را بگيرد. ولي با توجه به ضريب شكست اصلاح شده ي محيط اطراف پالس نوري، نور آزمايشي ما هميشه به اندازه ي كافي دچار كاهش سرعت مي شود تا مانع پيشي گرفتن از پالس نوري بشود-بنابراين پالس مانند يك سفيدچاله مي ماند. حال اگر گروه نور آزمايشي را از طرف مخالف بفرستد آن گاه نور آزمايشي به پالس نوري مي رسد ولي نمي تواند از آن عبور كند-بنابراين پالس نوري مانند يك سياه چاله مي شود.
در حالي كه ما معتقديم كه تابش هاوكينگ توسط سياه چاله هاي گرانشي ايجاد مي شوند حداقل خواصي كه ما براي ايجاد آن در آزمايشگاهمان بدان نيازمنديم چيست؟
ريناد پارنتاني، دانشگاه پاريس-سودRenaud Parentani, University Paris-Sud
پشت افق رويداد
لئونارد و هم گروهانش ثابت كردند كه افق رويداد سياه و سفيد چاله هايمان را مي توانيم با مشخص كردن سرعت نور آزمايشيمان كه هيچ گاه بيش تر از سرعت پالس نوري نمي شود، تعيين كنيم. مهمم تر از آن، آن ها اين را هم محاسبه كردند كه بايد ممكن باشد كه ذرات تابش هاوكينگ ايجاد شده در دو طرف افق رويداد را با فيلتر كردن نور هاي باقي مانده در دو طرف فيبر، مشخص كنيم.
مشخص كردن تابش هاوكينگ به فيزيكدانان كمك خواهد كرد تا پلي ميان شكاف موجود بين نسبيت عام و مكانيك كوانتمي ايجاد كنند، دو نظريه اي كه هنوز كامل نشده است. همچنين اين آزمايش مي تواند به فيزيكدانان كمك كند تا راز هاي موجود در طول موج فوتون هاي تابشي از افق رويداد را بررسي كنند كه تصور مي شود كه از صفر شروع شود قبل از اين كه تقريبا بينهايت فشرده شود توسط گرانش.
با اين وجود، ريناد پارنتاني معتقد است كه ممكن است در مدل هاي آينده ي سيستم هاي گروهي ممكن است ما تابش يك افق رويداد را ببينيم. تابش ممكن نيست كه تمام ويژگي هايي را كه ما از يك تابش هاوكينگي كه توسط يك سياه چاله ي اخترفيزيكي انتظار داريم داشته باشد را دارا باشد. براي مثال فيبر نوري به خاطر تجزيه ي نور و پراكندگي داراي محدوديت هايي است يعني طول موج فوتون هاي توليد شده در افق رويداد خيلي فشرده نخواهند بود. پارنتي پرسيد "در حالي كه ما معتقديم كه تابش هاوكينگ توسط سياه چاله هاي گرانشي ايجاد مي شوند حداقل خواصي كه ما براي ايجاد آن در آزمايشگاهمان بدان نيازمنديم چيست؟". "جواب حتي در تئوري هم مشخص نيست. ولي اين آزمايشات به ما جسارت اين را مي دهد تا بر روي مسئله عميق تر توجه كنيم."
منبع:جان كارترايت Jon Cartwright خبرنگار
تله پورت انسان ، ایده ای نه چندان دور
دانشمندان چینی طی گزارشی نشان دادند امکان انتقال اطلاعات از میان فاصله ای طولانی با استفاده از شبکه های کوانتومی امکانپذیر است.
به گزارش خبرگزاری مهر، این مطالعه می تواند منجر به ارائه رایانه های سریعتر و کوچکتر کوانتومی و ارتباطات غیر قابل نفوذ و رمزگذاری شده در سرتاسر جهان شود. محققان طی این گزارش اعلام کردند توانسته اند اطلاعات را در مسافتی برابر 16 کیلومتر "تله پورت" کنند. (تله پرت به مفهوم انتقال انرژی یا ماده از مکانی به مکان دیگر بدون جا به جایی آن در فضا است.)
به گفته یکی از محققان این پروژه از دانشگاه علوم و تکنولوژی چین این طولانی ترین مسافت گزارش شده ای است که تا کنون در آن تله پورت نوری انجام گرفته است. این مسافت نسبت به تلاشهای پیشین برای اجرای چنین فرایند انتقالی 20 بار طولانی تر است.
در داستانهای تخیلی، تله پورت کردن به مفهوم انتقال دادن آنی ماده از مکانی به مکانی دیگر است. در فیزیک واقعی تله پورت بخشی ناملموس تر از دستگاه های کوانتومی است که می تواند رفتار اتمها و ذرات وابسته به آنها را توضیح دهد.
بر اساس این نظریه، ذرات نور و ماده می توانند با یکدیگر درگیر شوند و هر چه برای یک ذره رخ دهد بدون توجه به فاصله و یا نوع ماده درگیر برای ذره دیگر نیز رخ خواهد داد. آنچه دانشمندان چینی موفق به انجام آن شده اند انتقال تغییر حالت اطلاعات از پروتونی به پروتون دیگر در فاصله ای به طول 16 کیلومتر است.
دانشمندان در گذشته با جدا سازی ذرات درگیر با یکدیگر در فواصلی بیش از چند یارد مشکل داشتند. در مطالعات جدید دانشمندان چینی با استفاده از لیزر آبی، یک نیمه رسانا و یک کریستال "بتا باریوم بورات" در ابتدا دو فوتون نوری را با یکدیگر درگیر کرده و سپس فوتون پر انرژی تر را به فاصله 16 کیلومتری ارسال کرده و مشاهده کردند زمانی که یکی از فوتونها قطبیت خودرا تغییر می دهد، قطبیت فوتون دیگر نیز به همان شکل تغییر می کند.
به گفته محققان فاصله 16 کیلومتری برای تله پورت کردن به اندازه ای طولانی هست که بتوان بر اساس آن به آغاز نسل شبکه های ماهواره ای ارتباطاتی پر سرعت بر اساس تله پورت کوانتومی اندیشید.
بر اساس گزارش گیزمودو، شاید دستیابی به سیستم ارتباطی مشابه آنچه در فیلم جنگهای ستاره ای دیده می شوند کمی تخیلی باشد اما تله پورت اطلاعات از زمین به ماهواره ها امری است که دانشمندان عملی شدن آن را طی دو سال آینده امکان پذیر می دانند.
طرفداران سریال تلویزیونی پیشتازان فضا Star Trek علاقه فراوانی به درك چگونگی تله پورت دارند. در این سریال هنرپیشگان فیلم پس از قرار گرفتن در نقطه ای از سفینه اینترپرایز كه ترانسپورتر نام دارد خود را در یك آن به اتاقی دیگر، سیاره ای دیگر و یا كهكشانی دیگر میفرستند.
نویسندگان داستانهای علمی ــ تخیلی به این تكنولوژی تله پورت نام داده اند و در آن تمام ذرات جسم انسان از یك موقعیت جغرافیایی به موقعیت دیگری در كهكشان ارسال شده و در مقصد همان جسم با مشخصات واقعی مجدداً بازسازی میشود. چگونگی عملیات انتقال كوانتمی در داستانها و فیلمهای سینمایی و تلویزیونی توضیح داده نشده است. ولی عموماً به این صورت اتفاق میافتد كه در ابتدا اطلاعات مولكولی اجسام را اسكن كرده و پس از ارسال به مقصد، اطلاعات دریافت شده كاملا شبیه اصل بازسازی میشود. در مرحله آخر مونتاژ اطلاعات دریافتی لزوماً نباید از مواد جسم اصلی استفاده شود و میتوان از اتمهایی كه به نسخه اصلی شباهت دارند استفاده كرد. دستگاه تله پورت در داستانهای خیالی شباهت كامل به دستگاههای فكس كنونی دارد و تفاوت آن در توانایی اسكن اجسام به صورت سه بعدی و از بین بردن همزمان اطلاعات اصلی اجسام است. تله پورت كوانتومی به انتقال ذرات اطلاعات كامپیوتری كه كیو بیت Quantum bits نام دارند اطلاق میشود. علت نامگذاری این تكنولوژی به تله پورت انتقال اجسام تبدیل شده به كیو بیت به یك محل دیگر است.
علم با تئوری داستانها خیالی سریال پیشتازان فضا موافق نیست اما در دهه گذشته دانشمندان قدمهای بزرگی در بخش تله پورت كوانتوم برداشته اند. در ابتدا با موضوع تله پورت به صورت جدی برخورد نمیشد و دلیل آن عدم اطمینان دانشمندان از مكانیسم اصول كوانتوم و عدم امكان اندازه گیری در مراحل اسكن و ارسال تمام ذرات اطلاعاتی اسكن شده یك اتم به مقصد بود. به زبانی ساده تر آن چه كه با استفاده از تكنولوژی كوانتوم در مبدا اسكن میشد قادر نبود مشابه خود را در مقصد مجدداً بازسازی كند. سرانجام گروهی شامل 6 محقق و دانشمند از كشورهای مختلف برای مشكل اسكن كوانتومی یك راه حل منطقی یافتند. آنها با استفاده از تكنیكی كه «انشتاین ــ پودالوسكی ــ روسن» نام دارد به مشكلات انتقال اطلاعات با كوانتوم خاتمه دادند. در سال 1993 این 6 دانشمند كه چارلز اچ بنت از آی بی ام و ویلیام ووتر فیزیكدان دانشگاه ویلیامز ماساچوست عضو آن بودند موافقت اصولی خود را با امكان ساخت نوعی تله پورت جهت انتقال اشیاء در صورت از بین بردن نسخه اصلی ابراز داشتند. پس از گذشت یك سال پروژه تله پورت به صورت آزمایشی در سیستمهای گوناگون آغاز شد. در ابتدای پروژه یك فوتون، منبع نور منسجم، چرخش هسته ای و یون محصور شده مورد آزمایش قرار گرفت. ویلیام ووتر در سال 1993 در مقاله ای انجام تئوری تله پورت به طریق كوانتوم را عملی دانست. به نظر او تنها اطلاعات كوانتومی میتواند ضمن جابجایی اجسام نسخه اصلی را در مقصد از بین برده و اجازه تكثیر و یا كپی برداری از آن را ندهد. اطلاعات كوانتومی اشیا را جسم تلقی میكند و نمیتواند بدون نابود كردن اصل شبیه آن را مجدداً خلق كند. تفاوت بین فكس و تله پورت در این است كه دستگاه فكس نسخه ناقص غیر دقیق و مبهمی را چاپ میكند و نسخه اصلی را دست نخورده باقی میگذارد.
طرفداران سریال تلویزیونی پیشتازان فضا Star Trek علاقه فراوانی به درك چگونگی تله پورت دارند. در این سریال هنرپیشگان فیلم پس از قرار گرفتن در نقطه ای از سفینه اینترپرایز كه ترانسپورتر نام دارد خود را در یك آن به اتاقی دیگر، سیاره ای دیگر و یا كهكشانی دیگر میفرستند.
نویسندگان داستانهای علمی ــ تخیلی به این تكنولوژی تله پورت نام داده اند و در آن تمام ذرات جسم انسان از یك موقعیت جغرافیایی به موقعیت دیگری در كهكشان ارسال شده و در مقصد همان جسم با مشخصات واقعی مجدداً بازسازی میشود. چگونگی عملیات انتقال كوانتمی در داستانها و فیلمهای سینمایی و تلویزیونی توضیح داده نشده است. ولی عموماً به این صورت اتفاق میافتد كه در ابتدا اطلاعات مولكولی اجسام را اسكن كرده و پس از ارسال به مقصد، اطلاعات دریافت شده كاملا شبیه اصل بازسازی میشود. در مرحله آخر مونتاژ اطلاعات دریافتی لزوماً نباید از مواد جسم اصلی استفاده شود و میتوان از اتمهایی كه به نسخه اصلی شباهت دارند استفاده كرد. دستگاه تله پورت در داستانهای خیالی شباهت كامل به دستگاههای فكس كنونی دارد و تفاوت آن در توانایی اسكن اجسام به صورت سه بعدی و از بین بردن همزمان اطلاعات اصلی اجسام است. تله پورت كوانتومی به انتقال ذرات اطلاعات كامپیوتری كه كیو بیت Quantum bits نام دارند اطلاق میشود. علت نامگذاری این تكنولوژی به تله پورت انتقال اجسام تبدیل شده به كیو بیت به یك محل دیگر است.
علم با تئوری داستانها خیالی سریال پیشتازان فضا موافق نیست اما در دهه گذشته دانشمندان قدمهای بزرگی در بخش تله پورت كوانتوم برداشته اند. در ابتدا با موضوع تله پورت به صورت جدی برخورد نمیشد و دلیل آن عدم اطمینان دانشمندان از مكانیسم اصول كوانتوم و عدم امكان اندازه گیری در مراحل اسكن و ارسال تمام ذرات اطلاعاتی اسكن شده یك اتم به مقصد بود. به زبانی ساده تر آن چه كه با استفاده از تكنولوژی كوانتوم در مبدا اسكن میشد قادر نبود مشابه خود را در مقصد مجدداً بازسازی كند. سرانجام گروهی شامل 6 محقق و دانشمند از كشورهای مختلف برای مشكل اسكن كوانتومی یك راه حل منطقی یافتند. آنها با استفاده از تكنیكی كه «انشتاین ــ پودالوسكی ــ روسن» نام دارد به مشكلات انتقال اطلاعات با كوانتوم خاتمه دادند. در سال 1993 این 6 دانشمند كه چارلز اچ بنت از آی بی ام و ویلیام ووتر فیزیكدان دانشگاه ویلیامز ماساچوست عضو آن بودند موافقت اصولی خود را با امكان ساخت نوعی تله پورت جهت انتقال اشیاء در صورت از بین بردن نسخه اصلی ابراز داشتند. پس از گذشت یك سال پروژه تله پورت به صورت آزمایشی در سیستمهای گوناگون آغاز شد. در ابتدای پروژه یك فوتون، منبع نور منسجم، چرخش هسته ای و یون محصور شده مورد آزمایش قرار گرفت. ویلیام ووتر در سال 1993 در مقاله ای انجام تئوری تله پورت به طریق كوانتوم را عملی دانست. به نظر او تنها اطلاعات كوانتومی میتواند ضمن جابجایی اجسام نسخه اصلی را در مقصد از بین برده و اجازه تكثیر و یا كپی برداری از آن را ندهد. اطلاعات كوانتومی اشیا را جسم تلقی میكند و نمیتواند بدون نابود كردن اصل شبیه آن را مجدداً خلق كند. تفاوت بین فكس و تله پورت در این است كه دستگاه فكس نسخه ناقص غیر دقیق و مبهمی را چاپ میكند و نسخه اصلی را دست نخورده باقی میگذارد.
ووتر و همكارانش نشان دادند از مشكلات اصولی كوانتوم عدم توانایی در اندازه گیری و اسكن دقیق ذرات بسیار ریز اتم در مبدا است كه سبب میشود مشابه جسم در مقصد دقیقاً مانند اصل آن نباشد. ووتر با ارائه تئوری دیگری كه از فرضیه Spooky action at a distance «عملیات شبح و روح در فاصله دور» الهام گرفته اعتقاد دارد اگر 2 ذره را با هم ارتباط داده و درگیر كنیم، آنها در موقعیتی قرار خواهند گرفت تا مانند یك شی عمل كنند. هر عمل و تغییری كه در اصل یكی از آنها وارد كنیم دقیقاً منجر به ایجاد همان تغییر در دیگری خواهد شد اگر چه فاصله بین دو ذره بسیار زیاد باشد.
Entanglement روش درگیری در ارتباط دو ذره اطلاعاتی دور از هم است. پس از برش فوتون و تقسیم آن به دو قسمت، فوتون تقسیم شده در جهت مخالف دیگری به حركت درآمده و در واقع تله پورت میشود در چنین شرایطی انجام هر تغییراتی در فوتون اولیه فوتون دوم را هم تحریك كرده و اثرات تغییر در آن هم مشاهده خواهد شد. ساموئل برانشتاین تئوری ووتر را تائید كرده و آن را به گونه دیگری توضیح میدهد. او میگوید فرضیه درگیری و ارتباط ذره ها با یكدیگر مانند رابطه عاشقانه بین دو زوج است كه كاملاً به خصوصیات اخلاقی طرف دیگر خود آشنا هستند و میتوانند به جای دیگری به هرگونه سئوالی پاسخ دهند اگر چه در میان آنها هزاران مایل فاصله باشد. از دیگر موفقیتهای تئوری تله پورت در سال 1993، انتقال تعدادی كیو بیت با كمك فوتون از یك آزمایشگاه واقع در زیرزمین دانشكده پزشكی به آزمایشگاهی دیگر در فاصله 2 كیلومتری است. این آزمایش به نام گیسین از دیگر اعضای تیم فیزیكدانان و 20 تن از دانشجویان فارغ التحصیل بخش تحقیقات دانشگاه ژنو كشور سوئیس به ثبت رسیده است. گیسین یك سال پس از آن به ركورد دیگری دست یافت و توانست با موفقیت یك فوتون را در مسافت 4 مایلی جابجا كند.
ابتدا در سال 1997 و سپس در سال 1998نیكلاس گیسین در راس تیمی از دانشمندان موفق به انتقال اولین حجم نوری 2 بعدی به نقطه ای دیگر (از یك گوشه میز به گوشه دیگر میز) شد.
ساموئل برانشتاین پرفسور مشهور رشته انفورماتیك دانشگاه بنگور ولز انگلستان انجام آزمایشهای موفقیت آمیز گیسین را قدم مهمی در رسیدن به هدف تله پورت دانست.
تله پورت در صورت رسیدن كامل به اهداف آن برای انسان بسیار مفید خواهد بود. نیكلاس گیسین میگوید با تكنولوژی فعلی تله پورت یك بعد فیزیكی مانند مداد بیشتر به رویا شباهت دارد و واقعیت این است كه برخلاف داستانهای خیالی، دانشمندان حتی راجع به انتقال انسان فكر هم نمیكنند. در آینده نزدیك از كوانتوم در بخشهای گوناگون علم و در حل مشكلات روزانه اشخاص و كسب و كار، كامپیوتر، تلفن راه دور، ارتباط با اینترنت، سیستمهای امنیتی، نقل و انتقال الكترونیكی وجوه بانكی و رای گیری الكترونیكی استفاده خواهد شد.
آنتون زیلینگر فیزیكدان دانشگاه وین در اتریش از اعضای تیم تله پورت كوانتومی در سال 1997 بود. او اعتقاد دارد تكنولوژی كوانتوم در آینده نزدیك ابتدا كامپیوتر و روشهای ارتباطی و مخابراتی را متحول خواهد ساخت؛ تغییراتی مانند ارسال پیامهای سری سوار بر امواج فیبر نوری توسط كامپیوتر جهت گشودن اسامی رمز بدون ترس از دستیابی شخص و یا كامپیوتر دیگری به آن رمز دور از ذهن به نظر نمیرسد.
پس از موفقیت تیم فیزیكدانان دانشگاه ملی اتریش در تله پورت نور از یك آزمایشگاه به آزمایشگاه دیگر دكتر دیوید وایت هاوس، سردبیر بخش اخبار علمی بی بی سی به تعدادی از سئوالات شنوندگان خود در مورد جابجایی به راه دور پاسخ گفت.
جابجایی نور چه اثری بر زندگی مردم دارد؟
كامپیوترهای بسیار سریع آینده بر اساس تشعشات نوری با به كارگیری انرژی اتم و یا مكانیسم كوانتوم طراحی خواهند شد و استفاده از نور و كوانتوم سرعت كامپیوترها را بیش از یك تریلیون بار افزایش خواهد داد.
تله پورت انسان در سریال Star Trek چگونه انجام میشود و آیا شباهتی با موفقیتهای دانشمندان فیزیك دارد؟ در آن فیلم بدن انسان به میلیاردها ذره اطلاعاتی تبدیل شده و پس از تله پورت، در مقصد كیوبیتها مجدداً بازسازی شده و شخصیت و هویت هنرپیشه اصلی از بین رفته و كپی آن به زندگی ادامه میدهد. این تئوری هیچ شباهتی با فرضیه های دانشمندان ندارد.
آیا زمانی خواهد رسید كه ما بتوانیم اشیاء را به حركت در آوریم؟
با تكنولوژی موجود جواب منفی است. به نظر میرسد جابجایی فوتون كه فاقد وزن است بیشترین موفقیت ما تا امروز بوده است. در چند سال آینده ما قادر خواهیم بود یك اتم را تله پورت كنیم، برخی از دانشمندان از آن هم فراتر رفته و میگویند در آینده نه چندان دور ما شاهد جابجایی ویروس از یك نقطه به نقطه ای دیگر خواهیم بود.
آیا سرانجام روزی خواهد رسید تا انسان تله پورت شود؟
برای تله پورت انسان به دانشی بیش از آنچه كه اكنون در اختیار است احتیاج داریم. ما باید موقعیت دقیق هر اتم انسان را بدانیم تا مقدمات تله پورت انسان فراهم شود. این تعداد اتم شاید بیش از عدد 1 با 19 صفر در مقابل آن باشد. برای جابجایی چنین اطلاعاتی با سریعترین سیستم ارسال موجود ما به زمانی بیش از عمر كهكشان خود نیاز داریم كه در حدود 15 میلیارد سال است. از مشكلات دیگر تله پورت انسان، مسائل حقوقی آن است به طور مثال اگر قرار باشد پس از تله پورت اصل نابود شود، آیا از بین بردن اصل جنایت تلقی میشود؟ و یا چه كسی و یا سازمان میتواند تطابق كامل میان نسخه اصلی و بازسازی شده را تضمین كند؟
به هرحال دوستداران سریال تلویزیونی پیشتازان فضا احتمالاً باید زمان زیادی را در انتظار باشند تا رویای تله پورت به واقعیت بپیوندد.
منبع :www.mojnews.com
ایده ای برای سفر به گذشته
دانشمندان برای سالها توانسته بودند حالت کوانتومی را از جایی به جایی دیگر تله پورت (انتقال ماده یا انرژی با سرعتی بالاتر از سرعت نور) کنند.
اکنون "سث لوید" و گروهی از محققان MIT اعلام کردند با استفاده از چنین اصولی و با کمک گرفتن از دیگر تاثیرات قدرتمند کوانتومی که به Postselection شهرت دارند امکان بازگشت به گذشته وجود خواهد داشت.
به گفته "لوید" امکان کانال زدن از آینده به گذشته برای ذرات و برای انسانها وجود دارد. Postselection بخشی حیاتی از دانش در حال تکامل محاسبات رایانه ای کوانتومی به شمار می رود.
در محاسبات سنتی در صورتی که یک کاربر نیاز داشت بداند کدام یک از متغیرها در یک معادله منجر به پاسخ درست خواهد شد رایانه باید تمامی ترکیبها را مورد آزمایش قرار می داد تا ترکیب درست را کشف کند.
در رایانه های کوانتومی طبق رفتارهای عجیب و موازی ذرات تحت اتمی، به نظر می آید امکان ساده سازی این روند به واسطه اجرا کردن همزمان تمامی متغییرهای ممکن و انتخاب ترکیبی که به پاسخ درست منجر می شود وجود دارد.
پروفسور لوید و تیمش اعلام کردند با ترکیب تله پورت کردن و Postselection می توان فرایند تله پورت کردن را به صورت وارونه عملی کرد.
به این شکل که Postselection به کاربر امکان می دهد حالت کوانتومی قابل انتقال را تعیین کرده و قبل از آغاز تله پورت کردن حالتهای کوانتومی درست را مشخص کند.
بر خلاف دیگر نظریه های تله پورت کردن، این نظریه از مواجهه با پارادوکس پدربزرگ و یا پارادوکس سفر به گذشته جلوگیری می کند. (درصورتی که بتوانید به گذشته سفر کنید و به صورت تصادفی پدربزرگ خود را بکشید، تضاد یا پارادوکسی را ایجاد کرده اید زیرا در آینده هرگز متولد نخواهید شد پس نمی توانید به گذشته بازگشته و بر روی آن تاثیر بگذارید.) این نظریه در حالتهای ذره ای نیز مشکل آفرین است زیرا ذرات نیز می توانند به گونه ای گذشته خود را نابود کرده و یا آن را تغییر دهند.
با این حال به دلیل طبیعت احتمالی دستگاه های کوانتومی به نظر می رسد روشهای "لوید" از بروز این پارادوکس جلوگیری می کند. هر آنچه به واسطه سفر در زمان به وجود می آید باید از احتمال محدود رخ دادن برخوردار باشد.
نظریه لوید بسیار بحث برانگیز است. برخی از فیزیکدانان از آن به عنوان نظریه ای غیر عملی و امکان ناپذیر یاد کرده اند اما لوید معتقد است این نظریه می تواند درک انسان را از فیزیک بهبود دهد و امیدوار است نظریه اش بتواند در ارائه فرمولی از نظریه کوانتوم گرانشی موثر واقع شود.
تله پورت انسان
تله پورت چیست؟ انتقال انسان و اشیاء بصورت نور
طرفداران
سریال تلویزیونی پیشتازان فضا علاقه فراوانی به درک چگونگی تله پورت
دارند. در این سریال هنرپیشگان فیلم پس از قرار گرفتن در نقطه ای از سفینه
اینترپرایز که ترانسپورتر نام دارد خود را در یک آن به اتاقی دیگر، سیاره
ای دیگر و یا کهکشانی دیگر میفرستند.
نویسندگان داستانهای علمی ــ
تخیلی به این تکنولوژی تله پورت نام داده اند و در آن تمام ذرات جسم انسان
از یک موقعیت جغرافیایی به موقعیت دیگری در کهکشان ارسال شده و در مقصد
همان جسم با مشخصات واقعی مجدداً بازسازی میشود. چگونگی عملیات انتقال
کوانتمی در داستانها و فیلمهای سینمایی و تلویزیونی توضیح داده نشده است.
ولی عموماً به این صورت اتفاق میافتد که در ابتدا اطلاعات مولکولی اجسام
را اسکن کرده و پس از ارسال به مقصد، اطلاعات دریافت شده کاملا شبیه اصل
بازسازی میشود. در مرحله آخر مونتاژ اطلاعات دریافتی لزوماً نباید از مواد
جسم اصلی استفاده شود و میتوان از اتمهایی که به نسخه اصلی شباهت دارند
استفاده کرد. دستگاه تله پورت در داستانهای خیالی شباهت کامل به دستگاههای
فکس کنونی دارد و تفاوت آن در توانایی اسکن اجسام به صورت سه بعدی و از بین
بردن همزمان اطلاعات اصلی اجسام است. تله پورت کوانتومی به انتقال ذرات
اطلاعات کامپیوتری که کیو بیت Quantum bits
نام دارند اطلاق میشود. علت نامگذاری این تکنولوژی به تله پورت انتقال اجسام تبدیل شده به کیو بیت به یک محل دیگر است.
علم
با تئوری داستانها خیالی سریال پیشتازان فضا موافق نیست اما در دهه گذشته
دانشمندان قدمهای بزرگی در بخش تله پورت کوانتوم برداشته اند. در ابتدا با
موضوع تله پورت به صورت جدی برخورد نمیشد و دلیل آن عدم اطمینان
دانشمندان از مکانیسم اصول کوانتوم و عدم امکان اندازه گیری در مراحل اسکن و
ارسال تمام ذرات اطلاعاتی اسکن شده یک اتم به مقصد بود. به زبانی ساده تر
آن چه که با استفاده از تکنولوژی کوانتوم در مبدا اسکن میشد قادر نبود
مشابه خود را در مقصد مجدداً بازسازی کند. سرانجام گروهی شامل 6 محقق و
دانشمند از کشورهای مختلف برای مشکل اسکن کوانتومی یک راه حل منطقی یافتند.
آنها با استفاده از تکنیکی که «انشتاین ــ پودالوسکی ــ روسن» نام دارد به
مشکلات انتقال اطلاعات با کوانتوم خاتمه دادند.
در سال 1993 این 6
دانشمند که چارلز اچ بنت از آی بی ام و ویلیام ووتر فیزیکدان دانشگاه
ویلیامز ماساچوست عضو آن بودند موافقت اصولی خود را با امکان ساخت نوعی تله
پورت جهت انتقال اشیاء در صورت از بین بردن نسخه اصلی ابراز داشتند. پس از
گذشت یک سال پروژه تله پورت به صورت آزمایشی در سیستمهای گوناگون آغاز
شد. در ابتدای پروژه یک فوتون، منبع نور منسجم، چرخش هسته ای و یون محصور
شده مورد آزمایش قرار گرفت.
ویلیام ووتر در سال 1993 در مقاله ای انجام
تئوری تله پورت به طریق کوانتوم را عملی دانست. به نظر او تنها اطلاعات
کوانتومی میتواند ضمن جابجایی اجسام نسخه اصلی را در مقصد از بین برده و
اجازه تکثیر و یا کپی برداری از آن را ندهد. اطلاعات کوانتومی اشیا را جسم
تلقی میکند و نمیتواند بدون نابود کردن اصل شبیه آن را مجدداً خلق کند.
تفاوت بین فکس و تله پورت در این است که دستگاه فکس نسخه ناقص غیر دقیق و
مبهمی را چاپ میکند و نسخه اصلی را دست نخورده باقی میگذارد.
ووتر و
همکارانش نشان دادند از مشکلات اصولی کوانتوم عدم توانایی در اندازه گیری و
اسکن دقیق ذرات بسیار ریز اتم در مبدا است که سبب میشود مشابه جسم در
مقصد دقیقاً مانند اصل آن نباشد. ووتر با ارائه تئوری دیگری که از فرضیه
Spooky action at a distance
«عملیات
شبح و روح در فاصله دور» الهام گرفته اعتقاد دارد اگر 2 ذره را با هم
ارتباط داده و درگیر کنیم، آنها در موقعیتی قرار خواهند گرفت تا مانند یک
شی عمل کنند. هر عمل و تغییری که در اصل یکی از آنها وارد کنیم دقیقاً منجر
به ایجاد همان تغییر در دیگری خواهد شد اگر چه فاصله بین دو ذره بسیار
زیاد باشد
Entanglement
روش
درگیری در ارتباط دو ذره اطلاعاتی دور از هم است. پس از برش فوتون و تقسیم
آن به دو قسمت، فوتون تقسیم شده در جهت مخالف دیگری به حرکت درآمده و در
واقع تله پورت میشود در چنین شرایطی انجام هر تغییراتی در فوتون اولیه
فوتون دوم را هم تحریک کرده و اثرات تغییر در آن هم مشاهده خواهد شد.
ساموئل
برانشتاین تئوری ووتر را تائید کرده و آن را به گونه دیگری توضیح میدهد.
او میگوید فرضیه درگیری و ارتباط ذره ها با یکدیگر مانند رابطه عاشقانه
بین دو زوج است که کاملاً به خصوصیات اخلاقی طرف دیگر خود آشنا هستند و
میتوانند به جای دیگری به هرگونه سئوالی پاسخ دهند اگر چه در میان آنها
هزاران مایل فاصله باشد.
از دیگر موفقیتهای تئوری تله پورت در سال
1993، انتقال تعدادی کیو بیت با کمک فوتون از یک آزمایشگاه واقع در زیرزمین
دانشکده پزشکی به آزمایشگاهی دیگر در فاصله 2 کیلومتری است. این آزمایش به
نام گیسین از دیگر اعضای تیم فیزیکدانان و 20 تن از دانشجویان فارغ
التحصیل بخش تحقیقات دانشگاه ژنو کشور سوئیس به ثبت رسیده است. گیسین یک
سال پس از آن به رکورد دیگری دست یافت و توانست با موفقیت یک فوتون را در
مسافت 4 مایلی جابجا کند.
ابتدا در سال 1997 و سپس در سال 1998نیکلاس
گیسین در راس تیمی از دانشمندان موفق به انتقال اولین حجم نوری 2 بعدی به
نقطه ای دیگر (از یک گوشه میز به گوشه دیگر میز) شد.
ساموئل برانشتاین
پرفسور مشهور رشته انفورماتیک دانشگاه بنگور ولز انگلستان انجام آزمایشهای
موفقیت آمیز گیسین را قدم مهمی در رسیدن به هدف تله پورت دانست.
تله
پورت در صورت رسیدن کامل به اهداف آن برای انسان بسیار مفید خواهد بود.
نیکلاس گیسین میگوید با تکنولوژی فعلی تله پورت یک بعد فیزیکی مانند مداد
بیشتر به رویا شباهت دارد و واقعیت این است که برخلاف داستانهای خیالی،
دانشمندان حتی راجع به انتقال انسان فکر هم نمیکنند. در آینده نزدیک از
کوانتوم در بخشهای گوناگون علم و در حل مشکلات روزانه اشخاص و کسب و کار،
کامپیوتر، تلفن راه دور، ارتباط با اینترنت، سیستمهای امنیتی، نقل و
انتقال الکترونیکی وجوه بانکی و رای گیری الکترونیکی استفاده خواهد شد.
آنتون
زیلینگر فیزیکدان دانشگاه وین در اتریش از اعضای تیم تله پورت کوانتومی در
سال 1997 بود. او اعتقاد دارد تکنولوژی کوانتوم در آینده نزدیک ابتدا
کامپیوتر و روشهای ارتباطی و مخابراتی را متحول خواهد ساخت؛ تغییراتی مانند
ارسال پیامهای سری سوار بر امواج فیبر نوری توسط کامپیوتر جهت گشودن اسامی
رمز بدون ترس از دستیابی شخص و یا کامپیوتر دیگری به آن رمز دور از ذهن به
نظر نمیرسد.
پس از موفقیت تیم فیزیکدانان دانشگاه ملی اتریش در
تله پورت نور از یک آزمایشگاه به آزمایشگاه دیگر دکتر دیوید وایت هاوس،
سردبیر بخش اخبار علمی بی بی سی به تعدادی از سئوالات شنوندگان خود در مورد
جابجایی به راه دور پاسخ گفت.
جابجایی نور چه اثری بر زندگی مردم دارد؟
کامپیوترهای
بسیار سریع آینده بر اساس تشعشات نوری با به کارگیری انرژی اتم و یا
مکانیسم کوانتوم طراحی خواهند شد و استفاده از نور و کوانتوم سرعت
کامپیوترها را بیش از یک تریلیون بار افزایش خواهد داد.
تله پورت انسان در سریال
چگونه انجام میشود و آیا شباهتی با موفقیتهای دانشمندان فیزیک دارد؟
در
آن فیلم بدن انسان به میلیاردها ذره اطلاعاتی تبدیل شده و پس از تله پورت،
در مقصد کیوبیتها مجدداً بازسازی شده و شخصیت و هویت هنرپیشه اصلی از بین
رفته و کپی آن به زندگی ادامه میدهد. این تئوری هیچ شباهتی با فرضیه های
دانشمندان ندارد
آیا زمانی خواهد رسید که ما بتوانیم اشیاء را به حرکت در آوریم؟
با
تکنولوژی موجود جواب منفی است. به نظر میرسد جابجایی فوتون که فاقد وزن
است بیشترین موفقیت ما تا امروز بوده است. در چند سال آینده ما قادر خواهیم
بود یک اتم را تله پورت کنیم، برخی از دانشمندان از آن هم فراتر رفته و
میگویند در آینده نه چندان دور ما شاهد جابجایی ویروس از یک نقطه به نقطه
ای دیگر خواهیم بود.
آیا سرانجام روزی خواهد رسید تا انسان تله پورت شود؟
برای
تله پورت انسان به دانشی بیش از آنچه که اکنون در اختیار است احتیاج
داریم. ما باید موقعیت دقیق هر اتم انسان را بدانیم تا مقدمات تله پورت
انسان فراهم شود. این تعداد اتم شاید بیش از عدد 1 با 19 صفر در مقابل آن
باشد. برای جابجایی چنین اطلاعاتی با سریعترین سیستم ارسال موجود ما به
زمانی بیش از عمر کهکشان خود نیاز داریم که در حدود 15 میلیارد سال است. از
مشکلات دیگر تله پورت انسان، مسائل حقوقی آن است به طور مثال اگر قرار
باشد پس از تله پورت اصل نابود شود، آیا از بین بردن اصل جنایت تلقی
میشود؟ و یا چه کسی و یا سازمان میتواند تطابق کامل میان نسخه اصلی و
بازسازی شده را تضمین کند؟
به هرحال دوستداران سریال تلویزیونی پیشتازان فضا احتمالاً باید زمان زیادی را در انتظار باشند تا رویای تله پورت به واقعیت بپیوندد.
منبع :cph-theory.persiangig.ir
در هم تنیدگی کوانتومی و کامپیوترهای کوانتومی

دو ذره هنگامی در هم تنیده خوانده می شوند که ویژه حالت هایشان یکسان باشند(هنگامی دو ذره دارای ویژه حالات برابر هستند که چهار عدد کوانتومی شان با یکدیگر برابر باشد.این چهار عدد کوانتومی عبارتند از:عدد کوانتومی اصلی,عدد کوانتومی مغناطیسی,عدد کوانتومی تکانه زاویه ای و عدد کوانتومی اسپینی)یعنی اینکه هیچکدام از آنان با ویژگی های خاص و دقیقی که مربوط به تعیین وضعیت ذره است(مکان یا قطبش)آغاز نیم شوند.در این وضعیت هنگامیکه قطبش یک فوتون را که به صورت کتره ای وضعیت خاصی به خود میگیرد تعیین کنیم به طرز حیرت آوری در خواهیم یافت که پولاریزاسیون فوتون دیگر همواره هماهنگ با زوج خود است.
بنابر نظریه ی کوانتومی یک جفت فوتون را به گونه ای می توان در هم تنیده کرد که ویژگی های آنها به شکلی ناگشودنی به پیوند هم در آیند.چنین پیوندی حتی اگر فوتون ها به دو نقطه مقابل زمین فرستاده شوند پابرجا خواهند ماند.این پیوند و سرعت انتقال اطلاعات به فاصله بستگی ندارند. این بدان معناست که این اطلاعات می توانند با سرعتی بیش از سرعت نور حرکت کنند اما می دانیم که سرعت ترابری کوانتومی نمی تواند بیش از سرعت نور باشد! این جاست که انسان به شک می افتد!قانون ترابری کوانتومی صحیح نیست؟ این ذرات نمی توانند چنین امکانی را ایجاد کنند؟این مقاله به بررسی چگونگی ارتباط بین این دو ذره می پردازد.
باطل نمای EPR
اساس ایجاد این باطل نما این بود که نشان داده شود که این مفهوم از نظریه کوانتومی آن قدر غیر قابل قبول است که یا باید این نظریه نادرست باشد و یا از جهاتی ناقص.
این انشمندان نتوانستند بپذیرند که تنها به این دلیل که اندازه گیری های کوانتومی ریشه در احتملات دارند,اندازه گیری یک فوتون در مکانی بتواند در مکانی دیگر اثر فیزیک لحظه ای داشته باشند
نوعی از باطل نمای EPR
باطل نمای EPR تاکنون به شکل های مختلفی ارائه شده است اما در اینجا ما برای تبیین هرچه بهتر خواص ذارت درهم تنیده از باطل نمای استوار بر فوتون ها استفاده می کنیم
فرض کنید:
یک جفت فوتون را که با زاویه 90 درجه نسبت به هم پولاریزه شده اند(پولاریزاسیون=قطبیدگی=موقعیت مکانی جنبه ی موج گونه فوتون وقتی از نقطه اولیه اش دور می شود)در هم تنیده اید.
تا پیش از اینکه عمل اندازه گیری را انجام دهید نمی توانید بدانید که پولاریزاسیون هر یک به چه صورتیست.
تمام انچه که با اطمینان میدانید این است آنها بر هم عمودند.
اکنون شما دو فوتون مذبور را در مسیری حرکت میدهید تا به صافی های قطبنده ای برخورد کنند که در سر راهشان قرار داده اید این دو فوتون قطعا با هر زاویه ای که قطبیده شوند نسبت به هم عمودند.
اکنون همه چیز مرتب بنظر میرسد اما تا زمانیکه فوتون اول به صافی برخورد نکرده است شما نمی دانید آیا از میان آن گذر خواهد کرد یا نه به همین ترتیبت فوتون دوم نیز تا لحظه ای که فوتون اول به صافی برخورد نکرده نمی داند به چه صورت پولاریزه خواهد شد.
شما فقط و فقط میدانید پولاریزه شدن فوتون اول تحت هر زاویه ای پنجاه-پنجاه است بنابراین رفتار فوتون دوم وابسته به رفتار اول است. پس فوتون دوم باید از طریقی از فوتون اول آگاه شود حتی اگر فاصله فضایی بین آنها بسیار زیاد باشد و این را هم مدنظر داشته باشید که این اطلاع رسانی باید لحظه ای باشد.
چنین چیزی دقیقا از آنجا ناشی می شود که نتایج اندازه گیری های کوانتومی تا زمانیکه واقعا انجام نگرفته اند غیر قطعی و نامعین هستند.
اما اگر به طریقی قطبش های دو فوتن در آغاز تعیین شده باشند ماجرا فرق می کند هرچند که ندانیم قطبش ها چگونه اند.
اما از دیدگاه فوتون ها همه چیز از پیش تعین شده است هر فوتون در حالت معینی قرار دارد به این ترتیب این که دو اندازه گیری هنگامی مشخص خواهند شد که فوتون ها کارشان را انجام دهند نتیجه یک برنامه ریزی قبلی است نه یک ارتباط!
به عبارت دیگر باطل نمای EPRچنین استنباط می کرد که چون قطبش های فوتون ها تا زمانیکه اندازه گیری نشده اند نامعین اند از این رو این جفت فوتون ها باید به صورت لحظه ای چنان ارتباط برقرار کنند تا درستی اندازه گیری های همزمان برروی خود را تضمین کنند چنین تصوری نامعقول به نظر می رشد و ان چه که از دید این دانشمندان معقول تر به نظر می رسد این است که نظریه ی کوانتومی ناقص است !
همین مهم باعث شد تا انیشتن این نظریه را ناتمام بخواند وی می گفت هر ذره خود باید بداند که چیست و کجاست حتی اگر ما ندانیم! ودیگر اینکه نباید یک ذره پیام و یا علامتی را سریعتر از سرعت نور دریافت کند.
بعد از تلاش های فراوان دانشمندان فهمیدند که بررسی ذرات در هم تنیده می تواند مکانیک کوانتومی را از این جایی که متصور میشود جابه جا کند. یعنی ترکیبی از جایگزیدگی(که در آن سیگنال ها با سرعت نور حرکت می کنند) ورئالیسم فیزیکی(این عبارت نظریه ای است که توسط جان استوارت بل ارائه شد و بیانگر ان است که ذرات دارای خواص معین -اگرچه ناپیدا- هستند. طبق این نظریه بررسی متغیرهای محلی-جایگزیده- هرگز نمی تواند تامین کننده تمامی پیش بینی های کوانتومی باشد.
پیشنهاداتی برای رفع این معضل
در نظریه ای بیان می شود که ذرات کوانتومی دارای متغیرهای پنهانی هستند که سرشت های ذاتی آنها را تشکیل می دهند و برای هر ذره اختصاصی و معین اند. هنگامیکه روی هریک از آنها دست به اندازه گیری می زنید این متغیر های پنهان با ابزار اندازه گیری شما برهم کنش می کنند تا نتیجه ای حاصل شود در مجموعه ای از ذرات کوانتومی هرقدر که با دقت مرتب شده باشند همواره گستره ای از متغیرهای پنهان وجود دارد که دقیقا مثل یک گاز معمولی عمل می کند به طوری که برخی ازاتم ها با سرعتی بش از سرعت میانگین و برخی بیش از ان حرکت می کنند.
در این نسخه از نظریه ی کوانتومی به دلیل این که ذراتی که مورد اندازه گیری قرار می گیرند دارای گستره ای از سرشت های ذاتی هستند اندازه گیری آنها نیز به گستره ای از پیامد ها منتهی می شوند. اصل عدم قطعیت هنوز سازگار است.از لحاظ علمی این نظریه دقیقا معادل نظریه کوانتومی معمولی است در واقع این نظریه یک بازسازی و بازتعبیر ریاضی از معادلات استاندارد است و بنابراین به همان نتایج منجر می شود.
اما موضوع آزار دهنده ای در آن نفهته است:نظریه کوانتومی دارای مجموعه ای از سرشت های کاملا ناکلاسیک است بنابراین اگرچه این نظریه سعی کرد تا تعریف کلاسیکی را به ذات کوانتومی بازگرداند اما نمی تواند واقعا یک نظریه کلاسیکی باشد و این چنین هم نیست.
پنج سال بعد از ارائه ی این نظریه دانشمندان عقیده ای دیگر را ابراز داشتند:
به عنوان مثال در آزمایشEPR ممکن است شما بدانید که یکی از فوتون های موجود در یک جفت فوتون به صورت قائم پولاریزه شده است بنابراین فوتون دیگر باید به صورت افقی پولاریزه شده باشد. اما پولاریزیشن فوتون ها به سادگی می تواند عکس این حالت نیز باشد. سوال این است که چرا یکی از احتمالات به وقوع می پیوندد و احتمال دیگر نه!
بر طبق این نظریه هر دو احتمال روی می دهند اما در جهان های مختلف !
در حقیقت هرگاه یک اندازه گیری کوانتومی انجام می گیرد جهان های مختلف از هم "جدا" میشوند و برای هریک از پیامد های ممکن یک جهان وجود خواهد داشت ما به این دلیل یک نتیجه خاص را می بینیم که در جهانی زندگی می کنیم که این نتیجه روی می دهد !
اما این نظریه نقض عدم قطعیت را در پی دارد زیرا چنین چیزی بدان معناست که می توان سرعت الکترون را در یک جهان و موقعیت ان را در جهان دیگر اندازه گرفت و سپس مشاهدات را با یکدیگر تر کیب کرد !
جالبرتین و زیباترین فرضیه!(با دقت بخوانید!)
در این نظریه نکات جالبتری در مورد پتانسیل کوانتومی آشکار می شود. پتانسیل کوانتومی شماری از ویژگی هایی را داراست که ما را از نظریات مرسوم دور می کند یکی از انها مفهوم کلیت[1] است.
دانش کلاسیک همواره یک کل را مجموعه اجزاء می داند. با این نگرش برای درک ماهیت یک کلیت کافیست شما ماهیت اجزاء آن را شناسایی کرده و سپس چگونگی تداخل عملکرد این اجزاء با یکدیگر را بررسی کنید. درحالی که نظریه پتانسیل کوانتومی این نظریه را واژگون می کند و اعلام می دارد که در واقع کل است که رفتار و عملکرد اجزا را سازمان می دهد. این برداشت می گوید ذرات زیر اتمی چیزهایی مستقلی نیستند بلکه همگی جزئی از یک کلیت تقسیم ناپذیر می باشند .
این ایده همچنین توضیح می دهد که چگونه الکترونها در پلاسما- و در سایر حالات خاص مثل حالت ابررسانایی- همچون یک کل ماهیتا همبسته رفتار می کنند.
الکترون ها پراکنده نیستند بلکه از خلال کنش پتانسیل کوانتومی تمامی این نظام تحت تاثیر یک حرکت سازمان یافته ی هم آوا قرار دارد. بنابراین حرکت آنها یک حرکت کاملا نظام مند است. این کلیت کوانتومی پدیده ها بیشتر به وحدت سازمان یافته ی [2] یک موجود زنده شبیه است و کمتر به هماهنگی کرد اجزاء یک ماشین دست ساز بشر شباهت دارد.
ویژگی اعجاب آور تر پتانسیل کوانتومی پیامد های آن در ارتباط با موضوع مکان یا مکان یابی بود.در سطح زندگی روزمره ی ما,اشیا مکان خاص خود را دارند. اما در سطح زیر کوانتوم - یعنی سطحی که پتانسیل کوانتوم عملکرد پیدا می کند- دیگر جا و مکانی معنا ندارد. یعنی همه نقاط با همه نقاط دیگر در فضا یکی می شوند و سخن گفتن از چیزی که جدا از چیز دیگریست بی معناست. فیزیکدان ها این خصلت کوانتوم را لا مکانی می نامند.
ورود به جفت ذرات:
وجه لامکانی پتانسیل کوانتوم ما را قادر می سازد تا پیوند میان ذرات دوقلو را توضیح دهیم، بی آنکه اصل ویژه عدم اعمال نسبیت در مورد هر آنچه که سرعت حرکتش بیشتر از سرعت نور است را نقض کند.
به آزمایش زیر دقت کنید:
یک ماهی را مجسم کنید که در اکواریوم در حال شنا کردن است.
خیال کنید شما تا به حال نه ماهی دیده اید نه آکواریوم.
تنها آشنایی شما با آنها از طریق دو دوربین تلویزیونی است که یکی از آنها روبه روی اکواریوم قرار گرفته و دیگری در کنارش
وقتی شما به دو صفحه ی تلویزیون نگاه کنید ،شاید به اشتباه بیافتید و تصور کنید که به دو ماهی متفاوت نگاه می کنید به هرحال از آنجا که دوربینها هریک زاویه ای متفاوت دارند، هریک از تصاویر قدری متفاوت جلوه می کنند. اما اگر به تماشا ادامه ادامه دهیم پس از مدتی در می یابید که بین دو ماهی رابطه و نسبتی برقرار است. یعنی هرگاه این یکی می چرخد آن دیگری نیز همزمان چرخش محسوسی نشان می دهد هرگاه این یکی رو به روی ماست دیگری در کنار ماست و الی آخر.
اگر شما از کل قضایا غافل باشید به خطا به این نتیجه می رسید که ماهی ها همزمان با همدیگر در تبادل و ارتباط هستند ولی مسئله این نیست.
اینجا هیچ گونه تبادل و ارتباطی در کار نیست زیرا در سطح عمیقتر واقعیت یعنی واقعیت اکواریوم دو ماهی در واقع یکی هستند.
این دقیقا همان چیزی است که میان ذرات در هم تنیده می گذرد در واقع چون پتانسیل کوانتومی به همه جا نفوذ می کند همه ی ذره ها لامکانانه همبسته ماهوی می شوند. در حقیقت ذرات زیر اتمی جدا از یکدیگر و در خلایی در فضا حرکت نمی کنند، بلکه همه چیز جزئی از بافتی یکدست و در فضای است که با فرآیندهای همان قدر واقعی و غنی است که ماده ای از میان آن عبور می کند!
با این اوصاف هنوز هم عده ای از دانشمندان پای بند به اصول کلاسیکی به مقابله با پذیرش وجود این ارتباط بین ذرات می پردازند و هنوز از قید تفکرات خالی از خلاقیت خود رهایی نیافته اند.
"در دراز مدت به توهم چسبیدن بسیار خطرناکتر از روبه رو شدن با واقعیت است,آن سان که واقعا هست"
تله پورت یا جابجایی با سرعتی بیشتر از سرعت نور
جهان هولوگرامی
جهان هولوگرام
نظریه Mیک پیش بینی تا اندازه ای اسرارآمیز دارد که هنوز
کاملاًَ درک نشده ولی می تواند نتایج عمیق فیزیکی
و فلسفی در برداشته باشد .
آیا جهان یک هلوگرام است ؟ آیا جهان سایه ای وجود دارد که در آن بدن های ما در یک فرم فشرده دو بعدی قرار دارند ؟ آیا جهان یک برنامه رایانه ای است ؟ آیا می توان محتویات جهان را بر روی یک سی دی قرار داده و در زمان مناسب آن را پخش کرد ؟
ماهیت هولوگرام به این ترتیب است که سطح دو بعدی آن تمام اطلاعات لازم برای تولید مجدد یک تصویر سه بعدی را در خود کدگذاری می کند .
برخی کیهان شناسان تصور می کنند که شاید بتوان چنین ایده ای را در مورد خود جهان نیز بکار برد و منشاء آن به فیزیک سیاهچاله ها بازمی گردد .
همانطور که گفتیم هاوکینگ در تحلیل فیزیک سیاه چاله ها عنوان
داشت که مقدار کلی اطلاعات موجود درون یک سیاه چاله با مساحت افق رویداد آن
متناسب است . این یعنی چی ؟ مثلاً شما آیا می توانید دربارة کتاب یا دیدن
جلد آن قضاوت کنید . یا اینکه می گویید برای پی بردن به محتویات کتاب باید
دید که درون آن چی نوشته شده یعنی متناسب با حجم است نه با سطح آن ولی
هاوکینگ می گوید اطلاعات موجود در یک سیاهچاله را می توان از سطح آن بدست
آورد یعنی از روی جلد یک کتاب می توانید درباره کتاب قضاوت کنید و این یعنی
هولوگرام، یعنی اگر ما فرض را بر این بگیریم که جهان ما یک سیاهچاله باشد و
سیاهچاله هم اطلاعات ذخیره شده در درون آن متناسب با مساحت افق رویداد آن
پس لاجرم اطلاعات جهان ما متناسب از با مساحت افق رویداد یعنی تمام اطلاعات
موجود در جهان ما می تواند در روی یک سطح منعکس باشد و فقط با مطالعه همان
سطح شما به محتوی درون جهان پی ببریم ، نظیر یک همزادی یا دوگانی ، نظریه
پردازان پوسته ای که قائل به پوسته ها هستند نشان دادند این می تواند بین
جهان چهاربعدی و پنج بعدی برقرار باشد یعنی هرموجودی که در فضای بعد پنجم
زندگی می کند نظیر موجودی است که در فضای چهاربعدی زندگی می کند و یک
همزادی بین موجود در فضای پنجم و موجود در فضای آسانتر از فضای چهاربعدی
صورت می گیرد و ماحصل هر دو یکسان بدست می آید .
اگر بتوان جهان را دیجیتالی کرد و به صفر و یک خلاصه کرد آنگاه این سوال پیش می آید که مجموع اطلاعات موجود در جهان چه خواهد بود ؟ یک سیاهچاله با عرض در حدود یک سانتیمتر می تواند بیت اطلاعات را در خود جای دهد . پس جهان مرئی ما احتمالاً شامل اطلاعاتی بسیار بیشتری است که بیت اطلاعات ( یک گوگل ) اگر ما کوچکترین فاصله ممکن را در برابر طول پلانک سانتی متر بگیریم در این فاصله فوق العاده کوچک یک بین اطلاعات را در خود جای می دهند و اگر تمام مربع های یک سطح سیاهچاله یا جهان را بدست آوریم اطلاعات کل جهان را بدست آورده ایم .
نظریه ریسمان تعبیر کمی متفاوت از کوچکترین فاصله ارائه می دهد . در این نظریه اگر یکی از ریسمان های به اندازه طول های پلانک را بگیریم و روی خود خم به اندازه ای به اندازه می رسیم یعنی فاصله ای کوچکتر از طول پلانک این یعنی فیزیک درون طول پلانک با فیزیک بیرون طول پلانک معادل است . چون در این فرض دو ریسمان را دایر کردیم و با هم ترکیب کرده و کره را بدست آورده ایم . پس در این تصویر فضای سطح باز هم حکایتگر فضای داخلی کره است که نشان از آن است که فضای کوچکتر از طول پلانک با فیزیک ابعاد بزرگتر از طول پلانک برابر است یعنی حتی درکوچکترین فاصله نظریه ریسمانی یک جهان کامل می تواند وجودداشته باشد .
تاب برداشتن فضا و زمان
در داستان های علمی تخیلی تاب خوردن فضا – زمان یک موضوع پیش پا افتاده است و از آن برای سفر سریع به کهکشان های دور استفاده می شود . اینکه سفر در زمان اغلب داستان های علمی تخیلی امروز واقعیت هستند و این بخت و اقبال فضا – زمان است .
به عقیده من فضا می تواند خمیده شود یا اینکه تاب بردارد . برای بیش از دو هزار سال اصل های هندسه ی اقلیدسی بدیهی بودند . حتی امروزه شما می تواند قدرت آن را برای آموزش در مدارس مشاهده کنید . از نتایج مهم و اساسی این هندسه این است که مجموع زوایای داخلی مثلث را ١٨٠ درجه در نظر می گیرد . گرچه امروز مردم به این موضوع پی برده اند که قدم های دیگر نیز در علم هندسه ممکن است .
برای مثال در سطح زمین نزدیکترین چیز به یک خط صاف چیزی است که آن دایره بزرگ می خوانند . بین دو نقطه کوتاهترین مسیر وجود دارد . بنابراین این یک اصل است و آن جریان استفاده از خط است .
حال به مثلث سطح زین که ستوا را می سازد . خط صفر درجه در طول جغرافیایی در لندن و طول جغرافیایی در شرق که ٩٠ درجه است و از بنگلادش می گذرد . دو خط طول جغرافیایی در استوا در حالی که زاویه قائم است با هم مواجه می شوند . این دو طول جغرافیایی همچنین در قطب شمال با هم ملاقات دارند در حالی که زاویه ٩٠ درجه است . بنابراین مثلثی با سه زاویه قائم داریم که مجموع زوایای داخلی آن ٢٧٠ درجه است و در این حالت مجموع زوایای از ١٨٠ درجه بیشتر است . این مثلث که در هندسه اقلیدس وجود دارد در صفحه صاف صدق می کند .
یک خواسته برای مثلث ها وجود دارد که مجموع زوایای آن را کمتر از ١٨٠ درجه جلوه می دهد .
سطح زمین دارای دو بعد فضایی می باشد که شما می توانید در سطح زمین در دوبعد مذکور به صورت قائم به طرف یکدیگر حرکت کنید . شما حتی این امکان را دارید که در چهار جهت اصلی یعنی شمال ، جنوب ، شرق و غرب حرکت کنید البته بعد سومی هم در جهت قائم بر دو بعد وجود دارد که آن هم همان بالا و پائین است . یعنی در سطح زمین سه بعد فضایی وجود دارد . سومین بعد فضایی تخت است . یعنی از هندسه اقلیدسی تبعیت می کند در مثلث آن مجموع زوایا ١٨٠درجه است . هرچند هر شخص می تواند حرکت در زمین دو بعدی را تصور کند . اما نمی تواند حرکت در سومین بعد فضایی را تجربه کند یعنی بعد بالا یا پائین . کسانی که هندسه اقلیدسی پایبند بودند تمایل نداشتند ، برای زندگی در سطح زمین از بعد سوم اطلاعی حاصل کنند . فضا نیز برای اینکه خمیده باشد تمایل دارد تا هندسه غیر اقلیدسی باشد . آنها تمایل داشتند زندگی دشوار باشد و در این صورت فضا باید دو بعدی می بود .
بنابراین سه بعد برای حد اقل زندگی مناسب بود . اما فقط افراد معدودی می توانستند فضای سطح زمین را برای زندگی دو بعدی در نظر بگیرند . برای افراد قابل تصور بود که در محیط زندگی شان سه بعد فضایی وجود دارند . اما در سطح کرات بعد دیگری نیز بود که قابل روئت نبود . اگر سطح کره بزرگ باشد فضای نزدیک آن تخت است و قوانین هندسه اقلیدسی در این شرایط بسیار خوب هستند ، البته در فاصله های کم . اما ما اخطار کرده ایم که هندسه اقلیدسی در مسافت های زیاد ناگهان از عرصه سقوط کرد .
برای تصویر این موضوع یک تیم از نقاش ها را تصور کنید که رنگ هایی را به سطح یک توپ بزرگ اضافه می کنند و به ضخامت لایه های رنگ افزوده می شود و مساحت سطح نیز تمایل دارد افزایش یابد و به سمت بالا رود ، اگر سطح توپ مسطح بود فضا سه بعدی می بود و هر کس می توانست در روی رنگهای نامحدود اضافه شده حرکت کند و توپ خواسته اش این بود که بزرگ و بزرگتر شود . هرچند اگر سه بعد فضا واقعی بودند در سطح دیگر کره ها بعدهای دیگری بود . همچنین حجم توپ تمایل داشت افزایش یابد اما متناهی باشد . هچنین شخصی که لایه های رنگ را افزوده ؛ و عاقبت توپ می خواهد نصف فضایش پر شود .
نقاش ها نیز تمایل دارند منطقه ای را جستجو کنند که کوچک باشد و هرگز کوچک نشود و در این حالت تقریبا" تمام فضای توپ به وسیله لایه های رنگ اشغال شده است . سپس آنها می دانند فضای زندگی شان خمیده است نه تخت .
این مثال برای کسانی است که نمی توانند اصل اول هندسه جهانی را استنباط کنند . در عوض هر کس باید اندازه ی محیطی را که در آن زندگی می کند به وسیله آزمایش های هندسی در می یابد .
هرچند یک راه برای خمیدگی فضا را جرج فردریک ریمان آلمانی در سال ١٨۵٤ شرح داد و هندسه را توضیح داد و باقیمانده از قسمتی از ریاضیات در ٦٠ سال بود . هندسه او به طور مطلق می توانست خمیدگی فضا را شرح دهد . ولی به نظر می آمد که نتواند علت فیزیک فضا را در رابطه با خمیدگی آن توضیح دهد کاربرد کار او در سال ١٩١۵ توسط اینشتن مشخص شد زمانی که او تئوری نسبیت عام را مطرح ساخت .
نسبیت عام یک انقلاب فکری در فیزیک بود که راه تفکر در رابطه با جهان را به طور کلی متحول ساخت . این تئوری فقط در رابطه با خمیدگی فضا نیست و خمیدگی یا تاب زمان نیز نیز در آن دارای اهمیت ویژه ای است ؛ در سال ١٩٠۵ عقیده اینشتین این بود که فضا و زمان با هم بسطی دوستانه دارند و مکان رویداد را با چهار عدد می توان شرح داد .
سه عدد وضعیت رویداد را توضیح می دهد و در مقیاس های بزرگ مانند طول ها و عرض های جغرافیایی کیهانی و فاصله از مرکز کهکشان ها کاربرد دارند . چهارمین عدد زمان رویداد است ، بدینگونه می توانیم فکر کنیم که فضا و زمان با هم هستند ، همچنین در این وضعیت چهارمین بعد آفریده می شود که آن را فضا – زمان می خوانند . هر نقطه در فضا زمان است که دارای برچسبی شامل چهار عدد می باشد و این اعداد وضعیت زمین را در فضا – زمان مشخص می کنند . به هم پیوستن فضا و زمان در فضا – زمان چیزی است که اگر بتوان یکی از آنها را رها کرد راهی منحصر به فرد است ؛ یعنی اگر راهی یکتا وجود داشت تا زمان و موقعیت یک چیز در رویداد مشخص شود . هرچند مقالات قابل توجه اینشتن در ادره ی ثبت اختراعات در سال ١٩٠۵ نشان داد که فضا – زمان در یک رویداد رخ می دهد منوط براینکه حرکت جسم چگونه باشد . فضا – زمان مشترک است و این دو جزو لایجتزی یکدیگرند .
بنابراین ما برای سفر در زمان به کشتی فضایی نیاز داریم که با سرعتی فراتر از سرعت نور مسافت ها را پیمایش کند . متأسفانه در همان مقالات اینشتین آمده است که برای شتاب دادن به کشتی فضایی نیاز به نیروی پیشرانه و شتاب دهنده ای داریم که بزرگ و بزرگتر شود تا شتابی نزدیک به سرعت نور بگیرد . در این زمان به مقدار انرژی زیادی و در واقع به انرژی بی نهایتی نیاز داریم تا از زمان گذر کنیم . در سال ١٩٠۵که مقالات اینشتین منتشر شد به نظر می آمد که تئوری سفر در زمان پیش فرضی رد شده باشد . همچنین بیان شده بود سفر به ستاره های دیگر و دیگر کهکشان ها در قالب سفرهای فضایی تجارتی آرام و کسل کننده خواهند بود ؛ در کل در آن مقالات آمده بود که گذر از سرعت نور ناممکن است و با تجهیزات کنونی برای سفر به نزدیکترین ستاره هشت سال و به مرکز کهکشان هشتاد هزار سال وقت لازم است . اگر کشتی فضایی بتواند به سرعت نور نزدیک شود مردم می توانند طی سالهای معدودی به مرکز کهکشان ها بروند هرچند که باز هم بسیار زیاد است .
در مقالات اینشتین که در سال ١٩١۵ منتشر شد این موضوع شرح داده می شود که فضا – زمان به وسیله ماده و انرژی پیچ و تاب داده می شود و یا می پیچد. ما واقعا" می توانیم این پیچ و تاب را مشاهده کنیم . محصول جرم خورشید این است که نور و امواج رادیویی هنگام عبور از کنارش مسیرشان کمی خمیده می شود . علت این پدیدار شدن موقعیت ستاره یا چشمه های شبه اختری است که باعث تغییرمکان کم آن می شود .
زمانی که خورشید بین زمین و منبع رادیویی قرار می گیرد تغییر مکان بسیار کم است و در حدود یک هزارم درجه است ، در حکم حرکت یک اینچ در مسافت یک مایل . با وجود این اندازه مذکور می تواند به دقت اندازه گیری شود . این امر با پیشگویی نسبیت عام تطابق دارد . این مدرکی بر پایه آزمایش است که فضا – زمان خمیده می شود .
مقدار این خمیدگی در همسایگی ما بسیار کم است . زیرا میدان گرانشی خورشید کم دوام است . هرچند برای ما روشن است که این رویداد در تمام میدان های گرانشی قوی نیز رخ می دهد ، برای مثال در بیگ بنگ یا در سیاهچاله ها .
بنابراین فضا – زمان به درخواست داستان های علمی تخیلی می تواند به اندازه کافی خمیده باشد ؛ البته برای سفرهای ماورای فضایی به وسیله کرم چاله یا تونل فضا – زمانی .
در اولین نظر همه ی اینها قابل دسترس به نظر می رسد ، برای مثال در سال ١٩٤٨ کرت گودُل در جستجو راه حل هایی برای معادلات میدانی نسبیت عام بود تا بتواند جهان را به گونه نمایش دهد که درکل ماده دوار است . درجهان او ممکن بود تا خارج شوی از سفینه فضایی و بازگردی قبل از اینکه عازم شوی .
گودُل در انجمن پیشرفته پرینستون بود جایی که اینشتین آخرین سال های عمر خود را در آن سپری کرد . او بیشتر به خاطر این موضوع معروف است که که ثابت کرد هر چیز درست را نمی توان ثابت کرد . حتی در چیز به ظاهر ساده ای مانند حساب . اما آیا واقعا" او چقدر نظر نسبیت عام را در رابطه با سفر به زمان دچار دگرگونی ساخت ؟ چیزی که اینشتین تمایل نداشت آن را ممکن بداند .
حال ما می دانیم که راه حل گودُل نتواست جهانی را که ما در آن زندگی می کنیم را نمایش دهد . زیرا آن توسعه یافته نبود . ولی مقدار زیاد و نسبتا" خوبی را برای کمیتی داشت که ما آن را ثابت کیهانی می خوانیم و به طور کلی باور دارد که روبه صفر است . هرچند به دیگر چیزها ظاهر راهی معقول و خوب را برای سفر در زمان پیشنهاد و جستجو می کرد . مخصوصا" این موضوع جالب به نظر می رسد که جهان دارای ریسمانهای کیهانی باشد که سرعت حرکتشان به یکدیگر بسیار نزدیک است . هرچند سرعتشان اندکی از سرعت نور کم تر است . ریسمانهای کیهانی تئوری قابل توجهی در فیزیک هست که داستان های علمی تخیلی آنها را واقعی نمی دانند تا بتوان آنها را گرفت . چنانکه نامشان اشاره می کنند که مانند ریسمان هستند که طول دارند ولی مقطع عرضی آن ها بسیار کوچک است و این اجسام بیشتر شبیه نوارهای اسفنجی هستند . آنها در زیر کشش و فشار زیادی هستند . کششی همانند یک صد میلیارد میلیارد میلیارد تن .
ریسمانهای کیهانی ممکن است صدای محض و دوردست داستان های علمی تخیلی باشند . اما یک علت علمی خوب برای آن وجود دارد که می تواند فرمی از جهان اولیه باشد برای مدتی بعد از بیگ بنگ . چون آنها زیر کشش چنین بزرگ قرار دارند ممکن است هرکس از آنها انتظار داشته باشد که سرعت نور را بهبود بخشند جهان گودُل و حرکت سریع ریسمانهای کیهانی هر دو باهم اشتراک دارند . زیرا هردو اقدام به خمیده شدن فضا – زمان می کنند که در آنها سفر در گذشته برای همه ی اوقات ممکن است . امکان دارد خداوند خمیدگی جهان را آفریده باشد . اما ما دلیلی برای تفکر مانند او نداریم . جهان برای مجاز شدن سفر در گذشته بعد از بیگ بنگ تا حدی اقدام به خمیده شدن کرد .
از زمانی که ما نتوانستیم راه آغاز شده جهان را تغییر دهیم ، سوال اینجا است که آیا سفر در زمان ممکن است ؟ و متعاقبا" سوال این است که آیا می توانیم فضا – زمانی خمیده بسازیم تا هرکس بتواند به وسیله آن به گذشته قدم بگذارد ؟ به عقیده من این یک مبدأ مهم برای پژوهش است . اما هرکس برای خم کردن آن دقت ندارد . اگر هرکس امتیاز کاربردی یک پژوهش را برای سفر در زمان در دست داشته باشد بی شک آن را روانه میدان خواهد کرد . هر کس که تکنیک عمل را دارد این کار رامی کند ، کارهایی مانند حبس زمان و یا خمیدگی که رمزهایی برای سفر در زمان هستند . هرچند این مطلب تا حدی در رابطه با سفر در زمان است ، ولی باید نام نهادن قابل احترام علمی را در رابطه با خمیدگی فضا – زمان دریافت کنیم .
اگر از نسبیت عام گذر کنیم می توانیم اجازه سفر در زمان را صادر کنیم ؛ آیا این اجازه در قالب جهان ما می گنجد و اگر نمی گنجد چرا نه ؟ این موضوع دقیقا" وابسته به سفر در زمان است که از موضعی از جهان به جای دیگر برویم . هم چنین من گفتم اینشتن این موضوع را بیان کرد نیروی پرتابه سفینه فضایی برای گذر از سرعت نور باید بی نهایت باشد . بنابراین تنها راه موجود برای سفر در جهان و یا برای رفتن از یک سوی کهکشان به سوی دیگر آن خمیدگی زیاد فضا – زمان است که یک تونل کوتاه یا کرمچاله را می آفریند . با این امکان می توانستیم از یک سوی کهکشان یه سوی دیگر آن وصل شویم و این عملی میان بر است که بروید و برگردید ، در صورتی که در این شرایط دوستانتان زنده باشند . چنین کرمچاله هایی به سختی به ذهن ما خطور می کنند ، همچنین هستی و مقدورات آینده .
اگر شما می توانستید از یک سوی کهکشان به سوی دیگر آن سفر کنید در یک یا دوهفته بازگشت شما مقدور بود تا اینکه به زمان قبل از عازم شدنتان برسید . شما حتی می توانستید در سفر برگشت خود در زمان به وسیله یک کرمچاله اداره کنید اگر پایان آن دو حرکتی نسبی نسیت به یکدیگر بود .
اگر چه برای آفریده شدن کرمچاله به ماده ای که فضا – زمان در راه مقابل خمیده می کند نیاز است مانند سطح یک زین و این همان راه درست برای خمیدگی فضا – زمان و مجاز کردن سفر در زمان است . اگر جهان آغازی نمی داشت این خمیدگی تصویب سفر در زمان بود و برای ساختن راههای مورد نیاز به ماده با جرم منفی و چگالی انرژی منفی نیاز است .
قوانین فیزیک کلاسیک می خواهند تا توانایی جهان در خمیده شدن ممنوع شود برای سفر زمان مجاز نشود . هر چند قوانین فیزیک کلاسیک قوانین فیزیک کوانتومی را بر هم می زنند . در حالی که صرفنظر از نسبیت عام این تئوری یعنی کوانتوم تصویر جدیدی از جهان را ایجاد کرده است . این تئوری را می توان آرام بخش دانست و اضافه برداشت را از روی یک یا دو محاسبه را مجاز می کند . در صورتی که لبه ها موافقت کنند . در دیگر الفاظ تئوری کوانتوم در بعضی جاها منفی بودن چگالی انرژی را مجاز می کند مشروط براینکه در دیگر جاها مثبت باشد . علت اینکه تئوری کوانتوم اجازه می دهد چگالی انرژی منفی باشد وجود اصل عدم قطعیت است . این سخنان کمیت مسلم هست . و گفته هایش در قالب این مثال می گنجد ؛ ما نمی توانیم مقدار سرعت و و موقعیت یک ذره را با هم به طور خوب مشخص کنیم ، معمولا موقعیت آن تعیین می شود زیرا نسبت به سرعت آن از خطای کمتری برخوردار است و بالعکس . همچنین اصل عدم قطعیت در میدان هایی مانند میدان های الکترومغناطیسی و میدان های گرانشی به کاربسته می شود و درکل براین موضوع دلالت می کند که میدان ها به طور دقیق نمی توانند صفر باشند ، حتی در وقتی که ما فکر می کنیم فضا خالی است . به این دلیل نمی تواند صفر باشد که اگر به این گونه باشد مقدار هر دو کمیت یعنی مقدار سرعت و مقعیت آن به خوبی مشخص می شد و این با اصل عدم قطعیت مغایرت دارد و تخلفی در آن است . در عوض میدان بایستی مقدار حداقل و محققی از تغییرات را داشته باشد که اشخاص می توانند آن را تفسیر کنند و ما آن را نوسانات خلاء می خوانیم .
یک جفت ذره و ضد ذره ناگهان پدیدار می شوند و مجزا از هم به حرکت می پردازند و با هم بازمی گردند و یکدیگر را نابود می کنند . این جفت مذکور یعنی ذره و ضد ذره حقیقی اند . زیرا اندازه آنها را مستقیما" با آشکارساز نمی توان مشاهده کرد . هرچند اثر غیرمستقیم آنها قابل رؤیت است . یک راه برای این کار عملی است که آن را اثر کسمیر می خوانند . هر کس با دو تکه فلز نظیر هم می تواند این کار را بکند ، این دو ورقه ی فلز باید در فاصله نزدیک و مجزایی از هم باشند ؛ این ورق ها برای ذرات و ضد ذرات عملی همانند آینه دارند . این وسیله که ناحیه ای ازبین دو صفحه است مانند یک ذره شبیه به آلت پیپ است و فقط امواج نوری که فرکانس آنها تشدید شده را می پذیرد . همچنین نتیجه این است که مقدار کمی نوسان خلاء وجود دارد و ذرات حقیقی در نوسانات خلاء و یا بیرون آن می تواند هر طول موجی داشته باشد . کاهش تعداد ذرات بین صفحات دستگاه که ضربه ای وارد نکرده اند فشار را کاهش داده ، در صورتی که فشار زیادی به صفحات اعمال نشده است . بدین سال نیروی نحیفی بین دو صفحه وجود دارد ، این نیرو با آزمایش اندازه گیری شده است . بنابراین واقعا" ذرات حقیقی وجود دارند و محصول و مفهومی واقعی هستند . چون که ذرات حقیقی و یا نوسانات خلاء که بین دو صفحه است دارای مقدار کمی چگالی انرژی هستند نسبت به داخل منطقه بیرونی . اما چگالی انرژی فضای خارجی دور از صفخات است و باید صفر باشد و یا به صورت دیگر فضا تمایل دارد خمیده باشد تا اینکه تقریبا" مسطح باشد . بنابراین چگالی انرژی بین دو صفحه باید منفی باشد .
و اصل اینکه فضا زمان خمیده می شود .و این تأییدی بر اثر کسمیر است که می توان آن را در جهت منفی خمیده کرد و این پیشرفتی در علم تکنولوژی است و نیرو مذکور می تواند کرمچاله و یا خمیدگی فضا – زمان را شکل دهد تا سفر در گذشته ممکن شود اگر در زمانی در آینده سفر در زمان را آموختیم در صورتی که این سفر بازگشتی ندارد در آن زمان به بحث در رابطه با آن می پردازیم .
بعضی از مردم ادعا دارن د که ما با آینده ملاقات داریم آنها می گویند یوفوها ( بشقاب پرنده ها ) از آینده می آیند . و کار آنها صلاحدید دولت های خیانتکار کهکشانی برای پوشاندن خود است .
تا از خودشان محافظت کنند و این امر تا حدی ناممکن و ضعیف به نظر می رسد تا اینکه بتوانیم از بیگانه ها اطلاعات کسب کنیم . من به این طوری تا حدی شکاک هستن . گزارش مشاهده بشقاب پرنده ها نمی تواند علتی بر وجود فرازمینی ها باشد ، زیرا آنها متقابلا" متغایر هستند . اگر شما یک بار پذیرفتید که این ها اشتباهند و یا خیال بوده اند ، این موضوع تماما" احتمالی نیست که آنها وجود دارند تا بیایند ودرآینده با مرم ما ملاقات کنند .
و یا اینکه اگر آنها واقعی هستند تمایل دارند از سمت دیگر کهکشان ها بیایند و در زمین ساکن شوند و آن را به تسخیر خود در بیاورند و یا اینکه در رابطه ای به ما اخطار دهند ، آنها موجوداتی بیهوده اند . یک راه ممکن برای اینکه با سفر در زمان تطبیق کند امری است که باید در آینده نظاره گر آن باشیم و خواستار آن است که در موردش به بحث پرداخته شود .
این دیدگاه تمیل دارد آینده ما را ثابت جلوه دهد و اینگونه سخن می گوید که طبق مشاهدات فضا به اندزه کافی برای سفر در زمان خمیده نیست ، از سوی دیگر راههای آینده باز است و ممکن است که ما بتوانیم فضا را به اندازه کافی خمیده کنیم تا بتوانیم در زمان سفر کنیم . همچنین ما نیز تمایل داریم که در زمان سفر کنیم و بازگردیم .
چه کسی تمایل دارد فضاپیما را در پایگاه پرتاب منجر کند و یا اینکه از عازم شدنش در اولین محل جلوگیری کنی شرح ویژه دیگری برای این پارادوکس وجود دارد . چه فرزندی می خواهد خانواده اش را به قتل برساند در صورتی که هنوز زاده نشده است . این دو ذاتا" هم ارز هستند .
هرکس باید راه حلی پایدار را برای معادلات فیزیک جستجو کند حتی اگر فضا به حدی خمیده شود که سفر در زمان ممکن شود . در این دیدگاه شما نمی توانید با موشک شروع به کارشوی و به گذشته سفر کنی مگر اینکه شما از قبل بازگشتی داشته اید ؛ افرادی که این دیدگاه را مطرح کرده اند خواسته اند که ما کاملا" مصمم باشیم . در این صورت ما نمی توانیم افکاری را متحول سازیم که به قدری اختیاری هستند که در دیگر مکان ها آن را نزدیک شدن به تاریخ متناوب می خوانند . این نظریه توسط فیزیکدانی به نام دیوید دویش حمایت شده است و توسط فیلم سازی به نام استیون اسپیلبرگ به تصویر کشیده است . « بازگشت به جهان آینده »
این تاریخ متناوب تمایل ندارد تا هر بازگشتی از آینده را در خود داشته باشد قبل از اینکه سفینه فضایی عازم شود و وارد یک تاریخ متناوب دیگر شود .
فیزیکدانی به نام ریچارد فیمان عقیده داشت که بر طبق نظریه کوانتوم جهان فقط دارای یک تارخ نیست و در عوض در جهان ممکن است تاریخ های یکتای زیادی وجود داشته باشد که هر یک دارای احتمالاتی هستند . تاریخ های آرامی که در شرق میانه وجود دارند بادوام هستند .
در بعضی از تاریخ ها فضا – زمان خمیده بوده است که بعضی از اجسام مانند راکت ها می توانسته اند در میانشان سفر کنند . در هر حال هر تاریخ تودار ، کامل و جامع است و بعضی از آنها فضا را خمیده شرح نمی دهد بنابراین یک موشک نمی تواند به تاریخ دیگری انتقال یابد و دوبار به حالت نخست بازگردد . این ها در تاریخ های یکسان و آرام است و فرضیه ی تاریخ ها هم چنان به قوت خود باقی است که در جای تاریخ های متناوب قرار می گیرد . بدینگونه است که ما در تاریخ پایدار و یا نا متناقض گیر کرده و تردید کرده ایم . هرچند در این زمان نیازی به درگیری با مسائل جبری یا اختیاری نمی باشد . اگر احتمالات برای تاریخ فضا – زمان و خمیدگی آن بسیار کم باشد ، احتمال سفر در زمان بسیار درشت اندامی می کند و من آن را ترتیب زمانی حفظ گمان ها نامگذاری می کنم . در کل قانون های فیزیک با یکدیگر متحد شده اند و درشت اندامی می کنند تا جلوی سفر در زمان گرفته شود .
پایان این مقاله چنین است که فضا – زمان سریع و یا سفر به زمان گذشته نمی تواند از ارائه ادراک و فهم جلوگیری کند و آن را غیر محتمل جلوه دهد .
ارسال شده برای هوپا توسط عظیمی
نظریه تورم هستی
نظریه تورمی به منظور توجیه خصوصیات قابل مشاهده کیهان مطرح شد و تا به حال نیز بسیار موفق بوده است . برای مثال می توان بررسی ماهیت امواج پس زمینه کیهانی نام برد که کیهانشناسان آن را به عنوان پس فروزشی ( تابشی ) به علت گرمای کیهان در زمان بیگ بنگ تفسیر می کنند .
منجمان با توجه به اندازه گیری های بسیار دقیقی که از این پرتو ها داشتند ، دریافتند که این پرتوها با شدتی یکسان وبا دقتی باور نکردنی و در حدود 0.001 درصد ، از تمامی جهات به زمین می رسند .با رد یابی گذشته ی پرتو ها و بازگشت در زمان ، کیهان شناسان به این نتیجه می رسند که دما و چگالی ماده در کیهان نیز می بایست با دقتی در همین حدود ، در زمان گسیل این پرتوها ( در حدود 300.000 سال بعد از بیگ بنگ ) یکنواخت و همگن باشد .
بدون نظریه تورمی ، این یکنواختی وهمگنی تا به این اندازه زیاد که باید در نظر بگیریم ، قابل توجیه نیست .محاسبات نشان می دهد که بدون تورم کیهان زمان کافی را برای اینکه چنین همگنی و یکنواختی در آن رخ دهد ندارد .بنا براین چیزی را که به اجبار باید در نظر بگیریم این است که کیهان بدون هیچ توضیحی از ابتدی آغازش یکنواخت و همگن بوده است .
درکل حالت کلاسیک نظریه مهبانگ بر خلاف نامش ، واقعا یک نظریه برای توضیح مهبانگ نیست بلکه بیشتر به پیامد ها و اثرات مهبانگ می پردازد .این نظریه بیان می کند که چگونه جهان نو بنیاد ، داغ و چگال اولیه گسترش پیدا می کند و از گرمای خود می کاهد و یا چگونه عناصر سبک اولیه درطول انبساط کیهان با یکدیگر ترکیب می شوند و یا چه طور ماده به وجود می آید تا کهکشان ها وستارگان را بنا نهد ، اما این نظریه چیزی برای گفتن در مورد اینکه هسته ی اولیه مهبانگ چه بود و اینکه چه چیزی باعث شد که مهبانگ رخ دهد ، ندارد . به علاوه محاسباتی نیز در مورد همگنی کیهان ارائه نمی دهد .
اما در مقابل ، نظریه تورمی توان توجیه لحظه مهبانگ (BANG OF THE BIG BANG ) را دارد . این نظریه بر پایه یک فرضیه بر گرفته شده از فیزیک نوین ذرات بنا شده است که بیان می کند که ذرات در چگالی بالا می توانند به طور شگفت انگیزی گرانش را از سر خود باز کنند ، به این معنا که باعث شوند که گرانش بر خلاف خاصیت جاذبه ی خود حالت دافعه داشته باشد . (خطوط ژئودزیک به جای همگرایی در یک نقطه ، پس از همگرایی در یک محدوده ، واگرا می شوند )
به دلایلی که خارج از موضوع این مقاله است به این حالت از ماده خلا کاذب گفته می شود .نظریه تورمی بیان می کند که انبساط جهان که امروزه شاهد آن هستیم نتیجه ی دافعه گرانشی این خلا کاذب است که جهان را در لحظات بسیار کوچک آغازین در بر داشته است .
در نظریه تورمی ،همگنی جهان در همان لحظات ابتدایی و قبل از تورم رخ می دهد .در آن زمان محدوده جهان ( (که شروع به همگن شدن همانند آنچه که مشاهده شده است می کند ) بسیار کوچک بوده است ( بیش از یک میلیارد کوچک تر از اندازه یک پروتون ) و برای حجمی تا این حد کوچک زمان زیادی برای رخ دادن همگنی وجود داشته است در مقایسه با فرآیند هایی که اکنون می شناسیم مانند هوایی که در اتاق حرکت می کند و با انتشار خود حالت یکنواختی را در اتاق به وجود می آورد . بعد از این همگنی ، تورم باعث انبساط جهان تا به اندازه ای شد، که بتواند تمامی کهکشان ها و ستارگانی را که اکنون آنها را می بینیم در خود جا دهد .
نظریه تورمی تنها همگنی را که در امواج پس زمینه کیهانی می بینیم توجیه نمی کند بلکه این نظریه همچنین می تواند خصوصیات آماری اختلاف بسیار کم در شدت امواج پس زمینه که توسط ابزارهای بسیار دقیقی که حتی نوسانات کمتر از 0.001 را نیز ثبت می کنند، را نیز توضیح دهد .
مادامیکه که نظریه تورمی می بایست برپایه پیشگویی هایش در مورد خصوصیات قابل مشاهده جهان محک خورده و مورد قضاوت قرار گیرد ،کنجکاوی باعث می شود که از خود بپرسیم این نظریه چه چیزی را در مورد جهان بیان می کند؟ پاسخ این سوال نا مانوس به نظر می رسد .
دافعه گرانشی خلا کاذب ( که باعث تورم شده است ) به اندازه ای قدرتمند است که انبساط سریع و باور نکردنی را به وجود می آورد و وسعت جهان در مدت زمان 37-^10 ثانیه به دو برابر افزایش می یابد و در 37-^10 ثانیه بعد نیز وسعت جهان باز هم دوبرابر می شود و جهان مادامی که خلا کاذب باقی مانده است هر 37-^10 ثانیه به دوبرابر شدن خود ادامه می دهد اما خلا کاذب ناپایداراست و در نهایت در برهه ای از بین رفته و انرژی خود را تبدیل به ذرات مادی می کند . از این نقطه به بعد این نظریه با مدل استاندارد بیگ بنگ آتشین (standard hot big bang picture ) هم رای است . انبساط چشمگیر این نظریه اشاره بر این موضوع دارد که وسعت جهان بیش از آن است که تصور می شود بنا براین قسمت های مشاهده شده جهان صرفا مانند لکه ای هستند در یک فضای بزرگتر .
اما تمامی داستان بسیار پیچیده تر از این است . خلا کاذب ناپایدار است و در بیشتر مدل های این نظریه مانند مواد رادیو اکتیو شروع به واپاشی می کند همانند اورانیم .این واپاشی توسط نیمه عمر توضیح داده می شود به این معنا که نیمی از خلا کاذب بعداز سپری شدن اولین زمان نیمه عمر باقی می مانند و یک چهارم مقدار اولیه بعد از سپری شدن دومین زمان نیمه عمر و به همین تزتیب تا به آخر اما بر خلاف مواد رادیو اکتیو ، خلا کاذب همراه با واپاشی منبسط نیز می شود و سرعت منبسط شدن بیشتر از واپاشی خلا کاذب است .به نظر می آید که نیمه از مقدار اولیه خلا کاذب پس از سپری شدن یک نیمه عمر باقی بماند اما این مقدار خلا کاذب حجمی بیشتر از مقدار اولیه خود دارد .خلا کاذب هیچگاه نا پدید نمی شود بلکه به جای آن همواره حجم آن به صورت نامحدود افزایش می یابد .قسمت های مختلف پهنه خلا کاذب به طور نامنظم واپاشی می کنند و جهان های "" حبابی "" جدید را در فرآیندی همواره رو به رشد تولید می کنند . جهان ما تنها یکی از جهان های برخاسته از گروهی بینهایت از این حباب هاست .
تصویر
نمواردی که در بالا مشاهده می کنید مدل ساده شده ای است که نشان می دهد سیر تکاملی حباب ها و خلا کاذب چگونه است . ردیف بالا حجم خلا کاذب را به تصویر می کشد و ردیف دوم همان منطقه را بعد از سپری شدن یک نیمه عمر نشان می دهد .در رسم تصاویر هر مرحله 4 برابر بزرگتر فرض شده که در واقعیت می تواند بیشتر از این مقدار نیز باشد .ردیف دوم ناحیه ای از خلا کاذب را نشان می دهد که واپاشی کرده است و تبدیل به جهان های حبابی شده است و دو قسمت از خلا کاذب که همچنان باقی مانده اند .هر کدام از دو قسمت خلا کاذب باقی مانده حجمی معادل خلا کاذب اولیه دارند . ردیف سوم قسمتی را نشان می دهد که بعد از نیمه عمر دوم واپاشی کرده است و دو جهان حبابی دیگر که از خلا کاذب ردیف دوم شکل گرفته اند به همراه 4 منطقه خلا کاذب دیگر که هر کدام حجمی برابر خلا کاذب نخستین دارند .این چرخه همواره ادامه خواهد داشت .خلا های کاذب در هم می شکنند پس به ندرت مشاهده گری بتواند چیزی بیش از احتمال قابل صرف نظری برای دیدن نشانه ای از وجود آنها داشته باشد .با این حال ، درک چرخه ی بینهایت جهان ها به منظور محاسبه آماری از خصوصیات جهان خودمان ، که به نوعی شاخه ای از این فرآیند است ، لازم به نظر می رسد .
در مطالعه نظریاتی مانند نظریه تورمی ، کیهان شناسان فرض می کنند که قوانین فیزیک در این جهان های چندگانه یکسان است . کیهان شناسان درواقع هیچ راهی برای فهمیدن این که آیا به راستی این گونه است یا خیر ندارند اما هدف آنها مطالعه نتایج قوانین فیزیک به همین نحوی است که آنها را می شناسیم و نه اندیشیدن بیهوده در مورد قوانین جهان های دیگر . با این حال ، این احتمال وجود دارد که جهان های دیگر متفاوت از جهانی که خودمان در آن زندگی می کنیم باشند .
در حالی که فضای تهی خالی از هر گونه ویژگی در نظر گرفته می شد، در فیزیک نوین ذرات ، فضای تهی ، که خلا نیز نامیده می شود ، مقوله ای بسیار پیچیده است . زوج های ماده _پاد ماده به طور پیوسته در آن ظاهر و ناپدید می شوند و خود فضا نیز به قسمت های کمتر شناخته شده ای به نام "" حباب های ریز کوانتمی "" تقسیم می شود که اگر به اندازه ی کافی بزرگنمایی داشته باشیم (تا اندازه های ( 36-^10 ) ) قابل مشاهده هستند . به دلیل این پیچیدگی ، فیزیکدانان نمی دانند که آیا فقط یک نوع از فضاهای تهی ( خلا ) پایدار است یا اینکه چند نوع هستند . انواع دیگر فضهای تهی نمی توانند 3 بعدی باشند ، و احتمالا آنها جرم ذرات مادی و نیروی هایی که بر رفتار های آنها حکمرانی می کنند ، را دگر گون می کنند .اگر انواع مختلفی اگر فضا ها وجود دارند ، چرخه ی بینهایت جهان ها ( جهان ای جبابی ) می توان معیاری برای تمامی احتمالات ممکن باشد .
تصویر
ادعای اثبات جهان موازی
فیزیکدانان کوانتمی دانشگاه کالیفرنیا کشف عجیبی کرده اند که به گونه ای نشان می دهد جسمی که در مقابل یک فرد قرار گرفته و دیده می شود می تواند به صورت همزمان در جهانی موازی نیز وجود داشته باشد.
به گزارش مهر، این کشف به واسطه ذره ای کوچک و فلزی انجام گرفته است؛ براده ای به قطر یک تار مو، جسمی که بسیار ریز است اما در عین حال می توان آن را با چشم غیر مسلح نیز مشاهده کرد.
دانشمندان این ذره را در کاسه ای مخروطی و تاریک سرد کرده و تمامی هوای اطراف آن را به منظور حذف ارتعاش خارج کردند. سپس محققان ذره را مانند یک دیاپازون حرکت داده و مشاهده کردند ذره در زمانی واحد حرکت کرده و متوقف می شود.
چگونه این پدیده را درک کنیم؟
برای درک این پدیده که کاملا غیر ممکن به نظر می رسد، باید بسیار بسیار کوچک اندیشید، حتی کوچکتر از اتمها، الکترونهایی که به دور هسته اتم در گردشند، در آن واحد در حالتهای چند گانه حرکت می کنند که ثابت کردن آنها تقریبا غیر ممکن است. به بیان ساده تر می توان گفت زمانی که فردی در شهر اکلاهاما به دیدن مادر خود می رود در جهان موازی که ذرات اتمی وی در آن حضور دارند همان فرد در خانه مشغول تماشای تلویزیون است.
به گفته دانشمندان شاید این پدیده کاملا غیر واقعی به نظر آید اما بر پایه علم حقیقی رخ می دهد. بر اساس یکی از نظریه های فیزیکی زمانی که پدیده ای در یک حالت مشاهده می شود این پدیده جهان را به دو بخش تقسیم می کند. نظریه چند حالتی بر این پایه استوار است که جهان فعلی طی مشاهده انسان متوقف شده و انسان تنها یکی از واقعیات در حال وقوع را مشاهده می کند. برای مثال می تواند توپ فوتبال را ببیند که در هوا در پرواز است، اما شاید در جهان موازی این توپ در همان لحظه سقوط کرده باشد و یا شاید اصلا فردی در آن لحظه مشغول بازی فوتبال نباشد.
بسیاری از فیزیکدانان بزرگ پایه های علمی جهان چند حالتی را حتی اگر نتوان آن را به اثبات رساند قبول دارند. "شان کرول" از موسسه تکنولوژی کالیفرنیا یکی از این فیزیکدانان بوده و معتقد است تا زمانی که نتوان تمدنهای فوق پیشرفته بیگانه را تصور کرد که پی به واقعیت این نظریه برده اند، انسانها تحت تاثیر امکان وجود جهانهای دیگر قرار نخواهند گرفت. وی در عین حال معتقد است هرگز فردی قادر به ابداع دستگاهی نخواهد بود که با استفاده از آن بتوان میان این جهانها ارتباط برقرار کرد.
درک واقعیت جهان موازی بستگی شدیدی به درک انسان از زمان دارد. به گفته "کرول" ما زمان را به صورت واقعی احساس نمی کنیم، تنها شاهد گذشت آن هستیم. برای مثال گذشت زمان در هنگام یک مسابقه هیجان انگیز بسیار سریع و در سر کلاس یک درس کسل کننده کاملا کند است. یا هنگامی که فردی تلاش دارد با تاخیر در دفتر کارش حاضر نشود، دقایق برای وی با سرعتی باور نکردنی می گذرند اما چند دقیقه باقی مانده از ساعت کار به راحتی با چندین ساعت برابری می کنند.
بازگشت به آینده
"فرد آلن ولف" از دانشمندان فیزیک کوانتم نیز معتقد است زمان به شکل یک خیابان یک طرفه به نظر می آید که از گذشته به سوی حال در حرکت است، اما با در نظر گرفتن نظریه های قابل ملاحظه ای که در سطح کوانتمی ارائه شده اند، ذرات در آن واحد به سمت عقب و جلو در حرکتند. در صورتی که بتوانیم از بخش "جلو و عقب رفتن در آن واحد" صرف نظر کنیم، شانس درک بخشی از فیزیک را از خود گرفته ایم.
به گفته "ولف" زمان در ماشینهای کوانتمی به صورت مستقیم حرکت نمی کند بلکه حرکتی زیگزاگ داشته و به همین دلیل وی معتقد است امکان ساختن ماشینی که بتواند زمان را منحرف کند، وجود دارد.
به گفته "ریچارد گات" فیزیکدان دانشگاه پرینستون "سرگئی کریکالو" فضانورد روسی که در 6 ماموریت فضایی حضور داشته است نسبت به بقیه انسانهای روی زمین 48/1 ثانیه جوانتر است زیرا وی در سرعتی بسیار بالا در مدار حرکت کرده است و کم سن تر بودن نسبت به بقیه به معنی جهش به آینده و تجربه نکردن زمان حال مشابه با دیگران است. به گفته وی از جهتی می توان گفت این فضانورد به سوی آینده سفر کرده و دوباره بازگشته است!
"گات" می گوید نیوتن باور داشت زمان پدیده ای جهانی است و تمامی ساعتهای جهان به صورت یکسان حرکت می کنند. اکنون با توجه به نظریه نسبیت خصوصی اینشتین می توان گفت سفر به آینده امکان پذیر است. با در نظر گرفتن نظریه گرانش اینشتین، قوانین فیزیک از منظری که امروز آنها را درک می کنیم نشان می دهند حتی سفر در زمان به سوی گذشته نیز امکانپذیر است اما برای مشاهده امکان این سفر باید قوانین جدید فیزیکی در سطح کوانتمی فراگرفته شوند.
درک این قوانین نیز با استفاده از ذره ای فلزی و بسیار کوچک و کاسه ای مخروطی شکل آغاز شده است. در واقع فیزیکدانان دانشگاه کالیفرنیا با ابداع خود مقیاس ماشینهای کوانتمی را به ابعاد بزرگتری تغییر دادند.
بر اساس گزارش فاکس نیوز، مسئله بعدی فراگرفتن چگونگی کنترل ماشینهای کوانتمی و استفاده از آنها برای اجسام بزرگتر است. در این صورت شاید بتوان با دستکاری تنها چند الکترون کوچک به جهان موازی دست پیدا کرد.
منبع :mehrnews.com
آشنایی با مکانیک کوانتوم
چطور در یک لحظه در دو جا حضور داشته باشیم؟
آزمایش جاهطلبانهای که طی آن قرار است یک گوی شیشهای به طور همزمان در دو محل وجود داشته باشد، میتواند حساسترین امتحانی باشد که تا کنون در خصوص نظریه کوانتوم مطرح شده است.
به گفته محققان، این آزمایش یک گوی محتوی میلیونها اتم را در یک وضعیت برهمنهی در مکانهای مختلف قرار خواهد داد.
به گزارش نیوساینتیست، از زمانیکه اروین شرودینگر طی آزمایش نظری مشهور خود اعلام کرد که یک گربه به صورت همزمان میتواند در یک برهمنهی از وضعیت مرده و زنده بودن قرار داشته باشد، فیزیکدانان همواره از خود میپرسند که آیا اجسام بزرگ میتوانند از قوانین کوانتوم تبعیت کنند یا خیر.
ایده آزمایش این است که یک گوی شیشهای به قطر 40 نانومتر که در یک محفظه کوچک قرار دارد، به طور ناگهانی تحت بمباران یک لیزر قرار بگیرد.
این کار باعث میشود که گوی از یک سمت محفظه به سمت دیگر پرتاب شود. اما از آنجاییکه ماهیت نور کوانتومی است، موقعیت کره نیز وضعیتی کوانتومی خواهد داشت. این مساله باعث میشود که گوی در یک برهمنهی کوانتومی قرار گیرد.
به گفته اوریل رومرو ایزارت از موسسه اپتیک کوانتومی ماکس پلانک آلمان، قرار است که آزمایش در خلاء بالا و دمای فوق العاده پایین انجام شود تا اختلالات گرمایی یا مولکولهای هوا مزاحمتی برای گوی ایجاد نکنند.
بدون ذرهای همپوشانی
سال گذشته آرون اوکانل و همکارانش در دانشگاه سانتاباربارا کالیفرنیا، نشان دادند که ایجاد برهمنهی در یک نوار فلزی به طول 60 میکرومتر امکانپذیر است. با این وجود، جدایش فیزیکی ناشی از دو وضعیت مختلف نوار تنها 1 فمتومتر (هر فمتو معادل 10 به توان منفی 15 است) بود، یعنی چیزی تقریبا معادل عرض هسته یک اتم.
در مقابل، آزمایش جدید گوی شیشهای را در آن واحد در دو موقعیت کاملا متمایز و بدون کوچکترین همپوشانی قرار میدهد. رومرو ایزارت میگوید: «در آزمایش پیشنهادی ما، مرکز جرم در یک برهمنهی از موقعیتهای مکانی قرار میگیرد که فاصله آنها از یکدیگر، بیشتر از اندازه خود جسم است.»
آزمایشهای تداخلسنجی اتمی که در آنها فلورینها (کلاس خاصی از مولکولهای کربنی که شکلی کروی دارند) و سایر مولکولهای شامل چند صد اتم در وضعیتهای متمایز برهمنهی قرار گرفتهاند، از نظر جدایش قبلا هم به نتایج خوبی رسیده است. اما رویکرد جدید به راستی از اجسام ماکروسکوپی برای آزمایش استفاده می کند.
به گفته محققان، انجام آزمایشهایی در خصوص مکانیزمهای کوانتوم بسیار ارزشمند است. مشاهده رفتار چنین اجسام بزرگی که از قوانین کوانتوم پیروی میکنند، بهترین وسیله برای یافتن راههایی است که در آن نظریه کوانتوم ممکن است شکست بخورد.
به گفته آنتونی لگات از دانشگاه ایلنویز، آزمایش رومرو ایزارت میتواند درک ما را از حقایق پشت پرده کوانتوم بالا ببرد.
وی میگوید: «نه آزمایشهای فلورینی و نه آزمایش اوکانل، قادر نیستند که نظریات قدرتمند رقیب نظریه کوانتوم را مورد آزمایش قرار دهند.»
منبع: کنجکاو
اولین آزمایش رصدی از نظریه «جهانهای چندگانه»
به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، دو پژوهش که در مجلات «Physical Review Letters» و «Physical Review D» منتشر شدهاند، برای اولین بار به شرح چگونگی بررسی نشانههای سایر جهانها پرداختهاند.
فیزیکدانان اکنون در حال مطالعه بر روی الگوهای دیسک مانند در تابش زمینه کیهانی هستند که محققان آن را یادگاری از انفجار بزرگ میدانند و میتواند شاهدی بر برخوردهای بین سایر جهانها با جهان ما باشد.
بسیاری از نظریههای مدرن فیزیک پایه بر این فرض استوارند که جهان ما در یک حباب قرار دارد. علاوه بر حباب ما، این چندجهانی در سایر حبابها قرار داشته که هر کدام ممکن است در خود یک جهان دیگر داشته باشند. در دیگر دنیاهای چندگانه، ثابتهای بنیادین و حتی قوانین اولیه طبیعت نیز ممکن است متفاوت باشد.
تا کنون کسی قادر به شناسایی راهی برای جستوجوی کارآمد از نشانههای برخوردهای حباب جهان و همچنین اثبات چندجهانی در تابش زمینه کیهانی نبوده چرا که الگوهای دیسک مانند در تابش ممکن است در بخشی از آسمان وجود داشته باشند.
علاوه بر آن، فیزیکدانان نیازمند آزمایش الگوهای شناسایی شده برای درک این مطلب بودند که آیا آنها در نتیجه برخورد به وجود آمده یا تنها چند الگوی اتفاقی در دادهای شلوغ بودهاند.
تیمی از کیهانشناسان دانشگاه کالج لندن، امپریال کالج لندن و موسه فیزیک نظری پریمیتر اکنون بر این مشکل فائق آمدهاند.
این تیم به شبیهسازیهایی از فضا با یا بدون برخوردهای کیهانی پرداخته و یک الگوریتم جالب برای تعیین تناسب بهتر هرکدام با دادههای تابش زمینه کیهانی کاوشگر ناهمسانگرد ریزموج ویلکینسون ناسا(WMAP) ایجاد کردند. آنها اولین حد فوقانی رصد شده را بر تعداد نشانههای برخوردهای حبابی در آسمان تابش زمینه کیهانی قرار دادند.
دانشمندان تاکید کردهاند که این نتایج برای تایید فرضیه چندجهانی یا شناسایی کامل نشانه برخورد حبابی به اندازه کافی قطعی نیست، با این حال دادههای WMAP تنها مرجع این ستارهشناسان نبوده و دادههای جدید به دست آمده از ماهواره پلانک سازمان فضایی اروپا به حل این معما کمک خواهد کرد.
منبع: ایسنا
نظریاتی تکمیلی در مورد نسبیت اینشتن
هدف از این مقاله، ارائه راه حل های جدید برای حل مسائل و مشکلات موجود در فیزیک کوانتومی مانند سفر در زمان (سفر به گذشته و آینده)، پارادوکس دو قلو ها، پارادوکس پدر بزرگ و توجیه جاذبه (تعریف جدیدی برای جاذبه) و بررسی چگونگی ساختن ضد جاذبه می باشد.
مطالب ارائه شده در این مقاله، مطالبی کاملاً جدید و تمامی نظریه ها، نظریات جدید در حوزه فیزیک کوانتومی می باشد و فقط برای درک بهتر، در برخی از قسمت ها، اشاره هایی به نظریه های دیگر در حوزه فیزیک کوانتومی شده است.
مقاله در سطح بالای متوسط می باشد و تصور بر این است که خواننده با اصول فیزیک کوانتوم و مباحث مربوط به نسبیت انیشتین آشنایی کافی دارد.
مقدمه
بشر همیشه به دنبال کشف جهان و دست یابی به تمام نیروهای اطراف خود بوه است. در این میان دو چیز ذهن او را بسیار به خود مشغول نموده است، یکی نور و دیگری زمان. تا به این لحظه بشر موفق به توجیه و تشخیص کامل این دو پدیده نشده است.
در این مقاله سعی بر ارائه راه حل های جدید برای تشخیص این دو پدیده شده تا بتوان با تئوری های جدید، درب های جدیدی از علم را به سوی بشر باز کنیم و گامی بلند تر از همیشه به سوی آینده علم و آنچه ناشناخته است برداریم. این مقاله شروعی برای این گام بلند است و به امید آنکه بشر بتواند با تئوری های ارائه شده جدید در این مقاله، شناخت خود را از جهان هستی افزایش دهد.
زمان چیست ؟
هنگامی که به زمان فکر می کنیم، به وسایل اندازه گیری گذشت زمان مانند ساعت و یا شاید بازه ای از زمان مانند ساعت یا دقیقه فکر می کنیم، ولی درباره خود زمان فکر نمی کنیم. زمان چیست؟
دقیقاً ما چه چیزی را اندازه گیری می کنیم؟
پاسخ را می توانیم به این صورت شروع کنیم که ما در حال اندازه گیری بازه بین رویداد ها هستیم با استفاده از واحد هایی که برای این منظور تعریف کرده ایم.
ولی ما می خواهیم بررسی کنیم که دقیقاً این "بازه" چیست.
ما همیشه زمان را به گونه ای که "در حال حرکت است" در نظر داریم، به صورتی که به حالت پیوسته و جدایی ناپذیر در جریان است. ولی آیا این نظریه درست است؟
ما زمان را به گونه ای بیان می کنیم که از گذشته به حال و سپس به آینده در جریان است. ما خاطراتی از اتفاقات گذشته داریم، ولی البته هیچ خاطره ای از آینده نداریم. زمان برای ما این خط مرجع را بوجود می آورد که اتفاقات به ترتیب وقوع می توانند بر روی آن قرار گیرند، و در این حالت ما می توانیم تشخیص دهیم که یک اتفاق قبل یا بعد از دیگری رخ داده است. و این حالت است که "پیکان زمان" را برای ما بوجود می آورد. قابل توجه است که در قوانین فیزیک موجود، هیچ توجیهی برای جریان زمان از گذشته به حال و سپس به آینده وجود ندارد. پس چه چیزی است که به زمان جهت می دهد؟ برای درک بهتر، مروری کوتاهی بر قوانین ترمودینامیک می کنیم.
در مقیاس های کوچکتر از اتم، هیچگونه تمایزی بین گذشته و آینده وجود ندارد!
در یک واکنش میان ذرات کوچکتر از یک اتم، ممکن است دو ذره به نحوی با یکدیگر برخورد کنند، و بر اثر واکنش آنها با یکدیگر دو ذره متفاوت دیگری را بوجود آورند و سپس از یکدیگر جدا شوند. با توجه به قوانین کنونی فیزیک، هیچ دلیلی وجود ندارد که بتواند مانع از آن شود که این دو ذره مجدداً با یکدیگر برخورد کنند و به حالت قبل از واکنش خود بازگردند. با مطالعه بر روی این ذرات، تشخیص ترتیب واکنش ها و یا حتی اینکه آیا واکنشی رخ داده است یا خیر، غیر ممکن است. در این مقیاس، تشخیص گذشته از آینده با نگاه کردن به ذرات امکان پذیر نیست.
در دنیای ماکروسکوپی و قابل دیدن با چشم، ما به راحتی پیکان زمان را می توانیم تشخیص دهیم. اگر ما تصویری از یک لیوان پر از آب بر روی یک میز را ببینیم و در کنار آن تصویر یک لیوان شکسته، که از روی همان میز بر روی زمین افتاده و آب های درون لیوان بر روی زمین ریخته را ببینیم، به راحتی می توانیم ترتیب مراحل این اتفاق را تشخیص دهیم. ما می دانیم که ذرات شکسته لیوان هرگز قادر به ترکیب مجدد و بوجود آوردن لیوان نشکسته را ندارند و همچنین می دانیم آبی که بر روی زمین ریخته شده است، قادر به جمع شدن و بازگشت به لیوان را ندارد، ولی چرا ؟ با توجه به قوانین فیزیک فعلی، هر واکنشی شامل واکنش میان اتم هایی می باشد که قایل برگشت به حالت قبل از واکنش هستند، مانند شیشه لیوانی که شکسته است و قابل بازگشت به حالت اول است و برای آب لیوان که ریخته شده بر روی زمین نیز همین حالت صدق می کند. ولی یک پیکان زمان درون این اتفاق وجود دارد، که از گذشته به سمت آینده می رود. این حالت هنگامی صدق می کند که ما با سیستم های پیچیده و متشکل از مقدار زیادی ذره روبرو هستیم. در چنین سیستم هایی می توانیم بر اساس آنالیز و تجزیه تغییر اجسام و با کمک علم ترمودینامیک و ریاضیات مربوطه روند تغییر از گذشته به آینده را تشخیص دهیم.
بنیادی ترین قانون فیزیک، قانون دوم ترمودینامیک است. بر اساس این قانون، جهان همواره به سمت بی نظمی پیش می رود. به عبارت دیگر در یک سیستم بسته (جهان ما نیز یک سیستم بسته محسوب می شود)، بی نظمی همیشه در حال افزایش است. اجسام هرگز نسبت به آنچه هستند منظم تر نمی شوند. برای مثال اگر شما یک جعبه ای که درون آن یک پازل قرار داده اید را به شدت تکان دهید، بعد از باز کردن جعبه شما نمی توانید انتظار داشته باشید پازل به خودی خود ساخته شده باشد. توضیح این حالت خیلی ساده است . عدم درست شدن پازل به این دلیل است که حالت درست پازل فقط یک حالت است، در حالی که حالت های اشتباه زیادی وجود دارد. بنابراین ما مدام با حالت اشتباه روبرو می شویم. اگر برای مدت زمان طولانی این حرکت را ادامه دهیم، احتمال خیلی ضعیف وجود دارد که پازل به صورت صحیح چیده شود، ولی این حالت خیلی نادر است و در مقیاس کل جهان، جهان احتمالاً زمان کافی برای پدید آوردن چنین حالتی را ندارد. بنابراین اگر ما سیستم های موجود در این جهان را به حال خود رها کنیم، سیستم به حالت بی نظمی می رود و نه به حالت نظم و این حالت به ما پیکان زمان را تحویل می دهد.
پیکان زمان دیگر، پیکان زمان انفجار بزرگ (Big-Bang) است و می توان آنرا به عنوان پیکان زمان نهایی در نظر گرفت. در هر جا و در هر زمان در جهان هستی که باشید، انفجار بزرگ همیشه در قسمت گذشته زمان قرار دارد. ما همان پیکان را در انبساط جهان می توانیم مشاهده کنیم. هرچه جهان پیرتر و منبسط تر می شود، کهکشان ها از یکدیگر دورتر می شوند. کهکشان هایی که به یکدیگر نزدیکتر هستند گذشته را و کهکشان هایی که از یکدیگر دور شده اند آینده را نشان می دهند.
قانون اول ترمودینامیک می گوید که مقدار انرژی در یک سیستم بسته همیشه ثابت است. مقدار کل انرژی موجود در جهان هنگام آفرینش آن مقدار دهی شده است، ولی قانون دوم ترمودینامیک به ما می گوید که مقدار انرژی "قابل استفاده" رو به کاهش است. هنگامی که تمامی ستاره ها و منابع دیگر انرژی موجود در جهان گرمای خود را از دست دهند، جهان به حالت تعادل گرمایی می رسد و دیگر هیچ چیز تغییر نمی کند.
از مطالعه ترمودینامیک در ارتباط با پیکان زمان چه چیزی آموختیم؟ آموختیم که دلیل برگشت پذیری واکنش ها و برهم کنش ها در مقیاس میکروسکوپی و عدم برگشت پذیری در مقیاس ماکروسکوپی (چرا پیکان زمان رو به یک سمت و آن هم آینده است)، آن است که قانون افزایش بی نظمی، یک قانون ثابت است؛ البته مقدار کمی کاهش در بی نظمی زیاد مشکل ساز نیست و مانعی برای آن وجود ندارد. پس نتیجه می گیریم که زمان در مقیاس ماکروسکوپی در یک جهت جریان دارد و آن هم از گذشته به آینده، که البته در ادامه بحث بیشتر به این موضوع می پردازیم.
آیا یک "زمان ثابت جهانی" وجود دارد ؟
اگر ما دو عدد ساعت اتمی را کنار هم قرار دهیم و با یکدیگر تنظیم کنیم که هر دو یک ساعت را نشان دهند، می دانیم که حتی اگر سال ها هم تیک-تاک کنند، باز هم هر دو یک ساعت را نشان خواهند داد. ولی اگر آنها را از هم جدا کنیم و یکی از آنها را بر روی کره زمین نگه داریم و دیگری را به یک "سفر به دور دنیا" بفرستیم، هنگام بازگشت خواهیم دید که ساعتی که در سفر به دور دنیا بوده است، کسری از ثانیه عقب تر است. فقط کسری از ثانیه، ولی حقیقت دارد. سفر به دور دنیا واقعاً شما را جوان تر نگه می دارد! این فقط یک نظریه نیست، بلکه آزمایشات مختلفی از جمله آزمایش ذکر شده انجام شده است و نتیجه ثبت شده، این تئوری را تایید می کند. پس اینجا چه خبر است؟ جواب این سوال را می توان در نظریه نسبیت انیشتین یافت، زیرا این نظریه به ما می گوید که هر چه جسمی سریعتر حرکت کند، زمان برای آن جسم کندتر می گذرد. تا آنکه به سرعت نور برسد که در آن حالت زمان برای جسم به صفر می رسد. این حالت تحت عنوان "تاخیر زمان" شناخته می شود و در حرکت های روزانه ما بسیار ناچیز و ناملموس می باشد ولی در سرعت های بالاتر قابل لمس می گردد. برای مثال، برای "تاخیر زمان" هایی که ما با آن آشنا باشیم، می توان یک فضانورد را مثال زد که به مدت یک سال در ایستگاه فضایی زندگی می کند، 0.0085 ثانیه کمتر از ما که بر روی زمین زندگی می کنیم زمان برایش گذشته است، که البته مقدار زمان قابل لمسی نمی باشد.
باید به این نکته توجه داشت که سرعت های بالا و سرعت نزدیک سرعت نور، بر روی سرعت حرکت ساعت تاثیر نمی گذارد، بلکه خود زمان است که کند می شود.
البته باید توجه داشت که سرعت گذر زمان ارتباط مستقیم با سرعت ناظر دارد ولی مورد دیگری که باید مد نظر گرفت جاذبه است (که در ادامه به اصل جاذبه می پردازیم). میدان های جاذبه ای قوی، مانند آنچه در نزدیکی سیاهچاله ها یافت می شوند، باعت گذشت زمان بیشتری می شوند.
برای پاسخ به سوال اصلی، که آیا یک "زمان ثابت جهانی" وجود دارد ؟ جواب این سوال صریحاً خیر است. تنها نکته ای که قابل ذکر است آن است که تمامی ما زمان را با سرعت های متفاوت که بستگی به سرعت ما و جاذبه حاکم بر ما دارد تجربه می کنیم.
فضا-زمان با تعریف تکمیلی جدید
تا این قسمت مروری بر ماهیت زمان نمودیم و آنچه گفته شد، نتیجه تحقیقات و تئوری دانشمندانی مانند انیشتین بود. در این قسمت می خواهیم مروری بر تعریف فضا-زمان انیشتین نموده و آن را با تئوری های جدید تکمیل کنیم تا در ادامه بتوانیم به برخی از سوالات بدون پاسخ در فیزیک کوانتومی پاسخ دهیم.
توجه کنید که از این قسمت به بعد، تقریباً تمامی مطالب ذکر شده جدید می باشند و نظریات به صورت کلی با کمی توضیح بیان شده اند.
نیوتن می گوید هرگاه دو جسم در مجاورت یکدیگر قرار گیرند، از مرکز جسم اول به مرکز جسم دیگر نیرویی وارد می شود که جهت آن عمودی و به سمت جسم با جرم بیشتر است. در نظریه نیوتن، جاذبه نیرویی است که اجسام کوچکتر را به سمت اجسام بزرگتر می کشد. سپس انیشتین آمد و نظریه فضا-زمان را داد. انیشتین گفت که همه اجسام در فضایی ترکیب شده با زمان قرار دارند. هرچه جرم جسم بیشتر باشد، فضا زمان اطراف آن فشرده تر است. او گفت اگر جسمی را بر روی زمین تصور کنیم، چرا باید جاذبه از پایین جسم را به سمت خود بکشد، شاید دارد از بالا به آن نیرو وارد می کند! او می گفت جهان در فضا-زمان قوطه ور است و اجسام در این فضا-زمان، هرچه جرم بیشتری داشته باشند، به اصطلاح صفحه فضا زمان را بیشتر به سمت خود خم می کنند (البته اگر آنرا دو بعدی در نظر بگیریم) و اجسام دیگری که بر روی این صفحه قرار دارند، به سمت جسم با جرم بیشتر هدایت و به سمت آن جذب می شوند.
البته همانطور که می دانیم، این نظریه (وجود فضا-زمان به جای وجود نیروی جاذبه نیوتنی) با آزمایشات مختلفی ثابت شده است (مانند آزمایش نور در هنگام کسوف و ... ).
آنچه در اینجا ما می خواهیم به این قسمت از نظریه اضافه و آنرا کامل کنیم آن است که هر ذره موجود در جهان، فضا-زمان مخصوص به خود را دارد و در فضا زمان کلی عالم غوطه ور نیستند. البته پس از در نظر گرفتن جهان در یک نگاه، به همان غوطه وری در فضا-زمان می رسیم که البته دلیل آن کنار هم قرار گرفتن فضا-زمان اجسام و اجرام مختلف در کنار یکدیگر است و تشکیل یک فضا-زمان واحد را می دهند، ولی در حالت جزیی به این صورت نیست و هر جسم فضا-زمان نسبی خود را دارد که در اطرافش پیچیده شده است. هرچه جرم ذره بیشتر، تراکم فضا-زمان، خمیدگی فضا-زمان و به اصطلاح نیروی جاذبه اطراف آن بیشتر خواهد شد. با ترکیب ذرات با یکدیگر، فضا-زمان آنها با یکدیگر ادغام شده و تشکیل فضا-زمان بزرگتری را می دهند. (منظور از ذره هر نوع ذره کوچکی است که بتوان آن را تصور نمود که کشف شده اند و یا حتی هنوز کشف نشده اند، چه در حد میکروسکوپی و چه در حد ماکروسکوپی).
تراکم و خمیدگی فضا-زمان اطراف ذرات را می توان بر اساس جرم اتمی ذرات تشکیل دهنده آنها با فرمول های ریاضی بدست آورد. البته آنچه از فیزیک کلاسیک در مورد جاذبه در این تئوری باقیمانده است و هنوز قابل قبول است، عمودی بودن جهت آن است.
نکته قابل توجه در این قسمت آن است که اگر ذرات متفاوتی با یکدیگر ترکیب شوند، ذرات دارای فضا-زمان بیشتر (تراکم و خمیدگی بیشتر) بر ذرات دارای فضا-زمان کمتر غلبه نموده و فضا-زمان اصلی را فضا-زمان ذرات با جرم اتمی بیشتر تشکیل می دهند و کل جسم دارای یک فضا-زمان واحد با قدرت فضا-زمان بیشتر خواهد شد. البته، این حالت را در صورتی در نظر می گیریم که جرم ذرات با فضا-زمان های متفاوت هنگام ترکیب یکسان باشند.
نکته قابل توجه دیگر آن که هر ذره فضا-زمان مخصوص به خود را دارد و هیچ ذره ای نمی تواند از فضا-زمان تعریف شده برای خود بکاهد و یا آن را از بین ببرد. کاهش مقدار فشردگی فضا-زمان، مستلزم تغییر در ماهیت ذره می باشد، که در آن صورت دیگر ذره جدید (با فضا-زمان جدید)، آن ذره قبلی نیست و تبدیل به یک ذره کاملاً متفاوت شده است. همانطور که گفتیم، اگر ذره در محیط فضا-زمان فشرده تری قرار گیرد، فضا زمان فشرده غالب می شود ولی اگر به هر نحوی به جایی که فضا-زمان اطراف آن دارای فشردگی کمتری باشد (حتی اگر وسعت آن بیشتر باشد) وارد شود، فضا زمان جرم کاهش پیدا نمی کند و کاهشی در فضا-زمان نسبی جسم رخ نمی دهد.
نکته بعدی که باید توجه داشت آن است که، اگر ذره ای با فضا-زمان فشرده وارد محیطی با فضا-زمانی با فشردگی کمتر وارد شود، حداکثر تاثیری که می تواند فضا-زمان فشرده بر اطراف خود بگذارد، به اندازی جرم خود است و نه بیشتر.
هنگامی که فشردگی فضا-زمان اطراف یک جسم زیاد باشد، زمان برای آن جسم کند تر می گذرد نسبت به جسمی که فضا-زمان اطراف آن فشردگی کمتری دارد.
چهار حالت ماده، چهار حالت جاذبه و ضد جاذبه
در گذشته برای جهان چهار حالت ماده در نظر می گرفتند. خاک، آب، باد و آتش.
در ادامه می خواهیم از این چهار حالت ماده ذکر شده توسط پیشینیان، عالم هستی و برخی از پدیده های اطرافمان را با کمک نظریات جدید توجیه نماییم.
همه ما با چهار حالت ماده آشنایی داریم، که عبارتند از : جامد (خاک)، مایع (آب)، گاز (باد) و پلاسما (آتش، اتر، پلاسما، انرژی تاریک و ...)
در بالا در مورد فضا-زمان صحبت کردیم و گفتیم که هر چه جسم دارای جرم بیشتری باشد، فضا-زمان فشرده تری دارد. از این حالت می توانیم این نتیجه را بگیریم که 4 حالت فضا-زمان کلی داریم.
فشرده ترین فضا-زمان را جامدات دارند و کمترین فشردگی فضا-زمان را پلاسما دارد.
البته در این قسمت باید توجه داشته باشیم که نور هیچگونه فضا-زمانی ندارد، زیرا جرم ندارد و هرآنچه که جرم نداشته باشد، فضا-زمان نیز نخواهد داشت.
در این قسمت به بررسی جاذبه از دیدگاهی جدید می پردازیم. نظریات گذشته، چه نیوتنی و چه انیشتینی، نظر بر این داشتند که جاذبه یک نیرویی است که یا جسم را به پایین می کشد و یا آنکه از بالا بر آن فشار وارد می کند.
حال می خواهیم بگوییم که هیچگونه نیروی جاذبه ای وجود ندارد! یعنی در اصل آنچه که به عنوان جاذبه شناخته شده است توجیهی برای فضا-زمان بوده است!
در جهان هستی چهار نوع ماده وجود دارد با فشردگی فضا-زمان های متفاوت، که در اصل جاذبه را ایجاد می کنند. اگر در مجاورت یک جرم بزرگتر از خود قرار بگیرید، به سمت آن متمایل می شوید و در اصطلاح توسط نیروی جاذبه آن جذب می شوید. نیروی جاذبه مایعات کمتر بوده و می توانند تا حدودی آزادانه تر حرکت کنند. گازها نسبت به مایعات دارای فضا-زمان با فشردگی کمتری هستند، در نتیجه نسبت به مایعات آزادانه تر حرکت می کنند. در نهایت، پلاسما قرار می گیرد که نمونه ملموس آن آتش (قسمتی از آتش که دیده نمی شود) را می توان تصور کرد که از تمامی حالات ماده آزادانه تر در جهان می تواند حرکت کند.
مثالی را بیان می کنم تا بتوان مطلب را بهتر درک کرد. اگر یک بطری برداشته و مقداری خاک، آب و قسمتی از آن را خالی (پر از هوا) بگذاریم، سپس درب آنرا بسته به شدت تکان دهیم، پس از مدتی که ساکت قرار گیرد، ذرات خاک ته نشین شده، بر روی آن آب و در آخر هوا را می بینیم. همانگونه که در این آزمایش ساده می توان مشاهده کرد، ذرات با فضا-زمان های مختلف از یکدیگر جدا شده و ذرات با فضا-زمان مشابه در کنار یکدیگر قرار می گیرند. این عمل در هرجای عالم که انجام شود، همین نتیجه را خواهد داشت، البته بستگی به فشردگی فضا-زمان آن محل، زمان انجام آن متغیر خواهد بود، مثلاً در فضا در زمان طولانی تری و در مکان هایی با فضا-زمان فشرده تر، سریعتر انجام خواهد گرفت.
اصل این اتفاق به اصل بی نظمی عالم باز می گردد و چون بطری یک سیستم بسته محسوب می شود، بی نظمی آن تا آنجایی پیش می رود که به تعادل برسد. در اینجا، تعادل را بر جدا شدن کامل ذرات با فضا-زمان های مختلف از یکدیگر می گذاریم. ذرات با فضا-زمان با فشردگی کمتر، آزادی برای پراکندگی بیشتر و بی نظمی بیشتری دارند و در نتیجه تمایل به فرار از این حالت را دارند. در عین حال تمایلی به ترکیب با ذرات با فضا-زمان های دیگر را ندارند، در نتیجه از آنها نیز دور می شوند. نتیجه آزمایش همانی می شود که همیشه مشاهده می کنیم. در این حالت می توانیم ببینیم که جدا شدن ذرات بر اساس جاذبه نیست، بلکه بر اساس فضا-زمان ذرات و تمایل به بی نظمی موجود در آنها است.
حال بر می گردیم به کره زمین. بر روی کره زمین نیز دقیقاً همین حالت صادق است. در مرکز، خاک، بر روی آن آب، بر روی آب هوا و در نهایت، مابقی را پلاسما تشکیل می دهد.
آیا تا به حال با خود فکر کرده اید که چرا یک جسم جامد هنگامی که رها می شود به سمت زمین می افتد؟ چرا مایعات بر روی زمین جریان دارند؟ و چرا گازها به خودی خود به سمت بالا حرکت می کنند؟ آیا تاکنون فکر کرده اید که در کره زمین، گازها تا کجا می توانند بالا بروند؟ آیا دقت کرده اید تا یک حدی بالا رفته و در آنجا متوقف می شوند؟ آیا دقت کرده اید که برای پرتاب موشک از هوا استفاده نمی شود، بلکه از پیشرانه آتش استفاده می کنند؟ در ادامه اقدام به پاسخ به این سوالات با نظریات جدید می نماییم.
بحث را با گازها آغاز می کنیم. همانطور که گفتیم ذرات تمایل به بی نظمی دارند، در نتیجه برای مثال اگر حجمی از گاز هیدروژن را درون یک بالن قرار دهیم و بالن را آزاد کنیم به آسمان رفته و در نقطه ای (احتمالاً در محدوده ای از آسمان) به صورت شناور قرار می گیرد. دلیل این حالت، ضد جاذبه بودن نیست، بلکه در درجه اول تمایل به بی نظمی و در درجه دوم عدم تمایل به جذب شدن توسط ذرات با فضا-زمان های دیگر می باشد. حال اگر قرار بر ضد جاذبه باشد، و جاذبه نیوتنی (و یا حتی انیشتینی) را در نظر بگیریم، گاز باید بتواند به بالا تر نیز برود، در حالی که چنین اتفاقی رخ نمی دهد. علت آن این است که محدوده فضا-زمانی گاز همین جاست و نمی تواند وارد محدوده فضا-زمانی پلاسما شود، که دلیل آن هم همان دلیلی است که گاز ها نسبت به فضا-زمان های فشرده تر از خود دارند، پلاسما اجازه ورود گاز با فشردگی فضا-زمان بیشتر به محدوده با فشردگی فضا-زمان کمتر را نمی دهد.
حال که با تئوری های جدید این مسئله را بررسی کردیم، بحث را به سمت پلاسما می بریم و اینکه چگونه یک موشک می تواند به فضا پرتاب شود، با توجه به اینکه دیگر جاذبه ای از سمت زمین برای جسم در نظر نمی گیریم.
برای بررسی این مسئله باز هم با مثالی دیگر آغاز می کنیم. ما بر روی زمین هستیم و موشکی داریم که با نوعی سوخت جهت پرتاب آماده کرده ایم. دلیل وزن داشتن آن این است که نوع فضا-زمان موشک که جسمی جامد است از نوع خاک و دارای همان مقدار فشردگی فضا-زمان است (البته به صورت تقریبی). بنابراین طبق صحبت های گذشته، هر چقدر جرم اتمی ذرات آن بیشتر باشد وزن آن بیشتر خواهد شد، زیرا جایگاه آن درون فضا-زمان خود ( زمین) است و نه در فضا-زمان هوا (جو زمین). حالا می خواهیم موشک را به فضا پرتاب کنیم. اولین چیزی که به ذهن می رسد، مقدار نیروی لازم برای غلبه بر جاذبه زمین می باشد. همانطور که گفتیم، جاذبه زمین دیگر تعریف گذشته را ندارد و تعریف جدیدی پیدا کرده است، در نتیجه باید یک راه حل جدید ارائه کنیم.
در اینجا به یک اصل جدید اشاره می کنیم. برای آنکه جسمی از جنس فضا-زمان با فشردگی بیشتر بتواند به جایگاهی در محیطی با فشردگی فضا-زمان کمتر وارد شود باید یک "حامل" داشته باشد. حامل باید از نوع فضا-زمان مقصد باشد با "جرمی بیش از" جرم جسمی که قرار است حمل شود تا حامل بتواند آنرا تا محدوده فضا-زمان مقصد منتقل کند.
در مثال ما، حامل آتش خروجی از موشک هنگام پرتاب است. احتمالاً در فیزیک کلاسیک پرتاب موشک به اینصورت بیان می شود که آتش خروجی از موشک فشاری را وارد می کند که باعث غلبه بر جاذبه، پرتاب و به بالا رفتن موشک شود. اصلاً چرا از آتش استفاده می شود؟ چرا از گاز استفاده نمی شود؟ اگر هدف غلبه بر نیروی جاذبه زمین است (طبق تعریف کلاسیک آن)، چرا از فشار هوا استفاده نمی شود؟
در هر صورت، این نظریه هر توجیهی که داشته باشد فقط تا هنگام خروج از جو ممکن است بدون اشکال باشد، اما ما می دانیم که هنگامی که موشک به فضا وارد می شود، باز هم با پیشرانه آتش خود می تواند به جلو حرکت کند. این حالت را فیزیک کلاسیک چگونه توجیه می کند؟
جواب این سوالات را برعهده شما می گذاریم و بر می گردیم به ادامه بحث و توجیه بر اساس تئوری های جدید. همانطور که گفتیم، پس از آتش کردن موشک، آتش خروجی در هر لحظه باید جرمی بیش از جرم موشک داشته باشد. در این حالت آتش خروجی (که در اصل همان پلاسما محسوب می گردد)، تمایل به بی نظمی دارد. چون در سمت زمین، فضا-زمان با فشردگی بیشتر وجود دارد، در نتیجه آتش خروجی فرار از این فضا-زمان را انتخاب می کند و به سمت بالا می رود. چون موشک بر سر راه فرار آن قرار دارد، به ناخواه موشک را نیز با خود حمل می کند و آتش خروجی می شود حامل و موشک می شود جسم مورد حمل. در اینجا ما بر روی فشار های موجود در فیزیک کلاسیک بحث نمی کنیم، بلکه بر روی بی نظمی می خواهیم تمرکز کنیم.
دقت داشته باشید که اگر آتش خروجی از موشک در هر لحظه از جرم موشک کمتر باشد، فضا-زمان موشک و تمایل به بازگشتن به فضا-زمان خود غلبه کرده و در اصل موشک حامل می شود. اگر جرم هر دو در هر لحظه یکسان باشد، موشک به حالت شناور در می آید و نه به بالا و نه به سمت پایین حرکت نمی کند. در نهایت اگر جرم آتش بیشتر باشد، موشک را به سمت فضا هدایت می کند. در اینجا توجه داشته باشید که ما هیچگونه فشاری را در محاسبات لحاظ نکردیم و به خوبی می توانیم نتیجه را پیش بیینی کنیم و حتی می توان گفت که شدت فشار ایجاد شده، برابر با مقدار جرم خروجی آتش می باشد. نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که، هرچه جرم حامل بیشتر باشد، سرعت حرکت آن نیز بیشتر خواهد شد.
در نتیجه، طبق تئوری های ارائه شده، ما نیازی به فشار برای خروج از فضا-زمان کره زمین نداریم. در حقیقت کافی است که ما بتوانیم ماده ای هم جرم (یا بیشتر) با جسمی که قصد فرستادن آن به فضا را داریم پیدا کرده و به عنوان حامل از آن استفاده کنیم.
نکته دیگر که در این قسمت قابل توجه است، آن است که اگر بتوان به نجوی انرژی آتش خروجی از موشک که در یک لحظه خارج می شود و نیروی کافی جهت حرکت موشک به سمت بالا دارد را مهار کنیم (یا مشابه آن را با همان ماهیت فضا-زمان استفاده کنیم)، به گونه ای که مثلاً در محفظه ای نگهداری کنیم و امکان فرار از آن محفظه را نداشته باشد، در آن صورت نیاز به سوختن مداوم سوخت موشک نداریم و می توانیم از همان انرژی ذخیره شده برای پرتاب موشک استفاده کنیم. برای درک بهتر این حالت، بالنی را در نظر بگیرید که داخل آنرا با گاز پر می کنیم، این بار بتوانیم با انرژی خروجی از موشک یا همان آتش (قسمت نامرئی آتش) پر کنیم تا بتوانیم به فضا برویم. البته در حال حاظر با علم و تکنولوژی های موجود، چنین کاری غیر ممکن است، ولی به امید آنکه با تئوری های جدید، به زودی تکنولوژی های جدیدی خلق شوند.
حال می رسیم به این نکته که هنگامی که موشک در فضا-زمان پلاسما قرار گرفت، چگونه با آتش خروجی خود به سمت جلو حرکت می کند. توجیه این مسئله را با یک نظریه جدید پی می گیریم، به این صورت که، هر جسمی که در فضا-زمان مطلق خود قرار گیرد، می تواند به صورت آزادانه به هر سمتی حرکت کند. البته طبق این نظریه، هرچه فشردگی فضا-زمان کمتر باشد، آزادی حرکت نیز بیشتر خواهد شد. البته حرکت آن نیاز به پیشرانه (حامل) از نوع همان فضا-زمان و یا با فشردگی کمتر نیاز است. در نتیجه موشک باز با همان پیشرانه آتش خود می تواند به هر سمتی که تمایل دارد حرکت کند.
حال اگر طبق تئوری های جدید به مسائل فکر کنید، می بینید که قوانین حاکم بر حالت های دیگر ماده در ارتباط با یکدیگر نیز به خوبی از قوانین ذکر شده پیروی می کنند.
سفر در زمان یا خم کردن فضا-زمان
انسان همیشه به دنبال راهی برای رفتن به گذشته و آینده بوده است و یا به بیان دیگر سفر در زمان بوده است. اما آیا واقعاً سفر در زمان امکان پذیر است؟
در این قسمت تئوری های موجود در مورد امکان و یا عدم امکان سفر در زمان را بررسی نخواهیم کرد. فقط این نکته را ذکر می کنیم که طبق تئوری های موجود، امکان سفر در زمان وجود دارد و قانونی در فیزیک حاضر موجود نیست که این مسئله را نقض کند، در نتیجه دانشمندان راه های مختلفی را برای سفر در زمان ارائه کرده اند. طبق نظریه نسبیت انیشتین، نور در همه جا سرعت یکسان دارد، که البته این مسئله ثابت شده است ولی دلیل آنرا دقیقاً نمی دانند. به همین دلیل برای توجیه آن می گویند که در سرعت های بالا زمان کشیده می شود و تا جایی که در سرعت نور زمان برای ناظری که با سرعت نور حرکت می کند به صفر می رسد، یعنی زمان دیگر برای او نمی گذرد. این نظریه با آزمایشات مختلفی امتحان شده است و صحت آن تایید می شود. ولی اصل ماجرا از چه قرار است؟
طبق نظریه های جدید ارائه شده در این مقاله، هر جسمی فضا-زمان نسبی اطراف خود دارد، در نتیجه زمان برای هر ذره ای نسبی و متفاوت است. اما، چون تمامی موجودات هستی از ذرات بنیادین مشابهی تشکیل شده اند (مانند اتم، الکترون، پروتون، نوترون، کوارک و ...)، فضا-زمان های مشابهی را تجربه می کنند، ولی با قرار گرفتن در فضا-زمان های فشرده تر و خمیده تر، می توانند فضا-زمان نسبی خود را افزایش داده و فضا-زمان جدید (غالب) را تجربه کنند (همانگونه که توضیح داده شد). توجه داشته باشید که همانگونه که گفتیم هیچ ذره ای نمی تواند از فضا-زمان خود بکاهد و در نتیجه نمی تواند فضا-زمانی کمتر از آنچه فضا-زمان نسبی خود است را تجربه کند مگر آنکه تغییر ماهیت دهد، که در آنصورت دیگر جسم اولیه نیست. با دقت بر روی این نکته به راحتی می توان فهمید یک ذره نمی تواند با سرعت نور حرکت کند، زیرا جسمی که با سرعت نور حرکت می کند فاقد فضا-زمان است و اگر جسمی به غیر از خود نور با سرعت نور حرکت کند، ماهیت خود را تغییر می دهد و دیگر آن جسم قبلی نیست.
حال اگر بخواهیم تصور کنیم که انسان بتواند با سرعت نور حرکت کند، می بینیم که طبق تئوری های جدید امکان پذیر نیست. البته اگر به هر نحوی بتواند با سرعت نور حرکت کند، دیگر ماهیت انسانی ندارد و تغییر هویت داده و به جسم دیگری تبدیل می شود. پس تکلیف سفر در زمان چه می شود؟ طبق صحبت های گذشته، فضا-زمان نسبی است و فضا-زمان کلی برای پیمایش وجود ندارد. مانند ذرات رادیو اکتیو که نیمه عمر مخصوص خود را دارند و با قرار گرفتن در شرایط فضا-زمانی مختلف، نیمه عمر آنها کاهش می یابد (طبق نظریه جدید، هیچ وقت کاهش نمی یابد و حداقل فضا-زمان نسبی خود را تجربه می کنند)، زمان نیز چنین خاصیتی دارد و وابسته به جسم می باشد. ما امکان جدا سازی فضا-زمان از جسم را نداریم و ماهیت جسم در هم آمیخته و متشکل از زمان و فضا (چهار بعد) است. در نتیجه در یک نگاه، امکان سفر در زمان وجود ندارد. اما آیا می توان حالتی را در نظر گرفت که بتوان به نحوی به گذشته یا آینده رفت و یا آن را دید؟ در ادامه به این مسئله می پردازیم.
- سفر به گذشته یا سفر به آینده، کدام یک امکان پذیر است؟
همانطور که گفته شد، زمان بعد جدایی نیست که بتوان آنرا جداگانه پیمایش نمود. اما در اینجا این سوال مطرح می شود که چه راه حلی برای سفر در زمان می توان ارائه نمود. طبق تئوری های ارائه شده یک حالت سفر در زمان می توانیم داشته باشیم، البته در این حالت دیگر نمی توان آنرا سفر نامید و در اصل ما فقط می توانیم برهه دیگری از زمان را مشاهده کنیم.
ابتدا بگذارید این مسئله را روشن کنیم که سفر به آینده غیر ممکن است. زیرا فضا-زمان نسبی جسم حداکثر مربوط به حال است و فضا-زمان آینده جسم هنوز تشکیل نشده است. بنابراین امکان سفر و یا حتی مشاهده آینده وجود ندارد.
و اما گذشته. همانطور که گفتیم امکان سفر در زمان وجود ندارد ولی می توانیم به نحوی گذشته را مشاهده کنیم. برای این کار، ما می توانیم جسم را در فضا-زمانی فشرده تر از فضا-زمان خود قرار دهیم. در این حالت، زمان برای ناظر مطابق با فضا-زمان فشرده غالب بر فضا-زمان نسبی خود خواهد شد، در نتیجه اگر به قدری فضا-زمان اطراف فشرده شود، می تواند با خم شدن فضا-زمان اطراف خود، گذشته همان مکان را مشاهده کند. در این حالت به نحوی می توان گفت که در حال مشاهده گذشته هستیم.
همانطور که می دانیم، مشاهده ما از جهان اطراف، بر اساس نور ستارگانی که به ما می رسد، مربوط به سال ها پیش است و در اصل نوری که به ما می رسد مربوط به گذشته جهان است. می توان با ساختن دستگاهی که بتواند فضا-زمان یک ناحیه را به شدت خم کند و ما از داخل آن به سمت دیگر نگاه کنیم، زمان آنسوی دستگاه، در اصل مربوط به فضا-زمانی نزدیک به فضا-زمان فعلی می شود و هرچه فضا-زمان را فشرده تر کنیم، به زمان حال آن ناحیه نزدیک تر می شویم ولی باز حداکثر فشردگی و خمیدگی فضا-زمان، این امکان را به ما می دهد تا آنسوی جهان را در زمان حال ببینیم و هر چه فضا-زمان تولید شده را کاهش دهیم، به گذشته جهان و در اصل به آنچه اکنون می بینیم نزدیکتر می شویم.
در هر حال، ما همیشه فضا-زمان نسبی خود را همراه خود داریم و همیشه آنچه به عنوان گذشت زمان برای ما مطرح است، وجود خواهد داشت و نمی توان از آن خارج شد و تنها در صورت امکان می توان فضا-زمان های اطراف را خم نمود و آنها را مشاهده کرد.
- حل پارادوکس دوقلو ها با تئوری های جدید
همه ما با این پارادوکس آشنا هستیم و نیاز به توضیح مجدد نمی باشد. اگر این پارادوکس را با تئوری های جدید بررسی کنیم، می بینیم که هیچگونه پارادوکسی بوجود نمی آید. یک قل از دوقلو ها بر روی زمین زندگی می کند و تحت تاثیر فشردگی فضا-زمان زمین است، دیگری به سفر به دور دنیا می رود و حداکثر فضا-زمانی که تحمل می کند، فضا-زمان نسبی خود است (زیرا کمتر از آن را نمی تواند داشته باشد). در این حالت، اصل گذشت زمان طبیعی را فردی که در حال سفر به دور دنیاست تجربه می کند، زیرا فقط فضا-زمان نسبی خود را تحمل می کند و فردی که روی زمین است علاوه بر فضا-زمان نسبی خود، فضا-زمان نسبی کره زمین نیز به آن اضافه می شود و زمان برای او بیشتر می گذرد. فردی که در حال سفر به دور دنیاست، عمر طبیعی خود که طبق فضا-زمان تعریف شده برای جسمش است را تجربه می کند، در حالی که فردی که بر روی زمین است، زمان بیشتری را سپری می کند و زودتر پیر می شود. در نتیجه فردی که روی زمین است گذشت زمان بیشتری را تجربه می کند که بیشتر از زمانی است که باید در حالت عادی تجربه کند.
- حل پارادوکس پدر بزرگ با تئوری های جدید
این پارادوکس را نیز همه به خوبی با آن آشنایی دارند که البته دیگر مسئله به قدری روشن است که نیازی به توضیح ندارد. طبق تئوری های جدید ارائه شده، هنگامی که سفر به گذشته به طور کامل منتفی گردد، طرح چنین مسئله ای به خودی خود باطل است.
آیا نور همیشه با سرعت ثابتی حرکت می کند؟
طی آزمایشاتی که به عمل آمده، نشان داده شده است که نور در تمامی شرایط با سرعت یکسانی حرکت می کند. توضیح این مطلب مفصل است، بنابراین فرض را براین می گیریم که شما با این مطلب آشنا هستید. و اما با تئوری های جدید چگونه چنین حالتی قابل توجیه است.
در اینجا باید به یک نکته جدید اشاره کنیم و یک تئوری جدید را بیان کنیم. نور فضا-زمان ندارد، در نتیجه امکان ورود به فضا-زمان را ندارد، در نتیجه مسیر حرکت نور از ما بین فضا-زمان ذرات است. اگر امکان عبور را داشته باشد (بستگی به شدت فضا-زمان)، به همان نسبت عبور می کند، در غیر اینصورت اگر فضا-زمان آن به قدری فشرده باشد که امکان عبور را نداشته باشد (مانند جامدات کدر)، نور از سطح آن بازتاب می شود.
چون نور فضا-زمان ندارد، درنتیجه امکان تعریف سرعت (که کمیتی است بر اساس زمان) را برای نور نداریم. پس چگونه سرعت نور اندازه گیری می شود؟ نور در بین فضا-زمان، با سرعت صفر در حرکت است، یعنی در همه جا به صورت آنی وجود دارد. اما هنگامی که با یک جسمی دارای فضا-زمان برخورد می کند، فضا-زمان جسم را تحت تاثیر قرار داده و باعث مشاهده چیزی به نام نور با سرعتی ثابت و ماهیت دوگانه موج-ذره که در محدوده فضا-زمان جسم وارد شده است را می بینیم که قابل اندازه گیری است. آنچه ما به عنوان نور می بینیم، در اصل آن نوری که بین فضا-زمان ها در حرکت است نیست، بلکه جرمی است که در اثر برخورد نور با فضا-زمان جسم ایجاد شده است. در ادامه با توجیه آزمایش های انجام شده برای اندازه گیری سرعت نور با استفاده از این تئوری، مسئله قابل درک تر خواهد شد.
- توجیه آزمایش ناظر ساکن و ناظر در حال حرکت و صاعقه نور
همه ما این آزمایش را می شناسیم. به طور کلی این آزمایش می گوید که برای مثال قطاری در حال حرکت است، یک ناظر داخل قطار نشسته است و ناظر دیگری در ایستگاه قطار ایستاده است.
هنگام رسیدن قطار به ایستگاه، دو صاعقه به دو سر قطار به صورت همزمان برخورد می کنند. ناظری که در ایستگاه ایستاده است، برخورد این صاعقه به دو سر قطار را به صورت همزمان مشاهده می کند. اما ناظری که درون قطار است (طبق فرضیه های فیزیک کلاسیک) باید صاعقه ای که به جلوی قطار برخورد کرده است را قبل از برخورد صاعقه به عقب قطار را مشاهده کند، زیرا طبق فیزیک کلاسیک، سرعت قطار باید با سرعت نور جمع و یا از سرعت آن کم شود.
اما نکته قابل توجه آن است که ناظر درون قطار نیز برخورد صاعقه به دو سر قطار را به صورت همزمان می بیند!
تنها توجیهی که فیزیک کوانتومی و نظریه نسبیت انیشتین در این مورد دارد آن است که، سرعت نور همیشه یکسان است. اما چگونه می توان این حالت را با تئوری های جدید توجیه کرد؟
همانطور که در تئوری های جدید خواندید، نور سرعتی ندارد و هنگامی دارای سرعت می شود که با فضا-زمان ناظر برخورد کند. در این حالت می توان گفت، ناظر از آن زمان حرکت نور تابشی برایش شروع می شود که نور برخورد شده به چشم ناظر، وارد محیط فضا-زمان آن جسم می شود. در این آزمایش نور همزمان به دو سر قطار برخورد می کند و سپس باز هم بدون سرعت راه خود را تا چشم ناظر طی می کند. در این لحظه با چشم ناظر برخورد نموده و تغییر ماهیت می دهد و وارد فضا-زمان ناظر می شود. از آن زمان است که سرعت نور آغاز می شود تا زمانی که ناظر نور را ببیند و یا درک کند، که این قسمت است که دارای فضا-زمان و قابلیت سرعت و اندازه گیری دارد. چون چشم ناظر نسبت به ناظر ثابت است نور هم با همان سرعت حرکت می کند و همزمان از هر دو طرف رسیده و ثبت می شود.
ما چه چیزی را می بینیم (تو مو بینی یا پیچش مو ؟!)
در این قسمت سوال پیش می آید که اصلاً ما چه چیزی را می بینیم؟
انیشتین گفته است که ما سایه اجسام را می بینیم نه خود اجسام. حال می خواهیم با تئوری های ارائه شده این نظریه را کمی اصلاح کنیم. آنچه ما می خواهیم بگوییم آن است که "ما می توانیم فضا-زمان اجسام را ببینیم، نه خود اجسام را". در این حالت، نور به فضا-زمان جسم تابیده می شود و به محیط فضا-زمان چشم ما (یا هر گیرنده نور دیگر) با تغییر ماهیت وارد می شود و به اصطلاح دیده می شود. آنچه ما از اجسام می بینیم، خمیدگی فضا-زمان آنهاست نه جسم و جسم اجسام به هیچ عنوان قابل دیدن نیست.
آیا جسمی می تواند با سرعت نور حرکت کند؟
سوال دیگری که مطرح است، آن است که آیا یک جسم می تواند با سرعت نور حرکت کند؟ طبق تئوری های ارائه شده فیزیک معاصر و نظریه های موجود، محدودیتی برای آن وجود ندارد، ولی اگر جسمی سرعتش به سرعت نور رسید، دیگر جسم نیست و در آن حالت یا تبدیل به نور می شود (اگر ظرفیتش را داشته باشد) و یا به ماده دیگری تبدیل می شود؟ برای درک بهتر مثال ساده تری بیان می کنیم. ما گفتیم که آتش (پلاسما) دارای حداقل فضا-زمان است. اگر جسمی بخواهد دارای فضا-زمان آتش شود باید چه کند؟ خوب معلوم است باید بسوزد! ولی آیا با سوختن تبدیل به آتش می شود یا فقط تغییر ماهیت می دهد و تبدیل به یک ماده دیگری می شود؟ دلیل آنکه تبدیل به آتش نمی شود و (معمولاً) تبدیل به کربن می شود، آن است که فضا-زمان آن متعلق به فضا-زمانی فشرده تر از فضا-زمان آتش است و امکان تبدیل به چیزی با فضا-زمان با فشردگی کمتر را ندارد. در مورد نور نیز همین حالت صادق است. شاید ماده به حالتی برسد که بتواند نور تابش کند، ولی آیا هر جسمی می تواند به نور تبدیل شود؟
توجیه دوگانگی ماهیت نور
شاید پیچیده ترین پدیده موجود در جهان هستی نور باشد. زیرا همانگونه که خواندیم، نور دارای فضا-زمان نیست، در نتیجه ما هیچگاه نمی توانیم به ماهیت اصلی آن پی ببریم. تنها چیزی که ما از نور می توانیم درک کنیم، نتیجه اثرات آن بر اجسام دارای فضا-زمان است و از روی اثرات می توانیم به وجود نور پی ببریم، زیرا نور ماده نیست و خارج از درک ماده است.
آزمایشات زیادی برای درک ماهیت نور انجام گرفته است. نتیجه این آزمایشات بیان می کنند که نور به دو شکل موج و ذره ظاهر می شود، که بستگی به شرایط ناظر دارد.
در این قسمت سعی بر توجیه ماهیت نور می نماییم (هر چند نمی توان نور را به طور کامل درک کرد). آنچه توضیح خواهم داد، بر اساس تئوری های جدید خواهد بود و در اصل توجیه و تفسیر ماهیت اثرات نور است نه خود نور.
همگی با آزمایش دو شکاف برای تعیین ماهیت نور آشنا هستیم. در این آزمایش بیان می شود که بستگی به شرایط ناظر (چشم، دستگاه های شناسایی ماهیت نور یا ...)، نور دو ماهیت موج بودن و ذره بودن را دارد که البته این دو خاصیت را به صورت هم زمان نیز می تواند داشته باشد.
آنچه با تئوری های ذکر شده می توان درباره ماهیت نور گفت آن است که نور فضا-زمان ندارد تا بتوان ماهیت آنرا تعیین نمود. حالت های مشاهده شده نیز، همانطور که در قسمت های قبلی گفته شد، بستگی به ناظر دارد. یعنی ناظر (دستگاه تشخیص فوتون یا موج)، پس از اینکه نور با گیرنده دستگاه برخورد کرد، بستگی به انتظار ناظر، به همان حالت تبدیل می شود. سوالی که در اینجا مطرح می شود آن است که آیا نور فقط دو حالت موج یا ذره دارد؟ جواب صریح آن خیر است. این دو حالت، دو حالتی است که برای ماده تاکنون توسط بشر کشف شده است. اگر روزی برسد و ما حالت دیگری برای ماده کشف کنیم، آنگاه با دستگاه های تشخیص حالت سوم هنگام تشخیص، نور به همان حالت مورد نظر ناظر، خود را نشان می دهد. مشاهده نور به شکل های مختلف (طبق انتظار ناظر) به این دلیل است که نور با برخورد به فضا-زمان جسم، تغییر ماهیت می دهد و تبدیل به هرآنچه که ناظر مد نظر دارد تبدیل می شود.
نتیجه گیری
در این مقاله تعدادی نظریه جدید در رابطه با فیزیک کوانتوم و ماهیت نور بیان شد که برای اولین بار مطرح می شوند. مشکلاتی مانند پارادوکس دوقلو ها، پارادوکس پدر بزرگ، سفر در زمان، جاذبه، دوگانگی ماهیت نور و ... مورد بررسی قرار گرفتند و راه حل هایی برای هر یک از مشکلات مطرح شد. هدف از بیان این تئوری ها، شناخت بهتر جهان هستی و یافتن راه حل های جدید برای مشکلات پیش روی علم و تکنولوژی و نگاه به جهان پیرامون با دیدگاهی جدید است. امید به آنکه این مقاله شروعی باشد برای تکامل علم و پیشرفت های چشمگیر جدید.
منبع: پارس اسکای
نویسنده: محمد سعید دلشاد
شاید جهان سه بعدی ما هولوگرامی از سطح دو بعدی هستی باشد؟
آیا ما شبهی از یک واقعيت در دوردستها هستيم؟

اين نظريه سابقه طولانی دارد و از معمای پارادوکس اطلاعات سياه چاله استفان هاوکينگ در دهه 1970 نشأت می گيرد . طبق نظريه هاوکينگ، سياه چاله ها به آرامی در اثر نوعی تابش به نام تابش هاوکينگ جرم خود را از دست می دهند . اين تابش به دليل ساختار درون سياه چاله فاقد اطلاعات است و اين ادعا با قوانين فيزيک کوانتومی در تناقض بود؛ چرا که بر طبق قوانين فيزيک مدرن اطلاعات هرگز نمی توانند به طور کامل از بين بروند . به اين ترتيب، اين سوال مطرح می شد که بعد از تبخير سياه چاله ، چه اتفاقی برای اطلاعات ستاره اصلی می افتد .
سياه چاله شيئی فضايی است که اگر چيزی وارد آن شود امکان فرار از آن وجود نخواهد داشت . مرز سياه چاله افق رويداد نام دارد . سياه چاله گاه در اثر فروپاشی ستارگان عظيم به درون خود شکل می گيرد و گفته می شود حتی نور قادر به فرار از آن نيست . در سال 1972 بکنشتاين، نشان داد که محتوای اطلاعات يک سياه چاله با سطح دو بعدی افق رويداد آن (نقطه بدون بازگشت برای ماده يا نوری که به آن سقوط کرده ) متناسب است . بعدها ، نظريه پردازان ريسمان موفق شدند نشان دهند که چگونه اطلاعات ستاره اصلی می تواند در توده ها کدگذاری شده و بر اثر نوسانات سطح سياه چاله در افق رويداد ، از طريق تابش هاوکينگ از سياه چاله خارج شوند . به عبارت ديگر، سياه چاله ها همه اطلاعاتی را که به داخل آنها سقوط کند، از بين نمی برند، بلکه اطلاعات را تکه تکه می کنند . به اين ترتيب اطلاعات می توانند از سياه چاله فرار کنند . به گفته هاوکينگ : اگر شما به داخل يک سياه چال برويد، انرژی جرم شما به دنيای ما برمی گردد ولی به صورت گسسته، که شامل اطلاعاتی است از آنچه شما به آن شبيه بوده ايد ، ولی غير قابل تشخيص .
حل اين معما منجر شد تا دو فيزيکدان نظری با نام های لئونارد ساساکايند(Leonard Susskind) و جرارد هوفت (Gerart Hooft) ايده ی ديگری را مطرح کنند : اگر يک ستاره سه بعدی می تواند بر روی سطح دو بعدی افق رويداد يک سياه چاله کدگذاری شود، پس حتماً اين امر می تواند برای کل جهان هستی نيز امکان پذير باشد . جهان هستی افقی دارد که 42 ميليارد سال نوری از ما فاصله دارد، و از واقعه انفجار بزرگ (big bang) تا کنون هيچ نوری نتوانسته از چنين فاصله ای به ما برسد . بنابر نظريه ساساکايند و هوفت، ممکن است اين سطح تمامی آنچه ما در جهان سه بعدی خود تجربه می کنيم را کدگذاری می کند — درست شبيه به تصوير هولوگرام سه بعدی که در کارت های اعتباری خود می بينيم .
شايد احمقانه به نظر برسد، اما تا کنون شواهدی مبنی بر صحت اين موضوع ديده شده است . فيزيکدانان نظری بر اين باورهستند که پديده مکان -زمان به صورت پيکسلی يا دانه دار وجود دارد . از آنجا که يک سطح دو بعدی قابليت ذخيره اطلاعات کافی برای تبديل شدن به يک شیء سه بعدی را ندارد، اين پيکسل ها در هولوگرام بزرگتر خواهند بود . بنا به گفته کرِگ هوگان از فِرميلب دانشگاه ايلينوی : زندگی در جهان هستی (هولوگرامی )مانند زندگی در يک فيلم سه بعدی است . در مقياس های بزرگ ، صاف و سه بعدی به نظر می رسد ، اما اگر به صفحه نمايش آن نزديک شويد، خواهيد ديد که تخت و پيکسلی است .
بکنشتاين محتاطانه می گويد : اين ايده هولوگرامی تنها يک فرضيه است ،که با برخی از موارد خاص تأييد و پشتيبانی می شود . احتمال دارد ابزار خاصی که برای اين منظور در فِرميلب دانشگاه ايلينوی در نظر گرفته شده است تا چند سال آينده شواهد بهتری را در اختيارمان قرار دهد . بنابر اين فرضيه، هر آنچه در اين جهان می بينيم تصوير هولوگرامی از آن چيزی است که در سطح افق روی می دهد و ميلياردها سال نوری از ما فاصله دارد . دانشمندان هنوز هيچ نظری در مورد اينکه آن چيز دقيقا چه ماهيتی دارد و اينکه چه اثری بر جهان هستی خواهد داشت ارائه نداده اند . شايد اساساً در نحوه زندگی ما هيچ تفاوتی ايجاد نکند . اما به هر حال ظهور اين نظريه بر تمام تعاريف ما از جهان هستی شک و شبهه ای وارد خواهد کرد .
دنیای متفاوت مکانیک کوانتوم
خورشید می توانست از موز ساخته شده باشد

خورشید بسیار پرحرارت است زیرا وزن چند میلیارد میلیارد میلیارد تنی آن گرانش عظیمی به وجود می آورد که در نتیجه هسته ستاره را تحت فشاری غیرقابل تصور گذاشته و در نتیجه فشار بالاحرارت فوق العاده تولید می کند. در صورتی که به جای گاز هیدروژن از میلیاردها میلیارد میلیارد تن موز استفاده می شد نیز همان میزان فشار و در نتیجه همان مقدار حرارت در خورشید به وجود می آمد. با این حال با افزایش حرارت، اتم ها با بخش های مختلف ساختار ستاره یی برخورد کرده و انرژی اتمی را به وجود می آورند که در اینجا تفاوت میان حضور هیدروژن و موز در ساختار خورشید آشکار خواهد شد.
تمام ماده یی که نسل بشر را به وجود آورده است در یک حبه قند جا می گیرد
در اتم ها، 9999999999999/99 درصد فضا، خالی است و به همین دلیل در صورتی که تمامی اتم ها را به گونه یی به هم بفشاریم که فضای خالی میان آنها از بین برود، یک قاشق چایخوری یا حجمی برابر یک حبه قند از این ماده حدود پنج میلیارد تن وزن خواهد داشت: وزنی 10 برابر مجموع وزن تمامی انسان هایی که در حال حاضر در جهان حضور دارند. این در واقع همان پدیده یی است که در ستاره های نوترونی رخ می دهد و وزن آنها را تا حد غیرقابل باوری افزایش می دهد.
آینده می تواند گذشته را تغییر دهد
شگفتی جهان کوانتوم به اثبات رسیده است. آزمایش دو جداره که نور را در دو حالت موج و ذره به اثبات می رساند به اندازه کافی عجیب و غیرقابل تصور است به خصوص زمانی که اعلام شود مشاهده نور می تواند آن را از موج به ذره یا برعکس تبدیل کند. اما پدیده های عجیب تر این جهان پس از آزمایش «جان ویلر» فیزیکدان در سال 1978 خود را نمایان کرد. آزمایش وی نشان داد مشاهده یک ذره در زمان حاضر می تواند سرنوشت ذره مشابه دیگری در گذشته را متحول سازد. طبق آزمایش دو جداره در صورتی که هر یک از پرتوهای نوری خارج شده از یکی از شکاف های صفحه آزمایش را مشاهده کنید، در واقع پرتو را مجبور کرده اید خصوصیات ذره یی به خود بگیرد و اگر به هدف برخورد پرتو چشم بدوزید خصوصیت موج گونه به پرتو نور بخشیده اید. اما در صورتی که پس از عبور پرتو نور از شکاف به مسیری که از آن ناشی شده است، چشم بدوزید آنگاه است که پرتو نور می تواند در هر دوحالت شکل بگیرد. به بیانی دیگر زمان حال بر گذشته پرتو نوری تاثیر گذاشته است. این آزمایش در آزمایشگاه تنها چند صد هزارم ثانیه به طول می انجامد، اما در مشاهده نورهای ناشی از ستاره های دوردست نیز صدق می کند. در واقع مشاهده اکنون ستاره های دوردست می تواند گذشته چند هزار یا میلیون ساله آنها را تغییر دهد.
تقریباً همه جهان گم شده است
می توان به جرات گفت حدود 100 میلیارد کهکشان در جهان هستی وجود دارد که هر یک از آنها از 10 میلیون تا 10 تریلیون ستاره را در خود گنجانده اند. خورشید زمین در مقایسه با این ستاره ها یکی از کوچک ترین و ضعیف ترین ستاره ها به شمار می رود و حتی می توان نام کوتوله زردرنگ را روی آن گذاشت. در واقع در جهان هستی مقادیر ترسناک و عظیمی از ماده مرئی وجود دارد که انسان تنها قادر به مشاهده دو درصد از آن است. وجود این مقدار ماده به دلیل نیروی گرانش آنها پیش بینی می شود و ماده تاریک نیز که مقدار آن شش برابر جرم ماده مرئی تخمین زده می شود بخش نامرئی جهان را تشکیل داده است. به گزارش مهر به نقل از منابع علمی جهان وجود انرژی تاریک به عنوان بخشی دیگر از جهان که در واقع مابقی جهان را تشکیل داده است، موضوع را پیچیده تر خواهد کرد. این نوع انرژی با گسترش سریع جهان در ارتباط است و به همراه ماده تاریک همچنان ناشناخته باقی مانده است.
جسم می تواند سریع تر از نور حرکت کند نور نیز همیشه بسیار سریع حرکت نمی کند
سرعت نور در خلا300 هزار کیلومتر بر ساعت است با این حال نور همیشه در خلاحرکت نمی کند. برای مثال نور در آب با سرعتی یک سوم سرعت گفته شده حرکت می کند. در واکنش های اتمی برخی از ذرات به سرعت های بسیار بالایی دست پیدا می کنند که بخشی از سرعت نور است و در صورتی که از میان رابطی که سرعت نور را خواهد کاست عبور کنند، در واقع می توانند سریع تر از نور حرکت کنند. چنین پدیده یی درخششی آبی رنگ از خود به وجود می آورد که به «تشعشعات شرنکوف» شهرت دارد و با بمب های صوتی قابل مقایسه است. کمترین سرعتی که تاکنون برای نور به ثبت رسیده است 17 متر بر ثانیه یا 61 کیلومتر بر ساعت بوده که به واسطه عبور از میان روبیدیوم منجمد با حرارتی برابر صفر مطلق ایجاد شده است. این ماده در این حرارت در حالتی به نام چگالش «بوز- اینشتین» قرار دارد.
سیاهچاله ها سیاه نیستند

به طور حتم سیاهچاله ها بسیار تاریکند اما سیاه نیستند، زیرا این پدیده ها درخشان بوده و به آرامی نور خود را در تمامی طیف های نوری از جمله نور مرئی به اطراف منتشر می کنند. این تشعشعات که «تشعشعات هاوکینگ» نام دارد نور خود و جرم سیاهچاله ها را به تدریج کاهش داده و با از دست دادن منبع جرم سیاهچاله ها تبخیر می شوند. به گزارش مهر به نقل از منابع علمی جهان، سیاهچاله های کوچک در مقایسه با جرم شان و نسبت به سیاهچاله های بزرگ تر با سرعتی بالاتر از خود نور منتشر می کنند و بر همین اساس در صورتی که برخورددهنده بزرگ هادرون براساس برخی نظریه ها از خود میکروسیاهچاله هایی تولید کند، آنها به سرعت تبخیر خواهند شد و دانشمندان پس از آن قادر خواهند بود بقایای تابش های آنها را مشاهده کنند.
تعداد نامحدودی نویسنده مطلب را نوشته و تعداد نامحدودی خواننده آن را می خوانند
براساس مدل های استاندارد کیهان شناسی جهان مرئی با تمامی میلیاردها کهکشان و تریلیون تریلیون ستاره هایش تنها یکی از بی نهایت جهان هایی است که مانند حباب های صابون در یک اسفنج در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. به دلیل بی نهایت بودن آنها می توان هر تاریخچه ممکنی را برایشان در نظر گرفت. اما تعداد تاریخچه های ممکن برای این جهان ها متناهی است زیرا تعداد محدودی پدیده و تعداد محدودی نتیجه در بر داشته اند. تعداد این پدیده ها بسیار زیاد اما متناهی است، پس همین پدیده عینی و کنونی که نویسنده این مطلب نوشته و شما آن را می خوانید، باید بی نهایت بار در زمان رخ داده باشد. شگفت انگیزتر از آن این است که بدانیم نزدیک ترین همتای ما در چه فاصله یی از ما قرار گرفته است. این فاصله عددی برابر 10 به توان 10 به توان 28 متر تخمین زده شده است که در صورت علاقه مندی به محاسبه آن می توانید از عدد یک و 10 میلیارد میلیاردمیلیارد صفر در برابر آن استفاده کنید.
تصور بنیادین از جهان مسوول گذشته، حال و آینده آن نیست
براساس نظریه نسبیت خاص چیزی به نام اکنون، گذشته یا آینده وجود ندارد و قالب های زمانی به یکدیگر وابسته اند زیرا همه هستی در سرعتی برابر در حرکت است. درصورتی که انسان با سرعتی کاملاً متفاوت در حرکت بود شاهد پیر شدن زودهنگام یکی از نزدیکان یا دیر پیر شدن وی نسبت به دیگران می بود.
ذره می تواند به صورت آنی روی ذره یی در آن طرف جهان تاثیر بگذارد
زمانی که یک الکترون با همتای ضدماده خود یا پوزیترون روبه رو می شود، هر دو در درخشش کوچکی از انرژی خنثی شده و دو فوتون از این برخورد متولد می شود. ذرات زیراتمی مانند فوتون ها یا کوارک ها یک ویژگی به نام اسپین دارند که به مفهوم چرخش است. این ذرات در واقع حرکت چرخشی ندارند، اما به گونه یی رفتار می کنند که انگار در حال چرخشند. جهت اسپین فوتون ها در زمان تولد در برابر یکدیگر است و در نتیجه خنثی می شوند. با توجه به رفتارهای غیرقابل پیش بینی کوانتومی، گفتن اینکه کدام فوتون در مسیر چپ گرد و کدام یک در مسیر راست گرد حرکت خواهد داشت، غیرممکن است و در واقع تا زمانی که یکی از آنها مشاهده نشود، هر دو در هر دو جهت حرکت خواهند داشت اما به محض اینکه یکی از آنها مشاهده شود جهت راست یا چپ گرد را به خود گرفته و به هر جهتی که حرکت کند، همتایش در مسیر متضاد آن حرکت خواهد کرد. این واقعیتی است که در آزمایش ها به اثبات رسیده است.
هرچه سریع تر حرکت کنید سنگین تر می شوید

در صورتی که بسیار سریع بدوید به صورت لحظه یی و نه دائم، سنگین وزن خواهید شد. سرعت نور مرز سرعت در جهان است در این صورت زمانی که جسمی با سرعتی نزدیک به نور در حرکت است و شما به آن نیرویی وارد کنید، به سرعت آن نخواهید افزود بلکه تنها به آن انرژی اضافی وارد کرده اید که این انرژی باید در جایی قرار بگیرد. بهترین مکان برای قرارگیری این انرژی جرم جسم است. براساس قانون نسبیت جرم و انرژی با یکدیگر برابرند پس هر چه انرژی وارد شده بیشتر باشد، جرم افزایش پیدا خواهد کرد. البته این افزایش وزن در انسان قابل چشم پوشی بوده و در عین حال غیرقابل انکار است.
منبع: تبیان - محسن مرادی
آیا در جهان های دیگر زمان به عقب برمی گردد؟
فیزیکدانان مفهوم تقارن زمان را در قانون مشهور دوم ترمودینامیک اعمال کردهاند: انتروپی در یک سیستم بسته هرگز کاهش نمییابد. به طور کلی انتروپی واحد بینظمی یک سیستم است. فیزیکدان استرالیایی لودویگ بولتزمن در قرن ?9 انتروپی را به عنوان تمایز بین ریز حالت و بزرگ حالت یک شیء توضیح داد. اگر کسی از شما بخواهد که یک فنجان قهوه را توصیف کنید، شما احتمالأ به بزرگ حالت آن میپردازید- دما، فشار، و دیگر خصایص آن. از طرف دیگر ریز حالت، موقعیت دقیق و سرعت هر اتم را در مایع توضیح میدهد. بسیاری از ریز حالتهای مختلف با یک بزرگ حالت خاص مطابقاند: میتوان یکی از اتمها را جابهجا کرده و هیچکس با چشم غیرمسلح متوجه این تغییر نمیشود.
انتروپی تعداد ریز حالتهایی است که با یک بزرگ حالت همخوانی دارند. (بر اساس اصول فنی تعداد یا لگاریتم این ارقام مد نظر است). بنابر این راههای بیشتری برای کنار هم قراردادن تعداد معینی اتم در یک پیکربندی با انتروپی زیاد نسبت به یک پیکربندی انتروپی کم وجود دارد. تصور کنید که در داخل فنجان قهوه شیر میریزید، راههای بسیاری برای پخش مولکولهای شیر در بین مولکولهای قهوه وجود دارد. به طوری که ذرات در این حالتها کاملا باهم مخلوط شوند. اما متعاقبا راههای بسیار معدودی وجود دارد که بتوان شیر را طوری در قهوه ریخت که از قهوه موجود در فنجان جدا بماند. بنابر این مخلوط انتروپی زیادی دارد.
از این نقطه نظر زیاد حیرتآور نیست که با گذشت زمان انتروپی میل به افزایش دارد. حالاتی که انتروپی بالایی دارند تعدادشان از آنهایی که انتروپی کمی دارند، بسیار بیشتر است. تقریبا ایجاد هر تغییری در سیستم باعث میشود که آن سیستم به حالت انتروپی بالایی برسد. این همان علتی است که باعث میشود شیر با قهوه مخلوط شده، اما دیگر از آن جدا نگردد. اگرچه از نظر فیزیکی غیرممکن نیست که تمام مولکولهای شیر با هم توطئه کرده و در کنار هم قرار گیرند، اما این مسئله از لحاظ آماری بسیار دور از ذهن است. اگر کسی منتظر بماند تا پیکربندی مولکولها به صورت اتفاقی طوری شکل گیرد، که این اتفاق خودبهخود رخ دهد، باید خیلی بیشتر از سن کنونی جهان قابل مشاهده صبرکند. پیکان زمان همان میل سیستمها به تکامل به سمت یکی از حالتهای بیشمار انتروپی بالای طبیعی است. اما علت این موضوع که چرا حالتهای با انتروپی کم به حالات با انتروپی بالا تکامل مییابند، با علت اینکه چرا انتروپی در جهان درحال افزایش است تفاوت دارد. سوال این است: چرا انتروپی در ابتدا برای شروع کم بود؟ با دقت به این موضوع که حالاتی که انتروپی کم دارند بسیار نادرند، این موضوع بسیار عجیب به نظر میرسد. حتی این مسئله که جهان امروز ما انتروپی متوسطی دارد، توضیح نمیدهد که چرا درگذشته انتروپی کمتر بوده است.
در بین تمام شرایط اولیه ممکنی که میتوانستند بهصورت جهانی مثل جهان کنونی ما تکامل یابند، اکثریت انتروپی بیشتری داشتند نه کمتر. بهعبارت دیگر مسئله اصلی توضیح این موضوع نیست که چرا فردا انتروپی جهان ما بیشتر از امروز خواهد بود، بلکه بر سر این موضوع است که چرا دیروز انتروپی کم بود و روز قبل از آن باز هم کمتر از دیروز بوده است. میتوان رد پای این مسائل را تا ابتدای زمان، در جهان قابل مشاهده دنبال کرد و در آخر نامتقارن بودن زمان سوالی است که کیهانشناسان باید به آن پاسخ دهند.
وجود بینظمی در هیچ
جهان اولیه، مکان جالبی بود. تمام اجزایی که جهان کنونی ما را تشکیل میدهند به شکل حجمی فوقالعاده فشرده و به شدت داغ بودند. از همه مهمتر آنکه این اجرا تقریبا به صورت کاملا یک دست در آن حجم کم پراکنده بودند. بهطور متوسط فشردگی از یک نقطه تا نقطه دیگر تنها به نسبت یک در یکصد هزار تفاوت داشت. رفتهرفته جهان گستردهتر و خنکتر شد و کشش جاذبه تفاوتها را به وجود آورد. مناطقی که در آنها اندک ذرات بیشتری وجود داشت، ستارهها و کهکشانها را به وجود آوردند و مناطقی که در آنها ذرات کمتری بود فضاهای خالی را به وجود آوردند.
واضح است که وجود جاذبه برای تکامل دنیا ضروری بوده است. متاسفانه هنگامی که جاذبه وارد بحث میشود، دیگر نمیتوانیم درک کاملی از انتروپی داشته باشیم. جاذبه از شکل مکان- زمان به دست آمده و خود، هدف یک نظریه کوانتوم جاذبه میباشد. در حالی که نظریه جامعی در مورد مکان- زمان در دست نیست. اگر چه میتوانیم انتروپی یک مایع را به حرکت مولکولهایی که در آن جایگزین میشوند، ربط دهیم. اما نمیدانیم که چه چیزی جایگزین فضا میشود. بنابر این نمیدانیم که کدام حالتهای گرانشی با یک بزرگ حالت خاص همخوانی دارند.
با این همه نظریه کاملا واضحی از چگونگی تکامل یافتن انتروپی نداریم. در موقعیتهایی مانند یک فنجان قهوه که جاذبه قابل چشمپوشی است، پراکندگی یکدست ذرات، انتروپی بالایی دارد. این شرایط را حالت تعادل مینامند. حتی هنگامیکه ذرات جایشان را با هم عوض کنند باز هم آنچنان کاملا مخلوط هستند که با نگاهی اجمالی تفاوت زیادی با قبل ندارند. اما در صورتی که جاذبه موثر باشد و حجم ثابت بماند، متعاقبا پراکندگی منظم، انتروپی پایینی دارد. دراین حالت سیستم دیگر در حالت تعادل نیست. جاذبه باعث میشود تا ذرات به صورت انبوه ستارگان و کهکشانها جمع شوند و انتروپی بر طبق قانون دوم، به صورت مداوم و به میزان قابل توجهی افزایش یابد.
در حقیقت میدانیم که اگر عامل جاذبه موثر باشد و انتروپی یک حجم را به بیشترین حد ممکن برسانیم، آنچه بهدست خواهیم آورد یک سیاهچاله است. در دهه ???? استیفن هاوکینگ از دانشگاه کمبریج، نظریه یاکوب بکن اشتاین که اکنون در دانشگاه اورشلیم است را تایید کرد، این نظریه بیان میدارد که قانون دوم، سیاهچالهها را بهدرستی شامل میشود. سیاهچالهها هم مانند اشیای بسیار داغی که قانون دوم اساسا برای شرح دادن آنها فرمولبندی شده از خود پرتو ساطع میکنند - آن هم به میزان بسیار زیاد. سیاهچالهای با حجمی معادل یک میلیون برابر خورشید، مانند سیاهچالهای که در مرکز کهکشانها قراردارد، انتروپی معال یک صد برابر انتروپی تمام ذرات معمول در جهان قابل مشاهده ما را دارد.
بر طبق نظریه هاوکینگ سرانجام حتی سیاهچالهها نیز به علت ساطع کردن پرتوها نابود میشوند. یک سیاهچاله بالاترین انتروپی ممکن در دنیا را ندارد، اما بالاترین انتروپی ممکن که میتواند در یک حجم رخ دهد، را دارا است. به نظر میرسد که حجم فضا در جهان، بدون حد و مرزی در حال توسعه است. ستارهشناسان در سال ???? دریافتند که سرعت گسترش جهان در حال افزایش است.
واضحترین توضیح، حضور انرژی سیاه است. گونهای انرژی که حتی در فضاهای خالی هم وجود دارد و به نظر میرسد که هر چه دنیا گستردهتر میشود، این نیرو حتی ضعیف هم نمیشود. این تنها توضیح برای این پدیده نیست، اما دلایل کافی برای توضیحات بهتر در این زمینه هنوز وجود ندارد. در صورتی که انرژی سیاه ضعیف نشود، جهان برای همیشه گسترش خواهد یافت. کهکشانهای دور دست از نظر ناپدید خواهند شد.
کهکشانهایی که به سیاهچاله تبدیل نشوند، مانند چاله گلی که در یک روز گرم خشک میشود در تاریکی اطراف کم کم نابود میشوند. علیرغم همه کوششها و اهداف، آنچه باقی میماند، جهانی است به تمام معنا تهی. فقط و فقط در آن هنگام است که انتروپی دنیا واقعا تا بیشترین حد ممکن افزایش مییابد. جهان در تعادل خواهد بود و دیگر هرگز اتفاق مهمی روی نخواهد داد.
شاید عجیب به نظر برسد که فضای خالی چنان انتروپی عظیمی داشته باشد. مانند این است که بگوییم به هم ریختهترین میز در دنیا، میزی است که اصلا چیزی روی آن قرار ندارد. انتروپی معلول ریزحالتهاست و در نگاه اول فضای خالی هیچ ریز حالتی ندارد. البته در واقع، فضای خالی، بینهایت ریز حالت دارد، ریزحالتهای گرانشی کوانتوم که در داخل بافت فضا جا دارند. ما هنوز دقیقا نمیدانیم که این حالتها چه هستند و اگرچه نمیدانیم چه ریزحالتهایی در انتروپی یک سیاهچاله موثرند، اما میدانیم که در یک جهان در حال گسترش، انتروپی در یک حجم قابل مشاهده به سوی میزان ثابتی میل میکند که با محدوده مرزهایش تناسب دارد. این در حقیقت مقدار بسیار زیادی انتروپی است. بسیار بیشتر از ماده موجود در آن حجم.
گذشته در مقابل آینده
بسیاری از گیتیشناسان کوشیدهاند تا نامتقارن بودن زمان را به فرایند بزرگ شدن جهان ربط دهند. گسترش جهان توصیفی جالب برای بسیاری از ویژگیهای اساسی دنیا میباشد. بر اساس این ایده جهان اولیه (یا حداقل بخشی از آن) از اجزای ریز تشکیل نشده بود، بلکه شکلی موقتی از انرژی سیاه بوده است که امروزه شاهد آن هستیم. این انرژی باعث شد تا سرعت گسترش جهان به صورتی باور نکردنی افزایش یافته و بعد از آن طوری به صورت ماده و پرتو در آید، که تنها بخش بسیار ناچیزی از آن باقی بماند و امروزه کمکم دوباره مطرح شود. مابقی داستان انفجار بزرگ، از گازهای یکدست ابتدایی تا کهکشانها و غیره به سادگی ادامه مییابد.
انگیزه اصلی توضیح چگونگی بزرگ شدن جهان، ارائه یک توصیف قاطع برای شرایط مساعد به وجود آمده در جهان اولیه و خصوصا توضیح فشردگی یکدست و قابل توجه ماده در محدودههای مجزا دور از هم بود. گسترش وسعت جهان توسط انرژی سیاه بسیار به آرامی و بدون هیچ مشکلی صورت میگیرد. در صورتی که پخش شدن ماده و انرژی که مقدم بر حضور انرژی سیاه باشد، بیمعناست، چرا که به محض این که گسترش جهان شروع شود، هرگونه ردی را در مورد شرایط پیش از گسترش از بین برده و جهان اولیه که داغ و فشرده بوده است از آن باقی میماند.
الگوی گسترش جهان از بسیاری جهات موفقیتآمیز بوده است. پیشگوییهای این الگو از چگونگی به وجود آمدن کژرویها از یکپارچگی کامل، با مشاهدات تغییرات فشردگی در جهان کاملا همخوانی دارند. البته گیتیشناسان که تعدادشان در این مورد روزافزون است به دلایلی که راجر پنروز از دانشگاه آکسفورد و دیگران به آنها اشاره کردهاند، این موضوع را به عنوان توصیفی برای نامتقارن بودن زمان بخشی از یک دروغ میدانند. برای این که این فرایند به صورت مطلوب انجام شود، انرژی سیاه بهشدت فشرده میبایست با پیکربندی بسیار خاصی تشکیل میشد.
در حقیقت انتروپی آن میبایست بسیار کمتر از انتروپی گاز داغ وفشردهای میبود که بعدا به آن تبدیل شد. این بدان معناست که گسترش جهان در حقیقت مشکلی را حل نکرده و تنها این موضوع را توضیح میدهد که یک حالت با انتروپی کم (گاز یکدست داغ وفشرده) جایگزین حالتی با انتروپی کمتر شده است (فضایی که در آن انرژی سیاه بسیار فشرده وجود دارد). این نظریه معمای ما را یک گام عقبتر میبرد: اصلا گسترش جهان چرا رخ داد؟
یکی از دلایلی که بدینخاطر بسیاری از کیهانشناسان از گسترش جهان به عنوان توصیفی برای نامتقارن بودن زمان استفاده میکنند، این است که پیکربندی ابتدایی انرژی سیاه آن قدرها هم دور از ذهن نیست. در زمان گسترش جهان، کل جهان قابل مشاهده امروز کوچکتر از یک سانتیمتر بوده است. اساسا چنین محدوده کوچکی ریز حالتهای بسیاری ندارد، پس زیاد غیرمحتمل نیست که جهان به صورت تصادفی بهشکل ریز حالتهایی در آمده باشد که با گسترش جهان همخوان باشند. متاسفانه این الهامات گولزننده هستند. جهان اولیه اگر چه تنها یک سانتیمتر طول داشته است. اما دقیقا به تعداد ریز حالتهای جهان قابل مشاهده امروز ریزحالت در خود داشته است. بر اساس قوانین مکانیک کوانتوم تعداد کل ریزحالتهای موجود در یک سیستم هرگز تغییر نمیکند. (انتروپی به علت افزایش ریز حالتها زیاد نمیشود، بلکه به این علت زیاد میشود که بزرگ حالتهای ممکن که رواج بیشتری دارند به طور طبیعی افزایش مییابند). در حقیقت سیستم فیزیکی جهان اولیه شبیه به سیستم فیزیکی الان بوده است. نهایتا یک سیستم به شکل سیستم دیگر تکامل مییابد.
جهانی متقارنالزمان
برخی کیهانشناسان تصور میکنند که دنیا یک جهش داشته است. پیش از این حادثه فضا فشرده بود، اما به جای این که دارای فشردگی ساده و محدودی باشد، اصول فیزیکی جدید (یعنی جاذبه کوانتوم، ابعاد اضافی، تئوری رشتهای یا دیگر پدیدههای محرک) در لحظه آخر به کمک آمده و دنیا به سویی حرکت کرد که ما آن را با نام انفجار بزرگ میشناسیم. علیرغم خیرهکنندگی این نظریه، جهش کیهانشناسانه توصیفی در مورد پیکان زمان نمیدهد. در اینجا دو حالت به ذهن میرسد. یا همچنانکه دنیای اولیه به انفجار بزرگ نزدیک میشد انتروپی بیشتر افزایش پیدا میکرد - که در این صورت پیکان زمان به شکل نامحدودی به درون گذشته کشیده میشد- و یا این که انتروپی کاهش پیدا میکرد، که در این صورت شرایط غیرطبیعی انتروپی کم در اواسط تاریخ جهان (در زمان جهش) رخ داده است. در هر دو صورت، ما از زیر بار این سوال که چرا انتروپی در نزدیکی انفجار بزرگ پایین بوده است، شانه خالی کردهایم. به جای این موضوع بیایید تصور کنیم که جهان در یک حالت انتروپی بالا آغاز شده است، که البته طبیعیترین حالت آن هم میباشد. یک گزینه نامزد مناسب در این زمینه فضای خالی است. مانند هر حالت مناسب انتروپی بالایی، تمایل فضای خالی به ثابت و بیتغییر ماندن است. مشکل اینجاست که: چگونه میتوانیم جهان کنونیمان را از یک فضا- زمان ساکن و متحرک بیرون بیاوریم؟ این راز شاید در وجود انرژی سیاه نهفته باشد.
فضای خالی در حضور انرژی سیاه کاملا هم خالی نیست. نوسانات میدانهای کوانتومی باعث افزایش دمای بسیار پایین میشوند، دمایی بسیار پایینتر از دمای امروزه جهان، البته نه در حد صفر مطلق. تمام میدانهای کوانتومی در چنان جهانی، گاهی نوسانات دمایی را تجربه میکنند. این بدان معناست که جهان آنچنان هم ساکن نیست و اگر به اندازه کافی منتظر بمانیم، ذرات و یا مجموعه مادی از ذرات به صورت نوسان به وجود میآیند و سپس دوباره در خلأ پخش میشوند. (اینها ذرات واقعی هستند، برخلاف ذرات مجازی که عمر کوتاهی دارند و حتی در غیاب انرژی سیاه هم وجود دارند). در بین چیزهایی که میتوانند نوسان کرده و به وجود آیند بستههای بسیار کوچک انرژی سیاه وجود دارند. در صورتی که شرایط مطلوب به وجود آیند، این بسته میتواند تحت تاثیر گسترش جهان قرار گرفته و طوری تغییر کند که خود جهانی مستقل به وجود آورد: یک جهان بچه.
شاید جهان ما از نوادگان جهانهای دیگر باشد. ظاهرا این سناریو یادآور گزارش استاندارد توسعه جهان است. آنجا هم فرض کردیم که بسته انرژی سیاه بسیار فشرده، تصادفا برانگیخته شده و جرقه توسعه جهان بدینترتیب زده شده است. تفاوت در چگونگی شروع شرایط مطلوب است. در گزارش استاندارد، بسته در جهانی که بهشدت نوسان داشت برانگیخته شد که در آن، نوسان بسیار شدید چیزی که یادآور توسعه جهان باشد را به وجود نمیآورد. به نظر میرسد که بیشتر این چنین بوده است که اساسا بدون وجود مرحله توسعه، جهان مستقیما شروع به نوسان کرده و یک انفجار بسیار داغ رخ داده است. در حقیقت تا زمانی که بحث انتروپی مطرح است این مراحل بیشتر با این نظریه همخوانی دارند که جهان بدون وجود چهارده میلیارد سال تکامل کیهانی مستقیما شروع به نوسان کرد و پیکربندی را که امروزه شاهد آنیم به وجود آمده است.
در سناریوی جدید، جهان پیشین هرگز به صورت تصادفی نوسان نداشته است بلکه در حالتی بسیار خاص قرار داشت. یعنی: فضای خالی (تهی). آنچه را که این نظریه ادعا میکند و باید اثبات شود آن است که بهترین شرایط ممکن برای ساختن جهانی مثل جهان ما از چنان حالت پیشینی، گذراندن دورهای از گسترش جهان بوده است و نه نوسان مستقیم. به عبارت دیگر جهان ما در حال نوسان میباشد اما نه به صورت تصادفی. امیت فو ورا
این سناریو که توسط جنیفر چن از دانشگاه شیکاگو ارائه شد، گزینه جالب توجهی را برای مبدا برهم خوردن تقارن زمان در جهان قابل مشاهده ارائه میدهد: ما تنها بخش کوچکی ازیک عکس بزرگ را میبینیم و در این عرصه عظیم زمان کاملا متقارن میباشد. با به وجود آمدن جهان بچههای جدید انتروپی میتواند به صورت بینهایت افزایش یابد. از همه ویژگیهای آن بهتر این که این داستان را میتوان رو به عقب و جلو در زمان بازگو کرد. تصور کنید در لحظهای خاص جهان را با فضای خالی شروع کرده و تکامل آن را در آینده و گذشته مشاهده کنیم. (این تکامل در هر دو جهت حرکت میکند زیرا در اینجا یک پیکان جهتدار را برای زمان متصور نمیشویم). جهان بچهها در هر دو جهت زمان با نوسانها به وجود آمده و دوباره از هم دور شده و جهان بچههای دیگری را به وجود آوردهاند. از نظر آماری و در مقیاس بسیار بزرگ، زمان در چنان مجموعه چند جهانی متقارن بهنظرمیرسد - گذشته و آینده هر دو میتوانند باعث شوند که جهانهای کوچکی نوسان کرده، به وجود آمده و بدون محدودیت فزونی یابند. هرکدام از این جهانها میتوانند یک پیکان زمان داشته باشند، اما نیمی از آنها میتوانند پیکانی داشته باشند که در مقایسه با پیکان موجود در باقی جهانها برعکس باشد. ایده جهانی با پیکان زمان برعکس، عجیب و غریب به نظر میرسد. اگر چنین کسانی را از چنان جهانی ملاقات کنیم، آیا آنها آینده را به خاطر خواهند داشت؟ خوشبختانه چنین محل ملاقاتی وجود نخواهد داشت. در سناریوی مذکور تنها مکانهایی بسیار بسیار دور و در گذشتهاند که به نظر میرسد زمان در آنجا رو به عقب حرکت میکند - بسیار پیش از انفجار بزرگ. در این میان گسترهای از جهان وجود دارد که بهنظر نمیرسد اصلا زمان در آن حرکت کند، تقریبا هیچ مادهای در آن وجود نداشته و انتروپی تکامل نیافته است. هر موجودی که در یکی از این محدودههای معکوسالزمان زندگی میکرده، نمیتواند از پیری زاده شده و در کودکی بمیرد و یا هرگونه رخداد غیرطبیعی دیگری برایش رخ دهد. زمان برای آنها با ترتیبی کاملا عادی جریان دارد. تنها در مقایسه با جهان ما، جهان آنها غیرطبیعی به نظر میرسد – گذشته ما آینده آنهاست و برعکس. اما چنان مقایسهای کاملا فرضی است چراکه نه ما میتوانیم به جهان آنها برویم و نه آنها میتوانند به جهان ما بیایند.
گیتیشناسان ایده جهان بچهها را سالها بررسی کرده و همواره در پی کشف حقیقت مدل ما بودهاند، اما هنوز نمیتوانیم فرایند تولید جهان بچهها را درک کنیم. در صورتی که نوسانات کوانتوم میتوانستند جهانهای جدیدی خلق کنند، پس میبایست بتوانند بسیاری چیزهای دیگر مثل یک کهکشان کامل را هم تولید کنند. سناریویی مانند سناریوی ما اگر بخواهد جهانی را که میبینیم، توضیح دهد باید به وجود آمدن بیشتر کهکشانها را به زمان پس از انفجار بزرگ ارجاع دهد. آن هم مانند وقایع و نه فقط نوسانهایی در جهانی خالی. اگر این طور نباشد ممکن است جهانمان بسیار غیرطبیعی به نظر برسد.
اما درسی که باید از این سناریو گرفته شود این است که ویژگی جالب توجه جهان قابل مشاهده ما یعنی پیکان زمان که از شرایط انتروپی بسیار کم در جهانهای اولیه برخاسته است میتواند راه حلهایی را در مورد چگونگی جهان غیرقابل مشاهده ارائه کند، نه ارائه سناریوی خاصی برای پیکربندی فضا - زمان در مقایسهای بسیار بزرگ.
همانطور که در ابتدای این مقاله گفته شد خوشحالکننده است که تصویری ارائه میدهیم که با دادهها همخوانی داشته باشد. اما گیتیشناسان بیش از آن میخواهند: ما به دنبال فهمی از قوانین طبیعت و جهان مخصوص خودمان هستیم که همه چیز در آن با منطق جور دربیاید. نمیخواهیم در این زمینه کوتاه آمده و ویژگیهای عجیب و غریبی را به عنوان حقایق بدون اثبات برای جهانمان بپذیریم. به نظر میرسد که عدم تقارن شگفتانگیز زمان در جهان قابل مشاهده، سرنخهایی در مورد مطالب ارزشمندتری به دست میدهد – اشارهای به همه ویژگیهای مکان و زمان. کار ما به عنوان فیزیکدان استفاده از این و دیگر سرنخها برای رسیدن به یک تصویر درست در این زمینه است.
اگر جهان قابل مشاهده تمام آن چیزی باشد که وجود دارد، در نظر گرفتن یک پیکان زمان به صورت طبیعی تقریبا غیرممکن میشد، اما اگر دنیای اطراف ما تنها بخش ناچیزی از یک تصویر بسیار بزرگتر باشد، احتمالات جدید خود را ارائه میکنند. ما میتوانیم جهانمان را تنها مانند یک قطعه از یک پازل در نظر بگیریم، قطعهای از تمایل نظامی بزرگتر برای افزایش انتروپی آن نظام بدون محدودیت در گذشته و آینده بسیار دور. اگر بخواهیم گفتههای ادوارد تریون را خلاصه کنیم به این صورت میتوان گفت که: درصورتی که انفجار بزرگ را ابتدای همه چیز در نظر نگرفته و فقط به عنوان یکی از حوادثی که گاه به گاه اتفاق میافتد به آن بنگریم، آسانتر میتوان آن را درک کرد.
همچنان که گیتیشناسان بیشتری مشکل پیکان زمان را جدی میگیرند، دیگر اساتید هنوز روی ایدههای دیگر کار میکنند. مشاهده این پیکان بسیار ساده است. فقط کافی است کمی شیر را در قهوه خود ریخته و هنگامیکه آن را زیر زبانتان مزه مزه میکنید تعمق کرده که چطور همین کار سادهای که انجام میدهید، ریشه در ابتدای جهان قابل مشاهده و شاید حتی پیش از آن دارد.
منبع: دانشمند
تخمین دقیق تر از حد ذرات ماده تاریک
به گزارش لایوساینس پژوهشگران از دادههای به دست آمده از "تلسکوپ فضایی پرتو گامای فرمی" ناسا برای محاسبه سرعت برخورد ذرات ماده تاریک با ضدمادههایشان و نابودشدنشان در کهکشانهایی که به دور کهکشان راه شیری ما میچرخند، استفاده کردند تا پارامترهای مربوط به جرم ذرات تاریک را تعیین کنند.
ساواس کوشیاپاس، استادیارد بخش فیزیک در دانشگاه براون، و دانشجوی دوره فوقلیسانس آلکس گرینگر- اسمت دریافتند که ذرات ماده تاریک باید جرمی بیشتر از 40 گیگا الکترون ولت(GeV)- تقریبا 42 برابر جرم یک پروتون را داشته باشند.
کوشیاپاس در بیانیهای اعلام کرد: "بر اساس یافتههای ما اگر ذره یک توده جرمی کمتر از 40 گیگا-الکترونولت داشته باشند، نمیتوان آنها را ذره ماده تاریک خواند."
جزئیات این بررسی در جورنال Physical Review Letters منتشر شده است.
تردید در یافتههای پیشین
این پژوهشگران میگویند نتایج آنها با یافتههای اخیر از تجربیات زیرزمینی که کشف بالقوه ماده تاریک را گزارش کرده بود، تطبیق ندارد.
این
تجربیات مدعی بودند که ذرات ماده تاریک با جرمی از 7 تا 12 گیگا الکترون
ولت یافتهاند، میزانی بسیار کمتر حد تعیین شده بر اساس بررسی جدید است.
اما قضیه پیچیدهتر از اینهاست. در دهه 1920 ادوین هابل ستارهشناس کشف کرد که جهان ایستا نیست، بلکه در حال گسترش است. بیش از70 سال بعد، مشاهدات تلسکوپ فضایی هابل که نام این ستارهشناس را بر خود داشت، نشان داد که جهان با سرعتی بسیار بیشتر از حدی که قبلا تصور میشد، در حال گسترش و انبساط است.
کیهانشناسان معتقدند نیروی مرموزی به نام انرژی تاریک زمینهساز این شتاب گرفتن شگفتآور انبساط جهان است. انرژی تاریک، مانند ماده تاریک، به طور مستقیم شناسایی نشده است، اما تصور میشود عامل نیرویی باشد که کیهان را با سرعت مرتبا فزاینده گسترش میدهد.
کوشیاپاس میگوید: "اگر فرض کنیم که جرم ذره ماده تاریک کمتر از 40 گیگا الکترون ولت است، در این صورت مقدار ماده تاریک در حال حاضر آنقدر زیاد خواهد بود که دیگر نمیشود با این سرعت شتابنده انبساط پیدا کند."
جهان پیچیده ما
تصور میشود که انرژی تاریک 73 درصد از کل جرم و انرژی جهان را تشکیل میدهد. ماده تاریک 23 درصد بقیه را تشکیل میدهد و تنها 4 درصد از جهان از ماده معمول که ما میتوانیم آن را ببینیم، مانند ستارهها، سیارهها و کهکشانها تشکیل شدهاند.
اما از آنجایی که نه ماده تاریک و نه انرژی تاریک به طور مستقیم قابل شناسایی نیستند، مفاهیمی ثابتنشده باقی میمانند.
دست کم از یک لحاظ تصور میشود که ماده تاریک مانند ماده معمول عمل میکند، هنگامی که ذرات ماده تاریک با ذرات ضدماده مربوط به خود برخورد میکنند، باید یکدیگر را نابود کنند. ضدماده متناظر ماده معمولی است؛ تصور بر این است که برای هر ذره ماده یک ذره ضدماده متناظر وجود دارد که جرمی معادل آن و باری مخالف آن دارد.
دانشمندان تصور میکنند که ماده تاریک از ذراتی به نام "ذرات پرجرم با تعامل ضعیف" (WIMP) تشکیل شده باشند. هنگامی که یک WIMP با ضدذره خود برخورد میکنند، باید یکدیگر را نابود کنند.
کوشیاپاس و گرینگر- سامت برای بررس جرم ماده تاریک، اساس این روند نابودی را معکوس کردند. آنها به مشاهده هفت کهکشان کوتوله پرداختند که تصور میشود مملو از ماده تاریک باشند، زیرا حرکت ستارههای درون آنها را نمیتوان با جرم آنها به تنهایی به طور کامل توضیح داد.
به گفته کوشیاپاس از آنجایی که این کهکشانهای کوتوله همچنین گاز هیدروژن و سایر مواد معمول بسیار کمتری دارند، تصویر واضحتری از ماده تاریک و اثرات آن را به دست میدهند.
فیزیکدانان با استفاده از دادههای جمعآوریشده در سه سال گذشته بوسیله تلسکوپ فرمی که تابش پرتوهای پرانرژی گاما را رصد میکند، به عقب باز گشند.
این دانشمندان با اندازهگیری شمار ذرات نور، به نام فوتونها، در این کهکشانها محاسبه معکوس انجام دادند تا مشخص کنند هر چند وقت یک بار ذراتی نام کوارک تولید میشدهاند که فراورده واکنش نابودی WIMP و ضدWIMP هستند.
این کار فیزیکدانان را قادر کرد تا حدود جرم ذرات ماده تاریک و سرعت نابودشدنشان را تعیین کنند.
منبع: همشهری
آیا درون هر سیاهچاله، جهانی خانه دارد؟
ممکن
است جهان ما هم درست مثل عروسکهای تخم مرغیشکل و معروف روسی، در
سیاهچالهای متعلق به جهانی گستردهتر واقع شده باشد. در اینصورت، هر
سیاهچالهای که تاکنون در جهان پیدا شده است، از ریزسیاهچالهها گرفته تا
ابرسیاهچالهها، شاید دروازههای ورود به دیگر جهانها باشند.
براساس نظریهای که چندان ساده هم در ذهن نمیگنجد، یک سیاهچاله در واقع
تونلی مابین دو جهان است، بهطوری که میشود آن را نوعی "کرمچاله" تلقی
کرد. در اینصورت هرآنچه این سیاهچاله جذب خود میکند، به جای سقوط در
نقطهای ناپیدا، از سر دیگر سیاهچاله که در جهان دیگری جوانه زده، بهشکل
یک "سفیدچاله" فوران میکند.
نیکودم پاپلاسکی (Nikodem Poplawski) که فیزیکدانی از دانشگاه ایندیانا
است، در تشریح این نظریه که بهتازگی در نشریه علمی Physical Letters B
انتشار یافته است، چهارچوب ریاضیاتی جدیدی برای نحوه سقوط پیچشی ماده در یک
سیاهچاله ارائه کرده است. این معادلات، کرمچالهها را بهعنوان نیمه
پنهان چیزهایی میشناسند که اینشتین از آنها با عنوان "تکینِگیهای فضا-
زمانی" یاد میکرد و به عقیدهاش، در قلب هر سیاهچالهای میشود پیدایشان
کرد. بر اساس معادلات نسبیت عام اینشتین، هنگامی که مادهای بیش از اندازه
در یک نقطه فشرده شود- یعنی همان اتفاقی که برای قلب فوق فشرده یک سیاهچاله
رخ داده است- یک تکینگی زاده میشود. این معادلات، تکینگی را فاقد بُعد،
فوق چگال و بینهایت داغ توصیف کردهاند که این ویژگیها با شواهد غیر
مستقیم زیادی قرین شدهاند، اما چنان دور از ذهن و عجیب هستند که
دانشمندانِ فراوانی از پذیرفتنشان سر بازمیزنند.
اگر حق با پاپلاسکی باشد، اجباری به پذیرفتن تعریف عجیب اینشتین از مفهوم
تکینگی نیست. طبق معادلات جدیدی که وی ارائه کرده است، مادهای که توسط
سیاهچالهها جذب و نابود میشود، در واقع اساس تشکیل کهکشانها، ستارگان و
سیاراتِ یک جهان دیگر است.
کرمچالهها، به حل معمای مهبانگ هم کمکی میکنند؟
بهگفته پاپلاسکی، جایگزین کردن مفهوم کرمچاله با سیاهچاله، میتواند
حلال مشکلات زیادی در قلمرو کیهانشناسی نوین باشد. مثلاً طبق نظریه مهبانگ
(یا همان انفجار بزرگ)، جهان از یک تکینگی زاده شد، اما دانشمندان نظر
قانعکنندهای راجع به نحوه تشکیل همین تکینگی ندارند. پاپلاسکی میگوید
اگر جهان ما از یک کرمچاله، به جای یک تکینگی زاده شده باشد، آنگاه "هم
مشکل سیاهچالهها حل خواهد شد و هم مشکل تکینگی مهبانگ".
برخی از سیاهچالههای واقع در جهان ما به دور خودشان میچرخند و اگر
جهان ما در سیاهچالهای چرخنده شبیه به اینها متولد شده باشد، باید این
چرخش را هم از مادرش به ارث برده باشد.
کرمچالهها حتی میتوانند توضیحی برای انفجارهای پرتو گاما هم ارائه کنند
که قویترین انفجارهای شناختهشده در کیهان، پس از انفجار بزرگ هستند. این
انفجارها، در حواشی جهانِ رؤیتپذیر ما رخ میدهند. گمان میرود که منشاء
آنها انفجار ستارههای نخستین در کهکشانهای فوقالعاده دوردست باشد، اما
هنوز هیچ قطعیتی راجع به این گمانهزنی وجود ندارد (رجوع کنید به نوری در
بیکران دوردست).
به نظر پاپلاسکی، انفجارهای پرتوی گاما در واقع ترشح ماده از جهانهای
دیگر هستند. وی میگوید این ماده میتواند از طریق ابرسیاهچالههای واقع در
قلب کهکشانها- یا بهگفته او، کرمچالهها- به جهان ما راه پیدا کرده
باشد. هرچند هیچ توضیحی راجع به نحوه وقوع این پدیده وجود ندارد. او
میگوید: "شاید ایده احمقانهای به نظر آید، اما از کجا معلوم که اتفاق
نیفتد؟"
دست کم یک راه برای آزمودن فرضیه پاپلاسکی وجود دارد: برخی از
سیاهچالههای واقع در جهان ما به دور خودشان میچرخند و اگر جهان ما در
سیاهچالهای چرخنده شبیه به اینها متولد شده باشد، باید این چرخش را هم از
مادرش به ارث برده باشد. بهگفته پاپلاسکی، اگر مشاهدات آتی نشان از چرخش
جهان ما در یک جهت مشخص بدهند، این، مدرکی غیر مستقیم در حمایت از ایده
کرمچاله خواهد بود.
کرمچالهها، به مثابه مولدان "ماده نامتعارف"
فیزیکدانان معتقدند که ایده کرمچاله میتواند همچنین مشخص سازد که چرا
بعضی پدیدههای خاص در جهان ما، از پیشبینیهای نظری تبعیت نمیکنند. طبق
مدل استاندارد کیهانشناسی، انحنای فضا بعد از وقوع مهبانگ میبایسته در
طول زمان افزایش یافته باشد و هماکنون- که ۱۳.۷ میلیارد سال از آن زمان
میگذرد- ما میبایست بر سطح یک جهان بسته و کروی واقع شده باشیم، اما
مشاهدات، حکایت از این میکند که جهان ما، در تمامی جهات، تخت و مسطح است.
کیهانشناسان، بهمنظور رفع این تناقض، مفهومی تحت عنوان "تورم
کیهانی" را معرفی کردند. براساس نظریه تورم، جهان بلافاصله بعد از وقوع
مهبانگ، جهشی ناگهانی را تجربه کرده که طی آن، فضا با سرعتی فراتر از سرعت
نور انبساط پیدا کرده است
مسئله دیگر این است که شواهد بهدستآمده از نور مربوط به سنوات نخستین
جهان، حکایت از توزیع فوقالعاده همگن دما در سرتاسر جهان میکند. این
بدینمعناست که دورترین اجرامی که در دو سوی مختلف جهان واقع شدهاند، روزی
به هم نزدیک و در ارتباط با هم بودهاند، تا مثل مولکولهای یک گاز محبوس،
در وضع تعادل قرار بگیرند. در اینجا هم مشاهدات با پیشبینیها نمیخواند،
چراکه اجرام واقع در دو سوی جهان، چنان از هم دورند که با درنظرگرفتن سن
فعلی جهان، برای مرتبط بودنشان، لابد با سرعتی فراتر از سرعت نور از هم
دور شدهاند.
کیهانشناسان، بهمنظور رفع این تناقض، مفهومی تحت عنوان "تورم کیهانی" را
معرفی کردند. براساس نظریه تورم، جهان بلافاصله بعد از وقوع مهبانگ، جهشی
ناگهانی را تجربه کرده که طی آن، فضا با سرعتی فراتر از سرعت نور انبساط
پیدا کرده است (برخلاف تصور معمول، فضا، خود میتواند فراتر از سرعت نور
حرکت کند. نسبیت خاص، تنها سرعت اجسام "درون" فضا را محدود به سرعت نور
تعریف میکند). این انبساط، ابعاد جهان را در یک لحطه از حد و حدود یک اتم،
به ابعاد قابل توجهی رساند. پس چون سطح کرهای که ما بر آن ایستادهایم-
همچون سطح کره زمین- بسیار غولآساست، آن را بهشکل تخت میبینیم. این
نظریه، مشکل چگونگی ِ ارتباط نقاط دوردست جهان در لحظه مهبانگ را هم برطرف
کرده است، اما با فرض صحت داشتن تورم کیهانی، کیهانشناسان در توضیح عامل
محرکه این جهش ناگهانی، ناتوان بودهاند و هستند. اینجاست که تئوری
کرمچاله به کمک میشتابد. بهگفته پاپلاسکی، طبق بعضی از نسخههای نظریه
تورم، این جهش توسط یک "ماده نامتعارف" ایجاد شده است. نوعی فرضی از ماده
که بهجای جذب شدن از طریق نیروی گرانش، در حضور این نیرو رفتاری دافعه
دارد و بههمینواسطه با ماده معمولی فرق میکند. پاپلاسکی بهپشتوانه
معادلاتش بر این عقیده است که ماده نامتعارف، محصول مرگ ستارگانِ نخستین و
تبدیلشان به کرمچالههاست. او میگوید: "باید ارتباطاتی میان ماده
نامتعارفی که کرمچالهها را شکل داده، و ماده نامتعارفی که تورم را موجب
شده، وجود داشته باشد."
کرمچالهها، به مثابه یک راهکار واقعی
آندرئاس آلبرخت: نظریه کرمچالهها، با گفتن اینکه جهان ما ناشی از
ترشح ماده از یک جهان دیگر است، فقط سئوالات بنیادین ما را به جایی دورتر
انداخته است. به عبارت دیگر، هیچ توضیحی راجع به منشأ آن جهان دیگر نمیدهد
و مشخص نمیکند آیا ویژگیهای آن، اصلاً شبیه به همین جهان ماست، یا نه.
نظریهای که بهتازگی ارائه شده است، نخستین نظریهای نیست که به وجود
جهانهای دیگری درون سیاهچالهها اشاره دارد. دمین ایسون (Damein Easson)،
فیزیکدان نظری دانشگاه ایالتی آریزونا نیز در مطالعات پیشین خود،
گمانهزنیهای مشابهی را مطرح کرده بود. او که در این مطالعات اخیر هیچ
نقشی نداشته است، میگوید: "چیزی که در اینجا تازگی دارد این است که یک
کرمچاله واقعی در چهارچوب نظریه نسبیت عام، نقش گذرگاهی از یک سیاهچاله
بیرونی به یک جهان جدیدِ درونی را ایفا میکند." ایرسون، با اشاره به
معادلات پاپلاسکی میافزاید: "در مقاله خودمان فقط امکان وجود چنین راه حلی
را مطرح کرده بودیم، اما پاپلاسکی، پی به یک راه حل واقعی برده است." با
اینهمه، بهگفته وی، این ایده بسیار خیالی بهنظر میرسد. "آیا چنین چیزی
ممکن است اتفاق بیفتد؟ البته. میتوان چنین سناریویی را محتمل دانست؟ نظری
ندارم، اما هرچه باشد، یقیناً احتمال جذابیست".
مطالعات آتی در حوزه گرانش کوانتومی- که مربوط به مطالعه رفتار نیروی
گرانش در ابعاد زیراتمی میشود – میتواند این معادلات را تغییر دهد و
احتمالاً از نظریه پاپلاسکی پیشتیبانی یا ان را رد کند.
کرمچاله، راه حل اصلی نیست
بهگفته آندرئاس آلبرخت (Andreas Albrecht)، فیزیکدان دانشگاه کالیفرنیا-
دیویس، هرچند این نظریه روی همرفته جذاب است، اما کمکی به حل معماهای
مربوط به منشأ جهان ما نمیکند. این نظریه، با گفتن اینکه جهان ما ناشی از
ترشح ماده از یک جهان دیگر است، فقط سئوالات بنیادین ما را به جایی دورتر
انداخته است. به عبارت دیگر، هیچ توضیحی راجع به منشأ آن جهان دیگر نمیدهد
و مشخص نمیکند آیا ویژگیهای آن، اصلاً شبیه به همین جهان ماست، یا نه.
آلبرخت میگوید: "برخی مسائلی که ما در پی حلشان برآمدهایم، واقعاً طاقت
از کف میبَرند، و تازه معلوم نیست حق با کدامشان است."
با همه اینها، آلبرخت ایده کرمچالههای تونلمانند را چندان عجیبتر از
ایده تکینگیهای سیاهچالهای نمیداند و هشدار میدهد که نباید این نظریه
را به صِرف عجیب بودنش، نادیده گرفت. وی میگوید: "هرآنچه که دانشمندان در
این زمینه میپرسند، اعجابآور است. هیچ تضمینی نیست که بگویید حق با
ایدهایست که متعارفتر بهنظر میرسد؛ چراکه از هر طرفی که قضیه را
بنگرید، میفهمید همین پرسش، خود از پیشفرضهای عجیب ایجاد شده است."
منبع: پارس اسکای - احسان سنایی
آیا جهان یک هولوگرام خیلی بزرگ است؟
ما در بزرگترین هولوگرام جهان زندگی می کنیم |
![]() اگر روزی گذرتان به جادههای جنوبی حومه دنور افتاد، خوب به اطرافتان توجه کنید، چون ممکن است بتوانید GEO600 را ببینید. در گوشهای از یک میدان، چند ساختمان موقت جعبه مانند قرار دارند و دو کانال طولانی از آنها با زاویه قائمه نسبت به هم منشعب میشوند که روی آنها با صفحههای آهنی موجدار پوشیده شده است. زیر این صفحات آهنی حسگری قرار دارد که طول آن به 600 متر میرسد . در 7 سال گذشته، این آزمایشگاه که توسط دانشمندان آلمانی راهاندازی شده، به دنبال اغتشاشهای ریز امواج گرانشی در گستره زمان-مکان بود که توسط اجرام فضایی فوق چگال مانند ستارههای نوترونی و سیاهچالهها تولید میشدند. البته ژئو600 تاکنون هیچ موج گرانشی را احساس نکرده، ولی گمان میرود ناخواسته سبب بزرگترین کشف علم فیزیک در نیمقرن گذشته شده باشد . |
![]() کریگ هوگان، فیزیکدانی که در آزمایشگاه فیزیک ذرات فرمیلب در ایلینوی مشغول به تحقیق است، عقیده داشت که ژئو600 به مرزهای بنیادین زمان-مکان نزدیک شده است. از نظر او این مرز بنیادی، جایی است که زمان-مکان به جای اینکه مطابق با توضیح اینشتین، پیوسته و یکنواخت باشد؛ ذرهای میشود. درست مانند یک عکس روزنامهای که وقتی از نزدیک به آن نگاه میکنید، نقطهنقطه میشود. به گفته هوگان «به نظر میرسد که تکانههای ریزمقیاس و کوانتیده زمان-مکان به ژئو600 ضربه وارد کرده باشند .» آقای هوگان به تازگی به سمت رییس مرکز فیزیک ذرات کیهانی فرمیلب منصوب شده است. اگر آنچه آقای هوگان تا به اینجا مطرح کرده خیلی برایتان اهمیت ندارد، باید به شوک بزرگتری که در آستین دارد، گوش کنید: «اگر نتایج ژئو600 آن چیزی باشد که من تصور میکنم، در آن صورت ما در یک هولوگرام بسیار بزرگ کیهانی زندگی میکنیم .» این ایده که ما در یک هولوگرام زندگی میکنیم، شاید در ابتدا بیمعنی به نظر برسد؛ ولی بسط طبیعی از بیشترین دانستههای ما درباره سیاهچالهها و همچنین بعضی مسایل با پایههای نظری محکم است. این نظریه همچنین به طرز شگفتآوری برای فیزیکدانانی که با نظریههای موجود در مورد نحوه عملکرد کیهان در پایینترین سطح کلنجار میروند، جوابگو خواهد بود . |
![]() هولوگرامهایی که شما روی کارتهای اعتباری و چکهای بانکی مییابید، روی پردههای پلاستیکی دوبعدی کشیده شدهاند. وقتی نور از آنها بازتاب میشود، تصویری سه بعدی را بازنمایی میکند. در دهه 1990، دو فیزیکدان به نامهای لئونارد ساسکیند و ژرارد اتهوفت که برنده جایزه نوبل فیزیک است؛ احتمال دادند که ممکن است اصول مشابهی بر کل جهان به صورت جامع نیز حاکم باشد. تجربیات هر روزه ما را نیز میتوان به یک بازتاب هولوگرامی از فرایندهای فیزیکی که روی یک سطح دو بعدی دور اتفاق میافتد، تشبیه کرد . درک و فهم ما با «اصل هولوگرامی» دچار مشکل میشود. به سختی میتوان تصور کرد که بیدار میشوید، دندانهایتان را مسواک میزنید و مقاله حاضر را میخوانید و همه اینها به خاطر این است که چیزی در مرزهای جهان در حال رخ دادن است! هیچ کس نمیداند که این برای ما به چه معنی خواهد بود اگر ما واقعا روی یک هولوگرام دو بعدی زندگی کنیم، با این حال، نظریهپردازان دلایل زیادی دارند که بگویند خیلی از جوانب اصل هولوگرامی درست است . |
![]() این فرضیه خود معمای جدیدی را مطرح میکند، چون نظریه تشعشع هاوکینگ هیچ اطلاعاتی در مورد داخل یک سیاهچاله ارایه نمیدهد. هنگامی که سیاهچاله محو شد، تمام اطلاعات در مورد ستارهای که متلاشی شده و سیاهچاله را به وجود آورده ناپدید میشود و این، با اصل پذیرفتهشدهای که میگوید اطلاعات نابود نمیشوند، در تعارض است. به این معما «پارادوکس اطلاعات سیاهچاله» میگویند . کارهای بنشتاین کلید مهمی در حل این پارادوکس بود. او کشف کرد که آنتروپی سیاهچاله (که متناظر با محتوای اطلاعات آن است)، متناسب با سطح افق رویداد آن است. افق رویداد، حد نظری ابعاد سیاهچاله است و نماینده نقطه بیبازگشت برای جسم یا نوری است که وارد آن میشود. بر این اساس، نظریهپردازان نشان دادهاند که اعوجاجات کوانتییده میکروسکوپی در افق رویداد میتوانند اطلاعات درون سیاهچاله را کدگذاری کنند، در نتیجه با تبخیر و ناپدید شدن سیاهچاله مشکل ناپدید شدن اطلاعات رخ نمیدهد . قطعا این نظریه یک بینش عمیق فیزیکی به دنبال دارد: اطلاعات سه بعدی در مورد یک ستاره پیشرو را میتوان بطور کامل در یک افق دو بعدی از یک سیاهچاله که پشت آن قرار گرفته، کدگذاری کرد، که تا حدی شبیه تصویر سه بعدی از یک جسم است که در یک هولوگرام دو بعدی کدگذاری میشود. ساسکیند و اتهوفت فرض کردند که کل هستی نیز یک افق دارد که مرز آن بیشتر از 13.7 میلیارد سال نوری با ما فاصله دارد و نور از آنجا هنوز به ما نرسیدهاست. بر پایه این فرض آنها این دیدگاه را به کل جهان به صورت یک مجموعه بسط دادند . بیشتر از آن، کار چندین نظریهپرداز نظریه ریسمان بود که تایید کردند این نظریه در مسیر درستی قرار دارد و از میان آنان میتوان به جوان مالداسنا در انستیتوی تحقیقات پیشرفته پرینستون اشاره کرد. او نشان داد که فیزیک یک جهان فرضی پنج بعدی و شکلی مانند یک پنج وجهی، دقیقا مانند فیزیکی است که در یک مرز چهار بعدی اتفاق میافتد . به عقیده هوگان، اصل هولوگرامی تصور ما را از زمان-مکان به طور ریشهای عوض میکند. فیزیکدانان نظری مدتهای مدیدی اعتقاد داشتند که تاثیرات کوانتومی سبب میشود زمان-مکان در کوچکترین مقیاسها به شدت تکانیده شود. در این مقیاس از درشتنمایی، سطح نرم زمان-مکان دانه دانه میشود و در نهایت از واحدهای کوچکی مثل پیکسل تشکیل میشود، البته پیکسلهایی که صد میلیارد میلیارد بار از پروتون کوچکترند. این طول را طول پلانک مینامند که اندازهاش 35-10 متر است. مقیاس پلانک فراتر از حتی تصور هر آزمایشی است، در نتیجه تاکنون هیچکس حتی تصور این را که دانه دانه بودن و کوانتیدگی فضا-زمان قابل تشخیص باشد را به خود راه ندادهبود . البته این تا زمانی بود که هوگان فهمید اصل هولوگرامی همه چیز را تغییر خواهد داد. اگر فضا-زمان یک هولوگرام دانه دانه باشد، در آنصورت شما میتوانید جهان را به صورت یک کره تصور کنید که سطح خارجی آن از مربعهایی به ابعاد طول پلانک تشکیل شده و هر یک از آنها، یک بیت اطلاعات در خود دارد. اصل هولوگرامی میگوید مقدار اطلاعاتی که سطح خارجی را میپوشاند، باید با تعداد بیتهایی که در داخل حجم جهان قرار دارند، برابر باشد . ولی با توجه به اینکه حجم جهان کروی از سطح آن بزرگتر است، یک تناقض پیش میآید. هوگان فهمید برای اینکه تعداد بیتهای درون جهان با بیتهای مرز آن برابر باشند، دنیای درون باید از دانههایی با ابعاد بزرگتر از طول پلانک درست شده باشد، یا به عبارت دیگر، دنیای هولوگرامی، محو و کم نور است . این برای هر کس که میخواهد کوچکترین واحد فضا-زمان را اندازهگیری کند، خبر خوبی است. هوگان در این رابطه میافزاید: «بر خلاف تمام انتظارات، این مساله ساختار ریزمقیاس کوانتیده آنرا در دسترس آزمایشهای کنونی قرار میدهد.» در نتیجه در حالیکه طول پلانک بسیار کوچکتر از آن چیزی است که بتوان آنرا با آزمایش اندازه گرفت؛ تصویر هولوگرامی دانهدانهای میتواند خیلی خیلی بزرگتر و در حد 18-10 متر باشد. وی میگوید: «اگر شما درون یک هولوگرام زندگی میکردید، میتوانستید با اندازهگیری تیرگیاش، آن را بفهمید .» |
![]() هنگامی که هوگان برای اولین بار این را فهمید، فکر کرد که شاید آزمایشها بتوانند عدم شفافیت هولوگرامی فضا-زمان را درک کنند. این همان جایی است که ژئو600 به آن رسیده است . حسگرهای امواج گرانشی مانند ژئو600 بهطرز شگفتانگیز و فوقالعادهای دقیقند. نظریه این است که اگر یک موج گرانشی از ژئو600 بگذرد، فضا را در یک جهت میکشد و در جهت دیگر فشرده میکند. برای اندازهگیری این تاثیر بسیار ضعیف، تیم ژئو600 یک تک موج لیزر را از یک آینه نیمهشفاف نقره که تقسیمکننده پرتو نامیده میشود، عبور میدهند. این آینه نیمهشفاف، نور را به دو پرتو تقسیم میکند که از بازوهای متقاطع 600 متری دستگاه میگذرد و باز میگردد. پرتوهای بازگشتی نور در آینه نیمهشفاف دوباره با هم جمع میشوند و امواج نور با حذف یا تقویت یکدیگر، الگوی تداخلی روشنوتاریکی را تشکیل میدهند. هر تغییری در موقعیت آن محدودهها به شما میگوید که طول منتسب به بازوها دچار تغییر شده است . به گفته هوگان «نکته کلیدی این است که این آزمایشها، حسگرهایی دارند که به تغییر طول در ابعاد خیلی کوچکتر از یک پروتون حساسند .» آیا آنها خواهند توانست یک تصویر هولوگرامی از فضا-زمان دانهدانهای را حس کنند؟ هوگان فهمید که از پنج حسگر امواج گرانشی در جهان، آزمایشگاه انگلیسی-آلمانی ژئو600 حساسترین حسگر به آن چیزی است که او در ذهن داشت. او پیشبینی کرد که اگر تکانههای فضا-زمان به تقسیمکننده پرتو ضربه وارد کنند، در اندازهگیریهایش خود را نشان خواهد داد و سبب نویز در سیگنال نور لیزر خواهد شد . او پیشبینیهایش را خردادماه برای تیم ژئو600 فرستاد. «وقتی فهمیدم آزمایش آنها نویزهای ناخواستهای را ثبت کرده، شگفتزده شدم .» محقق ارشد ژئو600، کرستن دانزمن از انستیتوی فیزیک گرانشی ماکس پلانک در پوتسدام آلمان که در دانشگاه هانوفر نیز مشغول به کار است، اذعان میکند که نویز بیش از اندازه با فرکانسهایی بین 300 تا 1500 هرتز، گروه را برای مدت طولانی درگیر خود کرده بود. او به هوگان پاسخ داد و طرحی از نویز را برایش فرستاد. به گفته هوگان،«طرح کاملا با پیشبینیهای من مطابقت داشت. مثل این بود که تقسیمکننده پرتو یک تکان جانبی داشت .» البته هنوز هیچکس، حتی خود هوگان، ادعا نمیکند که ژئو600 شواهدی دال بر زندگی ما در یک جهان هولوگرامی ارایه کرده است. هوگان اذعان دارد که هنوز برای گفتن این مساله خیلی زود است: «هنوز احتمال دارد که این نویز، منشا این جهانی داشته باشد .» حسگرهای امواج گرانشی به شدت حساسند، در نتیجه کسانی که با آنها کار میکنند باید بیش از هر چیز برای حذف نویزها تلاش کنند. آنها باید حرکت ابرها، عبور و مرور خودروها حتی در فاصله دور، لرزشهای زمین و منابع بیشمار دیگری را که ممکن است یک سیگنال واقعی را بپوشانند، حذف کنند. دانزمن میگوید «کار روزانه بالا بردن حساسیت این آزمایشات همیشه منجر به دریافت مقدار بیش از حد نویز میگردد. کار همیشگی ما این است که منبع یک نویز را کشف کنیم، از شر آن خلاص شویم و به دنبال منبع نویز دیگر بگردیم.» در حال حاضر هیچ منبع محتملی برای این نویز که ژئو600 دریافت کرده، پیدا نشده است. «در این مورد بخصوص از دید من، وضعیت فعلی ناپسند است، ولی نگران کننده نیست .» برای مدتی، تیم ژئو600 چنین میپنداشتند نویزی که توجه هوگان را به خود جلب کرده، به دلیل نوسان دما در تقسیمکننده پرتو به وجود آمده است. اما بعد فهمیدند که این حالت در بدترین شرایط فقط میتوانست در مورد یک سوم از نویزها صادق باشد . دانزمن میگوید که برنامههای ارتقای برنامهریزیشده فراوانی باید انجام شود تا حساسیت ژئو600 افزایش یابد و برخی منابع احتمالی نویزهای آزمایش را حذف کنند. بگفته او «اگر در پایان این فرایندها هم باز این نویز سر جای خودش باقی بماند، آنگاه باید آن را جدی بگیریم و در موردش فکر کنیم .» اگر ژئو600 واقعا نویزهای هولوگرامی ناشی از تکانههای کوانتومی فضا-زمان را کشف کرده باشد، به شمشیری دو لبه برای محققان امواج گرانشی تبدیل خواهد شد. در یک سو، این نویز بر سر راه تلاشهایشان برای حس کردن امواج گرانشی مانع ایجاد خواهد کرد و از سوی دیگر، میتواند کشف بسیار بزرگتری را برایشان رقم بزند . چنین وضعیتی در فیزیک بیسابقه نیست. حسگرهای غولپیکری که در جستجوی حالتی موهوم از رادیواکتیویته که در آن پروتونها نابود میشوند، ساخته شده بودند؛ هیچگاه نتوانستد چنین چیزی را بیابند. در عوض، آنها کشف کردند که نوترینوها میتوانند از حالتی به حالت دیگر تغییر یابند، که کشف مهمتری بود؛ چرا که مشخص کرد به چه دلیل جهان به جای اینکه از ماده تشکیل شده باشد، از ضد ماده تشکیل نشده است . خیلی مسخره به نظر میرسد ابزاری که طراحی شده بود تا چیزی به وسعت منابع سماوی امواج گرانشی را کشف کند، به طور ناخواسته دانهدانه بودن فوقالعاده ریزی را در چارچوب فضا-زمان کشف کرد. هوگان میگوید: «به نظر من به عنوان یک محقق فیزیک بنیادی، کشف نویز هولوگرامی خیلی جذابتر است .» |
![]() به رغم این حقیقت که نویزهای هولوگرامی در صورت وجود، سبب از بین رفتن تواناییهای ژئو600 برای حس کردن امواج گرانشی میشوند، دانزمن خوشبین است. «حتی اگر حساسیت ژئو600 در یک بازه فرکانسی کم شود، این بهایی خواهد بود که ما با خوشحالی آنرا میپردازیم تا اولین کسانی باشیم که دانهدانه بودن چارچوب فضا-زمان را حس کردهاند. مطمئن باشید ما خوشحال خواهیم شد. این یکی از بزرگترین کشفهای چند دهه اخیر است .» با این حال دانزمن با احتیاط با طرح هوگان برخورد میکند و معتقد است که کار نظری بیشتری باید روی آن انجام شود. وی میگوید «این خیلی فریبنده است؛ ولی بیش از آنکه یک نظریه باشد، ایدهای اولیه است.» دانزمن هم مانند خیلیهای دیگر معتقد است که هنوز برای ادعای یک نظریه خیلی زود است. « بگذارید صبر کنیم و ببینیم. ما هنوز یک سال دیگر تا هیجانزده شدن وقت داریم .» ولی هرچه معما طولانیتر شود، انگیزهها برای ساخت ابزار اندازهگیری نویز هولوگرامی فزونی میگیرد. جان کریمر از دانشگاه واشنگتن در سیاتل با این نظر موافق است. او میگوید: «این یک خوششانسی تصادفی بود که پیشبینیهای هوگان به آزمایش ژئو600 ربط پیدا کرد. کاملا واضح است که تحقیقات و آزمایشهای خیلی بهتری میتوانستیم روی نویز هولوگرامی انجام دهیم، اگر آنها به طور ویژه روی اندازهگیری خواص نویزهای هولوگرامی و پدیدههای مرتبط با آن متمرکز شده بودند .» به اعتقاد هوگان یک احتمال میتوانست این باشد که از دستگاهی به نام تداخل سنج اتمی استفاده کنیم. این دستگاه از اصولی مشابه با حسگرهای لیزری استفاده میکند، ولی پرتوها به جای لیزر از اتمهای فوق سرد تشکیل شدهاند. چون اتمها میتوانند رفتاری موجی و با طولموجی بسیار کمتر از نور داشته باشند، تداخلسنجهای اتمی ابعادی بسیار کوچکتر دارند و در نتیجه، ساخت آنها از حسگرهای امواج گرانشی مشابه ارزانتر است . ولی اگر این نویز واقعا نویز هولوگرامی باشد، چه معنایی خواهد داشت؟ کریمر آنرا به کشف نویز غیرمنتظرهای در آنتن آزمایشگاه بل در سال 1964 تشبیه میکند. بعدها مشخص شد که آن نویز، تابش ریزموج زمینه کیهانی بوده، یعنی پستاب انفجار بزرگ یا مهبانگ. «آن کشف نه تنها برای آرنو پنزیاس و روبرت ویلسون یک جایزه نوبل به ارمغان آورد، بلکه انفجار بزرگ را ثابت کرد و شاخهای جدید را در کیهان شناسی پدید آورد ». هوگان مساله را دقیقتر بیان میکند: « فیلم جیمز باندی "ذرهای آرامش" را فراموش کنید، ما مستقیما کوچکترین ذره زمان را دیدهایم. این کوچکترین واحد ممکن زمان است، یعنی طول پلانک تقسیم بر سرعت نور .» مهمتر اینکه، تصدیق اصل هولوگرامی میتواند کمک خیلی بزرگی به پژوهشگرانی باشد که سعی میکنند ماشینهای کوانتومی و نظریه گرانش اینشتین را با هم ترکیب کنند. امروز معمولترین دیدگاه در مورد گرانش کوانتومی، نظریه ریسمان است که محققان امید دارند رویدادهای هستی را در پایهایترین سطوح آن تشریح کنند . ولی این فقط یک نمایش شهری نیست. کریمر چنین میگوید: «از فضا-زمان هولوگرامی در رویکردهای مشخصی به کوانتیزاسیون گرانش که ارتباط محکمی با نظریه ریسمان دارند، استفاده شده است. در نتیجه بعضی از نظریههای گرانش ممکن است ابطال شوند و برخی دیگر تقویت شوند .» از جمله این نظریات تقویتشونده میتوان به آنهایی اشاره کرده که از نظریه ریسمان نشات میگیرند، و همچنین چیزی که نظریه ماتریکس نامیده میشود. «در نهایت، احتمالا ما اولین نشانهها را از اینکه چطور فضا-زمان از نظریه کوانتوم پدیدار میشود، خواهیم دید .» اگر این کشف غیرمترقبه همینگونه پیش برود، احتمالا پایههای خیلی چیزها را در دنیای فیزیک به هم خواهد ریخت و به سختی میتوان خبری را یافت که از آن تکاندهندهتر باشد . |
خلا خالی نیست. بین "خلا" و "هیچ" تفاوت وجود دارد.
خلا خالی نیست. بین "خلا" و "هیچ" تفاوت وجود دارد. حیرت آور اینست که از همه ی چیزهای شناخته شده، خلا از همه کمتر درک شده است.
از دیدگاه کیهان شناسی خلا دارای چگالی انرژی میباشد که به آن انرژی تاریک (Dark Energy) یا ثابت کیهان شناسی میگویند و این همان عامل انبساط شتابدار جهان میباشد.
از دیدگاه فیزیک ذرات، در خلا میدان هیگز (Higgs Field) وجود دارد. در مدل استاندارد فیزیک ذرات (که بیش از 30 سال است که دنیای زیر اتمی را با موفقیت ترسیم کرده است) جرم همه ی ذرات توسط برهمکنش آنها با این میدان هیگز بوجود میآید.
آشکارسازی میدان هیگز میبایست که از طریق ذره ای که به نام بوزون هیگز شناخته شده است انجام پذیرد. آشکارسازی این ذره (که تنها ذره ای است که در مدل استاندارد هنوز به طور آزمایشگاهی مشاهده نشده است) از چالش های بزرگ امروز فیزیک ذرات است.
دانشمندان امیدوارند که با استفاده از شتابدهنده LHC در CERN بتوانند این ذره را آشکارسازی نمایند. شتابدهنده LHC بزرگترین شتابدهنده ذرات در جهان میباشد که پروتون ها را با انرژی 16 ترا الکترون ولت (16 به توان 12 الکترون ولت) به پروتون های دیگر میکوبد تا دریایی از ذرات جدید را خلق کند و یکی از آنها هم هیگز است.
به نظر میرسه این نیروی عجیب ، اجزای جهان را با سرعت فزایندهای از هم دور میکنه، در حالی که نیروی گرانش با این نیرو مقابله کرده و از سرعت این گسترش میکاهد. این اکتشافها بوسیله رصدخانه مداری که کاوشگر ناهمسانگرد ریز موج ویلکینسون (wmap) نامیده میشود، انجام شده. این کاوشگر افت و خیزهای ناچیز موجود در پرتوهای ریز موج پس زمینه کیهانی رو اندازه میگیره که در اثر پژواکهای میرای انفجار بزرگ بوجود آمده است ... .
یه چیز جالبتر اینه که کیهان شناسان میزان موجود در عالم را با پارامتری به نام امگامورد بحث قرار میدند. در یک عالم بسته یعنی عالمی که جرم آن در حدی است که در نهایت در خودش فرو می ریزه، امگا بیش از 1 تعریف میشود. در یک عالم باز یعنی عالمی که تا ابد اجزای آن در حال دور شدن از یکدیگر هستند امگا کمتر از 1 است و یک عالم مسطح بطور ایدهآل امگایی برابر 1 خواهد داشت. میزان ماده قابل مشاهده موجود در عالم در حدود 0.05 = امگا است و به هیچ وجه بیش از آن نمیباشند. نظریه پردازان مایلند امگای عالم را چیزی در حدود 1 در نظر بگیرند به آن معنی که ماده تاریک 0.95 = امگا یا 95% عالم را تشکیل داده است.
90 درصد از کل عالم به شکل ماده تاریک است که اصلا دیده نمیشود، بنابراین اخترشناسان وقت زیادی را به بررسی و نقشه برداری از این مواد صرف میکنند. نظریه پردازان در تلاشند تا از توزیع این ماده تاریک در عالم ، نقشهای ترسیم کنند. برخی از اخترشناسان معتقدند ماده تاریک به شکل کروی پیرامون کهکشانها قرار دارد، در حالی که جمعی دیگر معتقدند که این ماده تاریک به شکل صفحهای در عالم پراکنده است. معضل اصلی اخترشناسان این است که نمیتونند این ماده را ببینند، بنابراین اظهار نظر قطعی درباره هر یک از دو نظریه فوق برایشان کاری بسیار سخته.
اسرار اجرام

می بینیم كه مسئله جرم دو جنبه متفاوت دارد. اول آنكه نیاز است بدانیم جرم چگونه به وجود می آید. معلوم شده است كه جرم حداقل از سه سازوكار متفاوت به وجود می آید كه در ادامه به تشریح آنها می پردازم. یك بازیگر مهم در نظریه های آزمایشی فیزیكدانان در مورد جرم نوع جدیدی از میدان است كه تمام جهان را فرا می گیرد و میدان هیگز نام دارد. گمان می رود كه جرم ذره های بنیادی از برهمكنش با میدان هیگز به وجود می آید. اگر میدان هیگز وجود داشته باشد، آن وقت طبق نظریه وجود یك ذره وابسته به آن به نام بوزون هیگز ضروری است. هم اكنون دانشمندان با استفاده از شتاب دهنده های ذره به دنبال ذره هیگز هستند.
جنبه دیگر این مسئله آن است كه دانشمندان می خواهند بدانند چرا گونه های متفاوت ذره های بنیادی، جرم خاص خودشان را دارند. جرم ذاتی این ذره ها در گستره ای به اندازه حداقل ۱۱ مرتبه توزیع شده است، اما هنوز نمی دانیم چرا اینگونه است (تصویر صفحه* را ببینید). برای مقایسه در نظر آورید كه جرم فیل و كوچك ترین مورچه حدود ۱۱ مرتبه با هم تفاوت دارد.
● جرم چیست
ایزاك نیوتن اولین تعریف علمی از جرم را در سال ۱۶۸۷ در كتاب برجسته اش به نام اصول ارائه كرد: «مقدار ماده، اندازه آن ماده است، كه چگالی و حجم ماده مشتركاً آن را تعیین می كنند.»
این تعریف بسیار ابتدایی برای نیوتن و دیگر دانشمندان طی بیش از ۲۰۰سال كارآمد بود. آنها دریافتند برای آنكه علم پیشرفت كند، ابتدا باید توصیف كند كه پدیده ها چگونه روی می دهند و سپس درك كند چرا با این همه در سال های اخیر، چرایی جرم به یك موضوع پژوهشی در فیزیك بدل شده است درك معنا و منشاء جرم مدل استاندارد فیزیك ذره ها را كه نظریه ای بسیار متداول برای توصیف ذره های بنیادی شناخته شده و برهمكنش های آنان است، كامل كرده و گسترش می دهد. علاوه بر آن می تواند از پدیده هایی همچون ماده تاریك كه تشكیل دهنده ۲۵ درصد از جهان است رازگشایی كند.
مبانی درك نوین ما از جرم بسیار پیچیده تر از تعریف نیوتن و مبتنی بر مدل استاندارد است. در بطن مدل استاندارد تابع ریاضی با نام لاگرانژی است كه نشان دهنده چگونگی برهمكنش ذره های گوناگون است. فیزیكدانان با استفاده از این تابع و تبعیت از قواعدی به نام نظریه نسبیت كوانتومی می توانند رفتار ذره های بنیادی را محاسبه كرده و دریابند این ذره ها چگونه گرد هم می آیند و ذره های مركبی همچون پروتون را به وجود می آورند. می توان چگونگی واكنش هم ذره های بنیادی و هم ذره های مركب را نسبت به نیروها به دست آورد. در مورد نیروی F می توانیم معادله نیوتن ma=F را بنویسیم. این معادله، نیرو، جرم و شتاب حاصل از نیرو را به هم مربوط می كند. لاگرانژی به ما می گوید كه در اینجا برای m باید از چه مقداری استفاده كنیم و این مقدار همان چیزی است كه از عبارت جرم ذره مدنظر ما است.
اما جرمی كه به طور معمول آن را درك می كنیم، چیزی بیش از ma=F از خود نشان می دهد. بر این مثال نظریه نسبیت خاص اینشتین پیش بینی می كند كه ذره های بدون جرم در خلأ با سرعت نور و ذره های دارای جرم بسیار كندتر حركت می كند، به طوری كه اگر جرمشان را بدانیم می توانیم سرعت شان را محاسبه كنیم.
قوانین گرانش با دقت بسیار، پیشگویی می كند كه گرانش هم روی ماده و هم روی انرژی تاثیر می گذارد. همانطور كه از یك مقدار خاص جرم انتظار داریم، مقداری از m كه از روی لاگرانژی برای هر ذره به دست می آید، در تمام موارد دیگر نیز صحیح است و كاربرد دارد. ذره های بنیادی، جرمی ذاتی دارند كه آن را با نام جرم سكون می شناسیم. (ذره هایی با جرم سكون صفر، ذره های بدون جرم نام دارند.) در مورد ذره های مركب باید گفت كه جرم سكون اجزای تشكیل دهنده و همچنین انرژی جنبشی حركت و انرژی پتانسیل برهمكنش ها در جرم كلی ذره نقش دارد. همانطور كه رابطه معروف اینشتین mc۲= E می گوید انرژی و جرم به یكدیگر ربط دارند. (این رابطه می گوید انرژی برابر است با جرم ضربدر توان دوم سرعت نور.) مثالی از مشاركت انرژی در جرم را می توان در آشنا ترین نوع ماده در جهان یعنی پروتون و نوترون مشاهده كرد. پروتون و نوترون تشكیل دهنده هسته اتم های ستارگان، سیاره ها، افراد و همه آن چیزهایی است كه مشاهده می كنیم. این ذره ها تشكیل دهنده چهار تا پنج درصد از جرم- انرژی جهان هستند (قاب صفحه ۷ را ببینید). مدل استاندارد به ما می گوید كه پروتون ها و نوترون ها از ذره هایی بنیادی به نام كوارك تشكیل شده اند كه به وسیله ذره های بدون جرمی به نام گلوئون به یكدیگر متصل می شوند. اگرچه اجزای تشكیل دهنده پروتون در درونش می چرخند، برای ما كه از بیرون به پروتون نگاه می كنیم، آن را به صورت ذره ای پیوسته با جرمی ذاتی می بینیم كه مقدار این جرم با افزودن جرم ها و انرژی های اجزای تشكیل دهنده آن به دست می آید.
مدل استاندارد ما را مجاز می سازد كه تقریباً تمام جرم پروتون ها و نوترون ها را از انرژی جنبشی كوارك ها و گلوئون های تشكیل دهنده آن به دست آوریم (باقی مانده آن از جرم سكون كوارك ها به دست می آید.) بنابراین چهار تا پنج درصد از كل جهان- تقریباً تمام ماده معمولی پیرامون ما- از انرژی حركت كوارك ها و گلوئون های موجود در پروتون ها و نوترون ها ناشی می شود.
● سازوكار هیگز
ذره های واقعاً بنیادی مثل كوارك ها و الكترون ها برخلاف پروتون ها و نوترون ها از اجزای كوچك تری تشكیل نشده اند. شرح چگونگی كسب جرم سكون در این ذره ها به یكی از اصلی ترین مسئله ها در مورد منشاء جرم تبدیل شده است. همانگونه كه پیش از این خاطر نشان كردم تفسیرهای ارائه شده به وسیله فیزیك نظری جدید می گوید جرم ذره های بنیادی از برهمكنش با میدان هیگز ناشی می شود. اما چرا میدان هیگز در همه جای جهان حاضر است؟ چرا قدرت این میدان همانند میدان الكترومغناطیس در مقیاس های كیهانی اصولاً صفر نیست؟ میدان هیگز چیست؟
میدان هیگز یك میدان كوانتومی است. ممكن است عجیب به نظر برسد اما واقعیت این است كه تمام ذره های بنیادی به صورت كوآنتوم های میدان كوانتومی متناظر پدیدار می شوند. میدان الكترومغناطیس هم یك میدان كوانتومی است (ذره بنیادی متناظر آن فوتون است). بنابراین میدان هیگز از این لحاظ عجیب تر از الكترون و نور نیست. با این همه میدان هیگز به سه روش مهم دیگر با تمام میدان های كوانتومی تفاوت دارد.
تفاوت اول تا حدودی فنی است. تمام میدان ها خاصیتی به نام اسپین (SPIN) دارند. اسپین خاصیت ذاتی تكانه زاویه ای (angular mementum) است كه تمام ذره های میدان دارای آن هستند. ذره هایی مانند الكترون، اسپین یك دوم دارند و اغلب ذره های وابسته به یك نیرو مثل فوتون، اسپین۱ دارند. بوزون هیگز (ذره میدان هیگز) اسپین صفر دارد. داشتن اسپین صفر میدان هیگز را قادر می سازد به شیوه متفاوتی نسبت به بقیه ذره ها در لاگرانژی ظاهر شود، كه این نكته باعث می شود میدان هیگز دو جنبه متفاوت دیگر خود را ظاهر سازد.
دومین خاصیت منحصر به فرد میدان هیگز توضیح می دهد كه چرا قدرت این میدان در سرتاسر جهان غیرصفر است. هر سیستمی از جمله جهان در پایین ترین سطح انرژی قرار می گیرد، درست مثل یك توپ كه در قعر دره آرام می شود. در میدان معمولی همانند میدان های الكترومغناطیس كه پخش برنامه های رادیویی را امكان پذیر می سازد پایین ترین سطح انرژی آنجایی است كه میدان مقدار صفر دارد (یعنی جایی كه میدان از بین می رود) اگر هر میدان غیرصفری اعمال شود، انرژی ذخیره شده در میدان ها، انرژی خالص سیستم را افزایش می دهد. اما برای میدان هیگز وقتی كه میدان صفر نباشد بلكه مقداری غیرصفر داشته باشد انرژی جهان كمتر است. اگر بخواهیم همان تشبیه دره را به كار بریم، باید گفت برای میدان های معمولی كف دره در مكانی است كه میدان صفر است، اما برای هیگز دره تپه ای در مركز خود (یعنی میدان صفر) دارد و پایین ترین نقطه دره دایره ای حول این تپه است. (قاب همین صفحه را ببینید) جهان مثل یك توپ در جایی در این چاله حلقوی كه متناظر است با مقدار غیرصفر میدان، ساكن می شود. این گفته به این معنی است كه جهان در حالت معمولی و در پایین سطح آكنده از میدان هیگز غیرصفر است.
آخرین ویژگی قابل توجه میدان هیگز شكل برهمكنش آن با دیگر ذره ها است. ذراتی كه با میدان هیگز برهمكنش دارند طوری رفتار می كنند كه انگار جرم دارند و جرم شان متناسب است با شدت میدان ضرب در شدت برهمكنش. جرم ها از عبارتی در لاگرانژی به وجود می آیند كه بیانگر برهمكنش ذرات با میدان هیگز است.
با این همه هنوز درك ما از همه اینها كامل نشده است و مطمئن نیستیم چند نوع میدان هیگز وجود دارد. هر چند كه مدل استاندارد فقط به یك میدان هیگز نیاز دارد تا جرم تمام ذرات بنیادی را به وجود آورد، اما فیزیكدان ها می دانند كه نظریه ای كامل تر باید جانشین مدل استاندارد شود. مهمترین رقیبان، بسط هایی از مدل استاندارد است كه با عنوان مدل استاندارد ابرتقارنی (SSM) شناخته می شود. در این مدل ها هر ذره مدل استاندارد یك ابرهمزاد (Super partner) دارد (كه هنوز آشكارسازی نشده است) و خواص دقیقاً مشابهی دارد. (به مقاله «سپیده دم فیزیك ورای مدل استاندارد» اثر گوردون كین در همین ویژه نامه مراجعه كنید.) با توجه به مدل استاندارد ابرتقارنی حداقل به دو میدان هیگز متفاوت نیاز داریم. برهمكنش با آن دو میدان به ذرات مدل استاندارد جرم می دهد. همین ها نیز باعث جرم دار شدن ابرهمزادها می شوند. دو میدان هیگز به پنج نوع بوزون هیگز منجر می شود:
سه تا از آنها از لحاظ الكتریكی خنثی هستند و دو تا باردار.این احتمال هم وجود دارد كه جرم ذراتی كه نوترینو نامیده می شود و در مقابل جرم ذرات دیگر كوچك است، به روشی غیرمستقیم، از این برهمكنش ها یا از نوع سومی از میدان هیگز به وجود آید. نظریه پردازان چندین دلیل دارند كه نشان می دهد تصویر SSM از برهمكنش های هیگز صحیح است. اول آنكه بدون سازوكار هیگز، بوزون های هیگز كه واسطه نیروی ضعیف هستند، می بایست درست مثل فوتون بدون جرم باشند و دیگر آنكه برهمكنش های ضعیف باید مثل برهمكنش های الكترومغناطیسی قوی باشند. این نظریه می گوید كه سازوكار هیگز به روش برهمكنش های بسیار ویژه باعث جرم دار شدن W و Z می شود. پیشگویی های چنین رویكردی (همانند نسبت جرم W و Z) به طور تجربی تایید شده است.نكته دوم آنكه، اصولاً تمام جنبه های دیگر مدل استاندارد به خوبی آزموده شده است و در چنین نظریه ای با جزئیات فراوان و بسیار مرتبط به هم، دشوار است كه بخشی را (مثل هیگز) تغییر داد، بدون آنكه بر بقیه قسمت های نظریه تاثیری نداشته باشد. برای مثال، تحلیل اندازه گیری های دقیق خواص بوزون Z و W به پیشگویی دقیق جرم كوارك سر (top) پیش از تولید مستقیم كوارك سر منجر شد. تغییر سازوكار مكانیسم هیگز باعث نقض شدن این پیشگویی و دیگر پیشگویی های موفقیت آمیز می شود. سوم آنكه مكانیسم هیگز مدل استاندارد در توجیه جرم دار شدن تمام ذرات مدل استاندارد خیلی خوب عمل می كند؛ هم جرم دار شدن بوزون های W و Z را توجیه می كند، هم جرم دار شدن كوارك ها و لپتون ها را. در حالی كه نظریه های بدیل نمی توانند. دیگر آنكه SSM برخلاف نظریه های دیگر چارچوبی برای متحد كردن در كمان از نیروهای طبیعت فراهم می آورد. نكته پایانی آنكه SSM می تواند توضیح دهد چرا «دره» انرژی برای جهان چنان شكلی را دارد كه برای سازوكار هیگز نیاز است. در مدل استاندارد اولیه شكل دره را باید به صورت یك پذیره وارد مدل كرد، اما در SSM این شكل دره را می توان از راه ریاضی به دست آورد.● آزمون نظریه
طبیعی است كه فیزیكدانان بخواهند آزمون های مستقیمی در این مورد انجام دهند كه جرم از برهمكنش با میدان های هیگز متفاوت به وجود می آید. می توان سه جنبه اساسی را آزمود.
اول، می توان در جست وجوی ذرات ویژه ای به نام بوزون هیگز باشیم. چنین كوانتوم هایی باید وجود داشته باشند، در غیر این صورت تفسیرهای ارائه شده صحیح نیست. فیزیكدانان هم اكنون در برخورد دهنده تواترون (Tevatron Collider) در آزمایشگاه شتاب دهنده ملی فرمی در باتاویای ایلی نویز در جست وجوی بوزون هیگز هستند.دوم، پس از اینكه این ذرات شناسایی شدند می توانیم مشاهده كنیم كه چگونه بوزون های هیگز با دیگر ذرات برهمكنش دارند. همان عبارتی در لاگرانژی كه مشخص كننده جرم ذرات است، بیانگر خواص چنین برهمكنش هایی است.
بنابراین می توان آزمایش هایی انجام داد تا وجود عبارت های برهمكنش از این نوع را به طور كمی آزمود. قدرت برهمكنش ها و مقدار جرم ذرات اختصاصاً با یك روش به هم مربوط می شوند.سوم، مجموعه های گوناگون میدان های هیگز كه در مدل استاندارد یا نسخه های SSM وجود دارد، نشان دهنده مجموعه های متفاوتی از بوزون های هیگز با خواص مختلف است. بنابراین آزمون می تواند بین این بدیل ها نیز تمایز قائل شود.
تنها چیزی كه برای انجام آزمایش ها نیاز داریم، برخورددهنده مناسب ذرات است: برخورددهنده هایی كه انرژی كافی برای تولید بوزون های هیگز متفاوت داشته باشند. شدت كافی برای ساخت مقدار كافی از آنها و آشكارسازهای خوب برای تجزیه و تحلیل آنچه كه به وجود آمده است. یك مشكل عمده سر راه انجام چنین آزمون هایی آن است كه هنوز نظریه را آن قدر خوب درك نكرده ایم كه بتوانیم مقدار جرم بوزون های هیگز را محاسبه كنیم و در نتیجه جست وجو برای یافتن آنها دشوارتر می شود، زیرا باید گستره وسیعی از جرم ها را آزمود. تركیبی از استدلال های نظری و اطلاعات حاصل از آزمایش می تواند ما را برای به دست آوردن جرم های تقریبی راهنمایی كند.
برخورددهنده بزرگ الكترون- پوزیترون (LEP) در سرن (CERN) كه آزمایشگاه اروپایی فیزیك ذرات در نزدیكی ژنو است، در گستره ای از جرم ها كه احتمال بسیار داشت در برگیرنده بوزون های هیگز باشد، كار كرد. این برخورددهنده چیزی پیدا نكرد، اگرچه پیش از آنكه برخورددهنده در سال ۲۰۰۰ برای ساخت تجهیزات جدیدتر یعنی برخورددهنده بزرگ هادرون (LHC) سرن تعطیل شود، شواهد وسوسه برانگیزی از وجود چیزی در حد انرژی و شدت برخورددهنده یافت. بنابراین جرم هیگز باید بیش از ۱۲۰ برابر جرم پروتون باشد.
با این همه LEP شواهد غیرمستقیمی یافت كه نشان می دهد بوزون هیگز وجود دارد: با استفاده از آزمایش های انجام شده در LEP شماری از اندازه گیری های دقیق صورت گرفت كه می توان آنها را با اندازه گیری های مشابه تواترون و برخورددهنده مركز شتاب دهنده خطی استنفورد تركیب كرد. مجموعه نهایی داده ها فقط وقتی خوب با نظریه سازگار می شود كه برهمكنش های خاص ذرات با سبك ترین بوزون های هیگز را دربرگیرد و همچنین فقط وقتی كه سبك ترین بوزون های هیگز بیش از ۲۰۰ برابر پروتون جرم نداشته باشند. با این تفاسیر پژوهشگران به حد بالایی برای جرم بوزون هیگز دسترسی می یابند كه به آنها كمك می كند پژوهش هایشان را متمركز كنند.
طی چند سال آینده، تنها برخورددهنده ای كه می تواند شواهد مستقیمی برای بوزون های هیگز تولید كند، تواترون است. اگر این برخورددهنده بتواند به طور پیوسته به شدت باریكه ای كه از آن انتظار می رود، دست یابد (كه البته تاكنون دستیابی به چنین شدتی امكان پذیر نشد) انرژی اش برای كشف یك بوزون هیگز در گستره جرم هایی كه شواهد غیرمستقیم LEP نشان داد، كافی است. طبق برنامه ریزی های انجام شده، LHC كه هفت برابر پرانرژی تر و شدت برخوردهای آن بسیار بیشتر از تواترون است در سال ۲۰۰۷ ارائه اطلاعات را آغاز كند. این برخورددهنده می تواند به كارخانه بوزون هیگز تبدیل می شود (یعنی می تواند در هر روز مقدار زیادی ذره تولید كند). با فرض آنكه LHC طبق برنامه ریزی قبلی كار كند، جمع آوری اطلاعات مناسب و آموختن چگونگی تفسیر آنها، یكی دو سال زمان می برد. انجام آزمایش های كاملی كه نشان دهد برهمكنش با میدان های هیگز به وجودآورنده جرم است، علاوه بر LHC (كه برخورددهنده پروتون است) و تواترون (كه برخورددهنده پروتون و پادپروتون است) به برخورددهنده الكترون- پوزیترون تازه ای نیز نیاز دارد.
● ماده تاریك
آنچه كه در مورد بوزون های هیگز حاصل شود، صرفاً برای آزمودن این نكته كه آیا سازوكار هیگز به وجودآورنده جرم است، به كار نمی رود، بلكه این دستاوردها همچنین می تواند نشان دهنده راهی برای چگونگی توسعه مدل استاندارد برای حل مسائلی همچون منشاء ماده تاریك باشد. با در نظر گرفتن ماده تاریك، یك ذره بسیار مهم SSM سبك ترین ابرهمزاد (LSP) است. LSP ابرهمزادی با كمترین جرم در میان ابرهمزادهای ذرات شناخته شده مدل استاندارد است كه SSM وجودش را پیش بینی می كند. عمده ابرهمزادها بی درنگ واپاشی می كنند و ابرهمزادهای كم جرم تر به وجود می آورند. این زنجیره آنقدر ادامه می یابد تا به LSP برسد كه پایدار است، زیرا این ذره، ذره سبك تری ندارد كه بتواند به آن واپاشی كند. (وقتی كه یك ابرهمزاد واپاشی می كند، حداقل یك محصول واپاشی باید ابرهمزاد دیگر باشد. این ذره نمی تواند كلاً به ذرات مدل استاندارد واپاشی كند.) ابرهمزادها باید در لحظه های اولیه بعد از انفجار بزرگ به وجود آمده باشند، اما بی درنگ پس از آن به LSPها واپاشی كردند. LSP مهمترین ذره نامزد برای ماده تاریك است.
بوزون های هیگز ممكن است به طور مستقیم بر مقدار ماده تاریك موجود در جهان تاثیر بگذارد. می دانیم كه مقدار LSPهای امروزی باید كمتر از مقدار آن در كوتاه زمانی پس از انفجار بزرگ باشد، زیرا بعضی از آنها می بایست با كوارك ها، لپتون ها و فوتون ها برخورد كرده و نابود شده باشد و احتمالاً LSPهایی كه با بوزون های هیگز برهمكنش كرده اند بر میزان نابودی حاكم بوده است همان طور كه پیش از این خاطرنشان كردیم دو میدان هیگز SSM مهم به ذرات مدل استاندارد جرم می دهند، همچنین بخشی از جرم ابرهمزادها همانند LSP را باعث می شود. ابرهمزاد از طریق برهمكنش های دیگر كه ممكن است با دیگر میدان هیگز باشد یا با میدان هایی شبیه به میدان هیگز باز هم جرم به دست می آورند. مدل های نظری داریم كه نشان می دهد این فرآیندها احتمالاً چگونه انجام می شود، اما تا زمانی كه اطلاعاتی در مورد خود ابرهمزادها به دست نیاوریم، چیزهای زیادی در مورد جزئیات رفتار آنها نخواهیم دانست. انتظار می رود چنین داده هایی از LHE یا شاید هم از تواترون به دست آید.
ممكن است جرم نوترینو به روشی بسیار قابل توجه از برهمكنش با میدان های هیگز دیگر یا میدان های شبه هیگز حاصل آید. در ابتدا گمان می رفت كه نوترینو ها بدون جرم باشند، اما نظریه پردازان از سال ۱۹۷۹ پیش بینی كردند كه این ذرات جرم كمی دارند و طی دهه گذشته آزمایش های مهمی این پیش بینی ها را تائید كرده است. جرم نوترینوها یك میلیونم جرم كم جرم ترین ذره بعدی یعنی الكترون ها است. از آنجایی كه نوترینوها از لحاظ الكتریكی خنثی هستند، توصیف نظری جرم آنها به دقت بیشتری نسبت به ذرات باردار نیاز دارد. چندین فرآیند در جرم هر گونه نوترینو نقش دارد و به دلیل های فنی مقدار واقعی جرم از حل یك معادله به دست می آید و نه صرفاً با افزودن چند عبارت.
بنابراین سه روشی كه جرم را به وجود می آورد آموختیم: شكل اصلی جرم كه با آن آشنائیم یعنی جرم پروتون ها و نوترون ها و بنابراین جرم اتم ها از حركت كوارك های موجود در نوترون ها و پروتون ها به وجود می آید. جرم پروتون باید در حدود همان مقداری باشد كه حتی بدون میدان هیگز به دست می آید. اما كل جرم خود كوارك ها و همچنین جرم الكترون ها از میدان هیگز ناشی می شود. بدون میدان هیگز این جرم ها صفر می شود. در آخرین مورد كه قطعاً كمترین نیست، بخش عمده جرم ابرهمزادها و بنابراین جرم ذره ماده تاریك (البته اگر در واقع سبك ترین همزاد باشد) از برهمكنش های دیگری غیر از برهمكنش های اصلی هیگز حاصل می شود.
در نهایت موضوعی با نام مسئله خانواده را در نظر گرفتیم. فیزیكدانان طی نیم قرن گذشته نشان دادند جهانی كه می بینیم از افراد گرفته تا گل ها و ستارگان فقط از شش ذره ساخته شده است؛ سه ذره ماده (كوارك های بالا (UP)، كوارك های پایین (down) و الكترون ها)، دو كوانتوم نیرو (فوتون ها و گلوئون ها) و بوزون های هیگز. این توصیفی قابل توجه و به طرز شگفت آوری ساده از جهان است. اما هنوز چهار كوارك دیگر، دو ذره دیگر شبیه به الكترون و سه نوترینوی دیگر وجود دارد. عمر همه آنها بسیار كوتاه است یا برهمكنش چندانی با ۶ذره دیگر ندارند. آنها را می توان در سه خانواده دسته بندی كرد: نوترینوی الكترون بالا و پایین از خانواده الكترون؛ نوترینوی موئون شگفت و افسون از خانواده موئون و نوترینوی تاو سروته از خانواده تاو. برهمكنش های ذره های موجود در هر خانواده مشابه برهمكنش های ذره های موجود در خانواده دیگر است. تفاوت این خانواده ها در این است كه ذره های موجود در خانواده دوم سنگین تر از ذره های خانواده اول و ذره های خانواده سوم از آن هم سنگین تر است. از آنجایی كه این جرم ها از برهمكنش با میدان هیگز حاصل می شود این ذرات باید برهمكنش های متفاوتی با میدان هیگز داشته باشند.
از این رو مسئله خانواده دو بخش دارد: با آنكه برای توصیف جهان قابل مشاهده فقط یك خانواده ذرات كافی است، چرا سه خانواده وجود دارد؟ چرا جرم خانواده با هم متفاوت است و چرا چنین جرم هایی دارند؟ شاید آشكار نباشد كه چرا فیزیكدانان از این نكته كه طبیعت به جای داشتن یك خانواده ذرات سه خانواده ذرات دارد، شگفت زده اند. دلیلش این است كه می خواهیم قوانین طبیعت و نیروها و ذره های بنیادی آن را به طور كامل درك كنیم. انتظار داریم كه هر جنبه ای از قوانین بنیادی، جنبه ای ضروری باشد. هدف ما آن است كه نظریه ای داشته باشیم كه تمام ذرات و نسبت جرم هایشان به طور اجتناب ناپذیری از آن حاصل شود و نیازی به فرض های ساختگی در مورد مقدار جرم ها و همچنین نیازی به تنظیم پارامترها نباشد. اگر وجود سه خانواده ضروری باشد، این نكته سرنخی است كه اهمیت آن را هنوز درك نكرده ایم.
● ارتباط پنهان با یكدیگر
مدل استاندارد و SSM می تواند ساختار خانواده مشاهده شده را در خود جای دهد، اما نمی تواند آنها را تشریح كند. این گفته اهمیت بسیار دارد. این گفته به این معنا نیست كه SSM هنوز نتوانسته است ساختار خانواده را تشریح كند، بلكه به این معنا است كه نمی تواند آن را تشریح كند. یكی از جنبه های هیجان انگیز نظریه تار (String theory) برای خود من آن است كه نه تنها شاید بتواند نظریه ای كوانتومی برای تمام نیروها ارائه دهد، بلكه احتمالاً می تواند به ما بگوید كه ذره بنیادی چیست و چرا سه خانواده از این ذرات وجود دارد. به نظر می رسد كه نظریه تار بتواند ما را برای یافتن پاسخ این پرسش كه چرا برهمكنش با میدان هیگز در خانواده های گوناگون مختلف است، راهنمایی كند. در نظریه تار هم خانواده های تكراری می تواند وجود داشته باشد كه با یكدیگر یكسان نباشند. تفاوت آنها به وسیله خواصی توصیف شده است كه تحت تاثیر نیروهای قوی، ضعیف، الكترومغناطیس یا گرانشی نیست بلكه از برهمكنش با میدان هیگز تاثیر می گیرد و با سه خانواده موجود كه جرم های متفاوتی دارند سازگار است. اگرچه نظریه پردازان تار تاكنون نتوانسته اند مسئله وجود سه خانواده ذرات را حل كنند، اما به نظر می رسد این نظریه چنان ساختار مناسبی داشته باشد كه بتواند پاسخ آن را فراهم آورد. نظریه تار ساختارهای خانوادگی متفاوتی را مجاز می شمارد، اما هنوز كسی نمی داند كه چرا طبیعت همانی را كه مشاهده می كنیم برمی گزیند و نه ساختارهای دیگر را. داده ها در مورد جرم كوارك و لپتون و جرم ابرهمزاد آنها می تواند سرنخ های مهمی به ما بدهد و چیزهای زیاد در مورد نظریه تار به ما بیاموزاند.
اكنون می توان دریافت چرا به لحاظ تاریخی شروع كار برای درك جسم این قدر به درازا كشید. بدون وجود مدل استاندارد فیزیك ذرات و گسترش نظریه میدان كوانتوم برای توصیف ذرات و برهمكنش های آنان فیزیكدانان حتی نمی توانستند پرسش های صحیحی را مطرح كنند. هر چند منشأ و مقدار جرم را هنوز به طور كامل درك نكرده ایم، اما به نظر می رسد كه چارچوب لازم برای درك آنها در دسترس باشد. مفهوم جرم را نمی شد پیش از ارائه نظریه هایی همچون مدل استاندارد و بسط ابرتقارنی آن و نظریه تار درك كرد. اینكه این نظریه ها حقیقتاً بتوانند پاسخ كامل برای این پرسش فراهم آورند، هنوز روشن نیست؛ اما روشن است كه امروزه موضوع جرم به یك موضوع پژوهشی معمول در حوزه فیزیك ذرات تبدیل شده است.
Scientific American,Jul.۲۰۰۵
گوردون كین
ترجمه: سلیمان فرهادیان
بیگ بنگ چیست؟
علم امروزي بشر تا به دان جا رسيده كه قادر باشد در مورد جهان هستي توضيحاتي را ارائه كند . جهان هستي بيكران و غير قابل تصور. ستاره هاي بيشماري را كه در آسمان شب مي بينيد تنها سه هزار ستاره از سیصد میلیارد ستاره در كهكشان راه شيريند . در جهان چيزي حدود صد میلیارد كهكشان وجود دارد .بشريت همواره با اين سئوال مواجه بوده است كه : آيا اين جهان از ابتدا بدين صورت بوده يا اين كه همه چيز از جايي و به طور ناگهاني به وجود آمده است ؟ كشف اين مطلب كه جهان در حال انبساط است موجب شگفتي بسيار در اوايل قرن گذشته شد. بر اساس اين يافته فيزيكدان ها حدس زدند كه جهان مي باستي در گذشته و از اندازه بسيار كوچك متولد شده باشد . اين مطلب كه جهان آغازي دارد همچنين هيبت ابعاد و خلق آن ، انسان را با اين سئوال روبرو ساخت كه جهان چگونه آغاز شده است . اكنون بس از رصد ها و تفكرهاي بسيار به پاسخي رسيده ايم كه بيگ بنگ نام گرفته است .
نظریه ریسمان ها به زبان ساده
به طور مشابه در تئوري ريسمان ذرات بنيادين كه در شتابدهندهها مشاهده ميشوند را ميتوانيم نتهاي موسيقي و يا همان «حالتهاي برانگيخته» فرض گنيم.
در تئوري ريسمان همانند نواختن گيتار، ريسمانها بايد تحت كشش قرار بگيرند تا برانگيخته شوند. اگرچه ريسمانها در تئوري ريسمان در فضا-زمان شناور هستند و مانند گيتار مقيد نيستند وليكن با اين حال آنها كشش دارند، كشش ريسمان در تئوري ريسمان همانطور كه در قبل گفتيم با كميت :
اگر تئوري ريسمان تئوري گرانش كوانتوم باشد، پس متوسط اندازه ريسمان بايد چيزي نزديك به مقياس طول گرانش كوانتوم باشد كه طول پلانك ناميده ميشود و حدود 10-33 سانتيمتر ميباشد. متاسفانه اين بدان معناست كه ريسمانها به حدي براي ديدن با تكنولوژي فعلي فيزيك ذرات كوچك هستند كه فيزيكدانان مجبور به ابداع روشهاي جديدي براي آزمايش تئوري شدند.
تئوري در ابتدا فقط براي بوزونها بود، به منظور اينكه فرميونها هم وارد تئوري ريسمان شوند بايد يك نوع بخصوص از تقارن به نام ابرتقارن وجود ميداشت كه به واسطه آن براي هر بوزون، يك فرميون متناظر وجود داشته باشد. پس ابرتقارن، ذرات حامل نيرو و ذراتي كه ماده را ميسازند به هم مربوط ميكند.
نتايج ابرتقارن در آزمايشات ذرات مشاهده نشدهاند اما تئوريستها معتقد هستند كه ذرات ابرتقارن بزرگتر و سنگينتر از آن هستند كه در شتابدهندههاي فعلي بتوان آنها را مشاهده كرد. ايجاد شتابدهندههاي قويتر انرژي بالا در دهه آينده ميتواند شواهد لازم براي ابرتقارن در اختيار ما قرار دهند.
مهم نبود كه هر كس چقدر تلاش ميكرد، به نظر ميرسيد گرانش به هيچ وجه به نظريهاي قابل بهنجارش تبديل نميشود؛ يك مشكل بزرگ اين بود كه امواج گرانش كلاسيك كه فرض ميشد ذره حامل آن گراويتون است، داراي اسپين 2 بودند و براي اسپين 2 ، عبارت 4j-8+D مساوي D ميشد و براي D=4 ، انتگرال بينهايت ميشد، مثل توان چهارم ممنتوم وقتي كه ممنتوم به سمت بينهايت ميل ميكند.
و اين براي فيزيكدانان غيرقابل هضم بود و سالها تلاش آنها در راه رسيدن به «گرانش كوانتوم» ناكام ماند.
در اينجا بود كه تئوري ريسمان وارد شد تا اين خلا را پر كند.
تئوري ريسمان در اصل براي توصيف روابط ميان جرم و اسپين هادرونها پيشنهاد شده بود. در تئوري ريسمان، ذرات از برآشفتگي ريسمانهاي بسيار ريزي بوجود ميآمدند ؛ يك ذره كه از اين برآشفتگيها بر ميخواست، ذرهاي بود با جرم صفر و دو واحد اسپين.
موفقيتي كه تئوري ريسمان داشت اين بود كه در مدل دياگرامهاي فاينمن، دياگرامها به سطوح صاف دو بعدي تبديل ميشدند و انتگرالهاي روي سطح ديگر مشكل فاصله صفر را نداشتند.
تئوري ذرهاي :
در تئوري ريسمان، ممنتوم بينهايت به معناي فاصله صفر نبود، زيرا در اين تئوري رابطه بين ممنتوم و فاصله به قرار زير بود:
اگر تئوري ريسمان ، تئوري گرانش كوانتوم باشد، مقدار طول مينيموم بايد حداقل اندازه طول پلانك باشد كه از تركيب ثابت پلانك و ثابت گرانش نيوتون و سرعت نور بدست ميآيد:
نظریه نسبیت اینشتن به زبان ساده
تئوری جاذبه ای که نیوتن (Newton) ارائه کرد خیلی زود بدون تقریبآ هیچ سئوالی جدی مورد پذیرش دانشمندان قرار گرفت. تا اینکه در اویل قرن بیستم آلبرت اینشتین (Albert Einstein 1879-1955) با ارائه نظریه نسبیت خاص در سال ۱۹۰۵ و نظریه نسبیت عام در سال ۱۹۱۵ نه تنها قوانین فیزیک و جاذبه عمومی نیوتن بلکه پایه های فیزیک عصر خود را لرزاند.
پیوند دو نظریه نسبیت و کوانتوم
مقدمه
نظريه نسبيت عام اينشتين نظريهاي در باره جرمهاي آسماني
بزرگ مثل ستارگان، سيارات و كهكشانهاست كه براي توضيح گرانش در اين سطوح
بسيار خوب است
مكانيك كوانتومي نظريهاي است كه نيروهاي طبيعت را مانند
پيامهايي ميداند كه بين فرميونها (ذرات ماده) رد و بدل ميشوند. مكانيك
كوانتومي در توضيح اشياء، در سطوح بسيار ريز خيلي موفق بوده بوده است
هاوكينگ مي گويد " يك راه براي تركيب اين دو نظريه بزرگ قرن بيستم در يك نظريه واحد آن است كه گرانش را همانطور كه در مورد نيروهاي ديگر با موفقيت به آن عمل ميكنيم، مانند پيام ذرات در نظر بگيريم. يك راه ديگر بازنگري نظريه نسبيت عام اينشتين در پرتو نظريه عدم قطعيت است
نظریه دکتر ارکانی در خصوص ریسمانها
نظریه اركانی در باره ی نظریه ابر ریسمان می باشد.هدف نظریه ابر ریسمان این است كه ذرات، كوچكترین ماده تشكیل دهنده مواد نیستند بلكه حلقه های مرتعشی كه ریسمان نامیده می شوند، كوچكترین بخش به حساب می آیند.
دكتر اركانی با تكمیل این نظریه عقیده دارد كه این ریسمان ها در 11 بعد در حال ارتعاش هستند كه ما فقط 3 بعد از آن را می توانیم مشاهده كنیم، وجود بعد دیگری هم به نام بعد زمان به اثبات رسیده و تا به امروز در مورد 7 بعد دیگر توضیح كاملی ارائه نشده است.اركانی به همراه دو فیزیكدان دیگر به نام های دیموپلوس (Dimopoulos) و والی(Dvali) در حالی این نظریه را ارائه كرده اند كه می گویند این ابعاد بزرگتر از آن چیزی هستند كه تاكنون تصور می شود و از آن جایی كه تنها نیروی گرانش بر آنها اثر می گذارد، قابل دیدن نیستند.تئوری دكتر اركانی كه به همراه دو فیزیكدان دیگر معرفی شده به عنوان مدل( ADD(Arkani-Dvali-Dimopoulosشناخته می شود. اكنون اركانی و همكارانش امیدوارند بتوانند به كمك شتاب دهنده هاردن (LHC) مدل خود را اثبات كنند. اثبات این نظریه می تواند تحول بسیار بزرگی در فیزیك ذرات به وجود بیاورد.
گربه های شرودینگر و دنیاهای موازی
به طور کلی مکانیک کوانتومی، برای یک مشاهده، نتیجه ای واحد را پیش بینی نمی کند. بلکه مجموعه ای از احتمالات را مطرح می سازد و درجه احتمال هریک را مشخص می کند. این بدین معنی است که اگر سیستمهای مشابه بسیاری را در شرایط مساوی اندازه گیری کنیم، در می یابیم که تعداد معینی سیستم در حالت A و تعدادی دیگر در حالت B و... قرار دارند. اما برای یک سیستم منفرد هیچگاه نمی توان گفت که این سیستم پس از اندازه گیری در کدام حالت قرار خواهد گرفت.مکانیک کوانتومی به این ترتیب عنصر پشبینی ناپذیری یا تصادف و احتمال را وارد علم می کند. انشتین برغم نقش مهمی که در تدوین مکانیک کوانتومی داشت قویا به این امر اعتراض داشت. او به خاطر آزمایش فوتوالکتریک که یکی از پایه های شکل گیری مکانیک کوانتومی به حساب می آید، جایزه نوبل دریافت کرد اما با این همه هرگز نپذیرفت که جهان بر حسب تصادف اداره می شود. این جمله معروف او احساساتش را به خوبی بیان می کند: « خداوند در اداره جهان تاس نمی ریزد.»
در اینجا به یکی از پارادوکسهای مطرح شده توسط شرودینگر اشاره می کنیم.
فرض کنید گربه ای در جعبه ای در بسته زندانی است. در این جعبه یک شیشه گاز سیانور، یک چکش، یک سنسور رادیو اکتیو و یک منبع رادیو اکتیو نیز وجود دارد. همانطور که می دانید ذرات رادیو اکتیو بصورت نامنظم تابش می کنند و به همین دلیل برای آنها نیمه عمر در نظر می گیرند. حال فرض کنید سنسور و چکش طوری تنظیم شده باشند که در صورت تابش موج رادیو اکتیو بین ساعت 12 و 12:01، چکش شیشه حاوی گاز را شکسته و گربه بمیرد. اگر شما در ساعت 12:30 درب جعبه را باز کنید چه خواهید دید؟ اگر از طریق فرمول نیمه عمر منبع، احتمال تابش بین ساعت 12 و 12:01 را 90% پیش بینی کنید. گربه داخل جعبه در هنگام برداشن درب جعبه 90% مرده است و 10% زنده است. اما وقتی درب جعبه را بر می دارید خواهید دید که گربه یا مرده و یا زنده است. نمی توان گفت 90% سلولهای بدن گربه مرده اند و 10% آنها زنده اند. در فاصله یک لحظه، احتمال به یقین تبدیل خواهد شد. این امر کاملا متضاد با مکانیک کوانتومی می باشد. همانطور که گفتیم هیچگاه نمی توان موقعیت یک سیستم را به دقت اندازه گیری نمود. اما در این مثال کاملا این امر ممکن شده است.
این گونه پارادوکسها در مکانیک کوانتومی بسیار زیاد است. اما با این همه مکانیک کوانتومی در پیش بینی نتایج بسیاری از آزمایشها به طور درخشانی موفق بوده است و زمینه تقریبا تمامی علم و فن نوین است. بر رفتار ترانزیستورها و مدارهای مجتمع که جزء اساسی وسائلی نظیر تلوزیون و کامپیوترند، فرمان می راند و نیز بنیاد شیمی و زیست شناسی نوین می باشد.
تنها مسائل فیزیکی که مکانیک کوانتومی هنوز موفق به یکپارچگی و وحدت آنها نشده است، عبارنتد از: گرانش و ساختمان کلان جهان.
تا پیش از این تصور میشد که دلیل عدم امکان مشاهده اثرات کوانتومی، وجود پدیده عدم وابستگی است. اما محققان نشان دادند دشواریهای موجود در سر راه شمارش فوتونها نیز میتوان دلیل عدم امکان مشاهده اثرات کوانتومی باشد.
آیا دنیاهای موازی وجود دارد؟ چگونه ما میتوانیم این دنیاها را بشناسیم؟ این موضوع یک از موضوعات بسیار جالب است که فیزیکدانان در حوزه کوانتوم بهدنبال پاسخ آن هستند. محققان دانشگاههای کالگری و واترلو در کانادا بههمراه پژوهشگران دانشگاه ژنو در سوئیس اخیرا مقالهای تحت عنوان Coarse Graining Makes It Hard to See Micro-Macro Entanglement در نشریه Physical Review Letters به چاپ رساندند. در این مقاله محققان به تفصیل توضیح میدهند که چرا ما معمولا قادر به دیدن اثرات فیزیکی مکانیک کوانتومی نیستیم.
کریستوفر سایمون، از محققان دپارتمان فیزیک و نجوم در دانشگاه کالگری میگوید فیزیک کوانتومی در مقیاسهای بسیار کوچک کاملا درست پاسخ میدهد اما زمانی که به مقیاسهای بزرگتر پا میگذاریم، شمارش فوتونها تقریبا غیر ممکن میشود. ما ثابت کردیم که مشاهده این اثرات در زندگی روزمره بسیار دشوار است.
همگان میدانند که سیستمهای کوانتومی بسیار شکننده هستند. زمانی که یک فوتون با محیط واکنش میدهد، هر قدر هم که این برهمکنش کوچک باشد، باز هم ابرموقعیت فوتون از بین میرود. ابرموقعیت یکی از مفاهیم بنیادی در فیزیک کوانتوم است که میگوید سیستمها قادرند بهطور خودبهخودی در تمام حالتهای ممکن خود وجود داشته باشند. اما اگر محاسبه انجام شود نتیجه یکی از حالتها بهدست خواهد آمد.
این اثر بهعدم وابستگی شهرت دارد که در دهههای گذشته بهوفور روی آن تحقیق شده است. ایده عدم وابستگی توسط اروین شرودینگر ارائه شد که بهعنوان یکی از بنیانگذارن فیزیک کوانتومی شناخته میشود. او این مفهوم را از پارادوکس گربه در جعبه استخراج کرد در این پارادوکس گفته میشود که یک گربه درون جعبه هم میتواند مرده باشد و هم زنده.
اما به اعتقاد نویسندگان این مقاله، تنها عدم وابستگی نیست که موجب دشواری مشاهده اثرات کوانتومی میشود. برای مشاهده اثرات کوانتومی نیاز به اندازهگیریهای بسیار دقیقی است. سایمون و همکارانش روی یک مثالی از این گربه تحقیق کردند برای این کار آنها از یک حالت کوانتومی ویژه که در آن تعداد بسیار زیادی فوتون درگیر است، استفاده شده است. آنها نشان دادند که برای مشاهده طبیعت کوانتومی این حالت، باید بتوان تعداد فوتونها را با دقت شمارش کرد. با افزایش تعداد فوتونها این کار دشوارتر میشود.
پژوهشگران در اتریش چیزی را ساختهاند که خود به آن «چاقترین گربه شرودینگر دیده شده تاکنون» میگویند. آنها سوپرپوزیشن کوانتومی (که در آن، یک ذره میتواند در آن واحد، در دو حالت قرار داشته باشد) را برای مولکولهایی به نمایش گذاشتند که هر یک از 430 اتم تشکیل شده بودند؛ یعنی چندین برابر بزرگتر از مولکولهای مورد استفاده در آزمایشهای قبلی.
به گزارش نیچر، در آزمایش ذهنی مشهوری که در سال 1935 توسط اروین شرودینگر ترتیب داده شده بود تا پارادوکسهای ظاهری نظریه کوانتوم را توضیح دهد، بسته به وضعیت اتم (قوانین کوانتوم وضعیت اتم را مشخص میکنند)، یک گربه میتوانست، همزمان هم مسموم شده باشد و هم نشده باشد. از آنجا که نظریه کوانتوم الزام میداشت که این قوانین، سوپرپوزیشن را ممکن سازند، به نظر میرسید که گربه شرودینگر میتوانست همزمان در ترکیبی از دو حالت «زنده» و «مرده»، وجود داشته باشد.
این پارادوکس، این سوال را به ذهن متبادر ساخت که چگونه و در چه زمانی، قوانین دنیای کوانتوم (که در آنها چیزهایی مانند اتمها میتوانند در آن واحد در چندین وضعیت وجود داشته باشند) با مکانیک کلاسیک جایگزین میشوند که دنیای ماکروسکوپی تجربیات هر روزه ما را مدیریت میکنند، دنیایی که در آن هر چیزی تنها یک وضعیت دارد و نمیتواند در آن واحد در دو حالت متفاوت قرار داشته باشد. به این حالت، گذار کوانتوم به کلاسیک گفته میشود.
عموما گمان بر این است که «کوانتیدگی» در فرایندی که گسستگی نام دارد گم میشود، فرایندی که در آن آشفتگی در محیط پیرامونی، تابع موج کوانتومی را که توضیحدهنده بروز سوپرپوزیشنهای چندحالتی است، وامیدارد تا به یک حالت مشخص کلاسیک فروبپاشد. هر چقدر که جسم بزرگتر باشد، تمایل به گسستگی بیشتر میشود، چرا که احتمال تعامل با محیط بیرون بیشتر میشود.
یک جلوه انطباق کوانتومی، تداخلی است که میتواند بین ذرات کوانتومی که از میان دو یا تعداد بیشتری از شکافهای باریک رد میشوند، رخ دهد. در دنیای کلاسیک، ذرات بدون تغییر مسیر حرکت خود عبور میکنند، مانند توپهای فوتبالی که از میان یک دروازه عبور میکنند. ولی ذرات کوانتوم میتوانند مانند امواج رفتار کنند، و هنگامی که از شکاف عبور میکنند با یکدیگر تداخل کنند، و یکدیگر را یا تقویت و یا خنثی کنند تا یک سری نوارهای تاریک و روشن ایجاد کنند. این تداخل ذرات کوانتومی، که اولین بار در سال 1927 / 1306 در الکترونها دیده شد، نتیجه عبور یک ذره از بیش از یک شکاف است: یک سوپرپوزیشن کوانتومی.
هنگامی که ابعاد آزمایش بزرگتر میشود، در یک نقطه رفتار کوانتومی (تداخل) باید جای خود را به رفتار کلاسیک (بدون تداخل) بدهد. ولی این ذرات را چقدر میتوان بزرگ کرد بدون این که این گذار رخ دهد؟
بزرگ کردن
در سال 1999 / 1378، گروهی در دانشگاه وین، با استفاده از پرتوهایی از مولکول 60 اتمی کربن که به شکل یک کره توخالی بود، تداخل را یک آزمایش با شکافهای متعدد نشان دادند. اکنون مارکوس ارنت، یکی از پژوهشگرانی که در آزمایش قبلی شرکت داشت، و همکارانش از اتریش، آلمان، ایالات متحده و سوئیس، اثر مشابهی را نمایش دادند؛ آن هم با استفاده از مولکولهای بسیار بزرگتری که فقط به این منظور ساخته شده بودند و با داشتن 430 اتم، تا 6 نانومتر پهنا داشتند. اینها حتی از برخی از مولکولهای پروتئین، (مانند انسولین) هم بزرگتر هستند.
در آزمایش این گروه، پرتوهای نور از میان سه سری شکاف میگذرند. اولین شکاف، از یک قطعه نیترید سیلیکون ساخته شده که روی آن، شبکهای از شکافهایی به پهنای 90 نانومتر ایجاد شده تا مولکولها را به حالت گسستهای ببرد که در آن، تمام موجهای ماده، هماهنگ با هم هستند. دومی، یک «شبکه مجازی» با استفاده از نور لیزر است و در آن، چند آینه نور لیزر را به گونهای میتابانند که موج ایستایی از نور و تاریکی ایجاد شود، این شکاف، الگوی تداخل را ایجاد میکند. شبکه سوم، که آن هم از جنس نیترید سیلیکون است، مانند یک ماسک عمل میکند تا قسمتهایی از الگوی تداخل را به یک طیفسنج جرمی چهار قطبی هدایت کند، که تعداد مولکولهایی را که از آن میگذرند میشمرد.
پژوهشگران این آزمایش، در مقالهای که در نیچر منتشر شده، گزارش دادهاند که هنگامی که پرتوی خروجی از چپ به راست پیمایش میشود، این تعداد به طور منظم بالا و پایین میرود، امری که نشاندهنده تداخل است و به تبع آن میتوان گفت که سوپرپوزیشن اتفاق افتاده است.
با وجود این که این آزمایش خیلی شبیه به آزمایش کلاسیک گربه شرودینگر به نظر نمیرسد، به دنبال اثرات کوانتومی مشابهی میگردد. این آزمایش مانند این است که خود گربهها را به شبکههای تداخل شلیک کنیم، به جای این که سرنوشت یک گربه را به یک رخداد مقیاس اتمی وابسته کنیم.
مارتین پلنیو، پژوهشگر فیزیک کوانتوم از دانشگاه اولم آلمان، این تحقیق را بخشی از یک خط پژوهشی مهم میداند: «شاید ما با این آزمایش، به درک عمیق و جدیدی از طبیعت نظریه کوانتوم نرسیده باشیم، اما این امید وجود دارد که با بهبود روزافزون شیوههای آزمایش، بتوانیم در نهایت چیز جدیدی را کشف کنیم».
به گفته آرنت، چنین آزمایشهایی باید در نهایت امکان آزمایش جنبههای بنیادین نظریه کوانتوم را فراهم کنند، مانند این که چگونه با مشاهده، تابع موجی فرو میپاشد: «باید در آزمایشهای آینده دور، پیشبینیهایی از قبیل این که جاذبه بعد از یک مرز جرمی مشخص شامل فروپاشی تابع موجی است یا نه، در جرمهایی به مراتب بیشتر از این، قابل انجام شوند».
آیا موجودات زنده، (شاید نه گربهها، ولی موجودات ذرهبینی مانند باکتریها) را میتوان در حالت انطباق کوانتومی قرار داد؟ این کار برای ویروسها انجام شده است، (البته کوچکترین آنها که تنها چند نانومتر پهنا دارند) هرچند در مورد این که ویروسها باید موجود زنده تلقی شوند یا نه، وجود ندارد. آرنت میگوید: «در چنین آزمایشهایی، استفاده از مولکولهای ساخته شده دانشمندان خیلی سادهتر از کار با ویروسها است». ولی وی این را نیز میافزاید که اگر بتوان به همه مسائل تکنیکی متعدد آن (که کم هم نیستند) پرداخت، «من دلیلی نمیبینم که نتوان این کار را انجام داد».
منبع:شبکه فیزیک هاوکینگ
مدل های مختلف پیشنهاد شده برای جهانی که می شناسیم؟
بسیاری از مدلهای کیهان (cosmologies) ومنشأ آن (cosmogonies) شده اند، بر اساس دادههای آن زمان و تصورات از جهان در دسترس پیشنهاد می کنند. از لحاظ تاریخی ، cosmologies و cosmogonies در روایات از خدایان بر اساس بازیگری در شیوههای مختلف بودند. نظریهها ی غیرشخصی از جهان، قوانین فیزیکی حاکم بر جهان برای اولین بار توسط یونانیها و سرخپوستان بودند ارائه شده است. در طول قرنها، بهبود در مشاهدات نجومی و تئوری حرکت و گرانش همواره منجر به توصیف دقیق تر از جهان شد. دوران مدرن کیهانشناسی با آلبرت اینشتین 1915 نظریه عمومی نسبیت آغاز شد، که این امکان را به کمی پیش بینی منشا، تکامل، و نتیجه گیری از عالم به عنوان یک کل می دهد. مدرنترین و دقیق تر، نظریههای کیهانشناسی بر اساس نسبیت عام پذیرفته شده، پیش بینی مهبانگ، اگر چه هنوز هم به دقت بیشتری از اندازه گیریهای برای تعیین اینکه نظریه صحیح لازم است.
اسطوره آفرینش
حساب سومری creatrix الهه Nammu، پیشرو آشوری الهه Tiamat؛ شاید اولین بازماندههای اسطوره آفرینش باشند. فرهنگهای بسیاری از داستان هایی که منشأ جهان را توصیف می کنند، درحالی که ممکن است تقریبا به انواع معمول گروه خواهد بود. در یک نوع از داستان، جهان از تخم مرغ درون جهان به دنیا آمده است؛ از جمله داستانهایی که شامل شعر حماسی Kalevala فنلاندی، داستان چینیها از Pangu یا هند Brahmanda Purana میباشد. در داستانهای مربوط به آفرینش توسط یک نهاد واحد نشأت می گیرد ناشی از تولید و یا چیزی را که توسط آن یا خودش میباشد، همانطور که در بودیسم تبتی مفهوم از Adi - بودا، یک یونانی باستانی گایا (مادر زمین)، الهه آزتک اسطوره Coatlicue، مصر باستان داستان Atum خدا، و یا پیدایش اسطوره آفرینش میباشد. در نوع دیگری از داستان، جهان از اتحاد خدایان نر و ماده آفریده شده است، همانطور که در داستان مائوری از Rangi و پاپا. در داستان دیگر، جهان است توسط مواد موجود از قبل، مثل جسد مرده خدا -- به عنوان از Tiamat در حماسه بابلی Enuma Elish یا از Ymir غول در اساطیر نورس -- و یا از مواد پر هرج و مرج، به عنوان در ایزاناگی و ایزانامی در اساطیر ژاپنی ایجاد شده است. در نوع دیگری از داستان، جهان به فرمان خدا، به عنوان مثال داستان Ptah در مصر باستان یا پیدایش اسطوره آفرینش به عنوان بخشی از اساطیر یهودی و مسیحی آفریده شده است. در داستان دیگر، جهان ومصالح از اصول اساسی مانند برهمن و Prakrti، یا یین و یانگ از تائو ناشی شده است.
مدلهای فلسفی:
فلسفه پیش سقراطی، فیزیک (ارسطو)، کیهانشناسی هندو، کیهانشناسی اسلامی، و زمان از قرن6 پیش از میلاد فلاسفه پیش سقراطی یونان اولین مدلهای فلسفی شناخته شده از جهان را توسعه دادند.نخستین فیلسوفان یونانی مورد ملاحظه قرار دادند که ظواهر می توانند فریب دهند، و به دنبال درک واقعیت اساسی در پشت ظواهر رفتند. به طور خاص، آنها به توانایی ماده برای تغییر شکل اشاره کردند (به عنوان مثال، یخ به آب به بخار آب) و چند فیلسوف پیشنهاد کردند که تمام مواد به ظاهر مختلف جهان (چوب، فلز و غیره) همگی اشکال مختلف از مادهٔ واحدی هستند. (arche) اولین کار تالس بود که این، ماده آب نامیده شد. پس از او ،Anaximenes آن را هوا نامید، و ثابت کرد که باید وجود داشته باشد نیروهای جاذبه و دافعه ای که باعث می شوند archeها به اشکال مختلف متراکم و تفکیک شوند. Empedocles پیشنهاد کرد که چندین مواد اساسی برای توضیح تنوع جهان لازمند، و پیشنهاد کرد که هر چهار عنصر کلاسیک (زمین، هوا، آتش و آب) وجود دارند، هرچند در ترکیبهای مختلف و اشکال. این نظریه چهار عنصر توسط بسیاری از فلاسفه پس از آن به تصویب رسید. برخی از فلاسفه قبل از Empedocles کمتر موادی را چیزهای برای arche حمایت کردند؛ هراکلیتوس استدلال برای logos، فیثاغورث معتقد بود که همه چیز از اعداد تشکیل شده بودند، در حالی که دانش آموز تالس '، Anaximander، پیشنهاد کرد که همه چیز از یک ماده بی نظم معروف به apeiron تشکیل شده بود، تقریبا متناظر با به مفهوم مدرن از کف کوانتومی بود. تغییرات مختلفی از نظریه apeiron، پیشنهاد شد که مهمترین آنها که از Anaxagoras که پیشنهاد کرد که مادههای مختلف در جهان را از apeiron به سرعت در حال چرخش، در حال حرکت توسط مجموعه اصل عقل (ذهن) تنظیم شده بودند. دیگر فلاسفه -- که مهمترین آنها Leucippus و Democritus -- پیشنهاد کردند که جهان از اتم در حال حرکت از طریق تفکیک فضای خالی، خلاء تشکیل شده بود؛ ارسطو مخالف این دیدگاه ("طبیعت abhors خلاء ") در این زمینه که مقاومت در برابر تراکم حرکت را افزایش می دهد؛ بنابراین، فضای خالی باید بدون مقاومت در برابر حرکت به امکان سرعت نامحدود، منجر شود. اگرچه هراکلیتوس استدلال برای تغییر ابدی کرده بود، شبه معاصر خود Parmenides ساخته شده بود از یک نظریه اساسی افراطی که تمام تغییر توهم که در واقع تا ابد تغییر ناپذیر و از طبیعت مجرد پیشنهاد شده بود.تفکیک Parmenides مشخص این واقعیت به عنوان το εν (یک).نظریه Parmenides 'غیر برای بسیاری از یونانیان غیر محتمل به نظر می رسید، اما دانش آموزان خود Zeno Elea از آنها را با چندین تناقض معروف به چالش کشیدند. ارسطو این تناقض را با توسعه مفهوم تسلسل بی نهایت قسمت، و استفاده از آن را با فضا و زمان حل و فصل کرد. فیلسوف Kanada هندی، بنیانگذار مدرسه Vaisheshika، توسعه تئوری ذره گرایی و پیشنهاد کرد که نور و گرما انواع مواد مشابه بودند.. در قرن 15میلادی، فیلسوف بودایی atomist فیلسوف Dignāga پیشنهاد اتم به اندازه نقطه از انرژی ، durationless ساخته شده را داد. . آنها را از وجود اساسی ماده انکار کرد و پیشنهاد کرد که از جنبش جرقه زود گذر از جریان انرژی بودند. تئوری finitism تمپورال توسط نظریه خلقت مشترک سه دین ابراهیمی : یهودیت، مسیحیت و اسلام الهام گرفته بود. فیلسوف مسیحی، جان Philoponus، استدلالهای فلسفی گذشته در مقابل مفهوم نامحدود یونانی باستان را ارائه داد. استدلال Philoponus 'در برابر بی نهایت گذشته توسط فیلسوف مسلمان اولیه مورد استفاده قرار گرفت، آل - Kindi (Alkindus)؛ فیلسوف یهودی ، Saadia Gaon (Saadia بن یوسف)، و متکلم مسلمان، غزالی (Algazel). آنها دو استدلال منطقی در برابر بی نهایت گذشته به کار، اول بودن استدلال "از عدم امکان وجود بینهایت عملی" ، که آمده است : " بینهایت واقعی نمی تواند وجود داشته باشد." "سیر قهقرایی زمانی نامتناهی از اتفاقات بی نهایت واقعی است." "سیر قهقرایی زمانی نامتناهی از وقایع نمی تواند وجود داشته باشد." آرگومان دوم، آرگومان "از عدم امکان تکمیل بینهایت عملی با افزودن پی در پی"، آمده است :
یک بینهایت واقعی نمی تواند با افزودن پی در پی به اتمام برسد." "
مدل کوپرنیک
مدل کپرنیک
فخر الدین رازی (1149-1209) از ایده مرکزیت زمین در جهان انتقاد کرد .در زمینه تفسیر خود آیه قرآن ، "همه ستایشها متعلق به خدا، پروردگار جهانیان ،" او سوال مطرح است که آیا اصطلاح "جهان" در این آیه اشاره دارد به "جهان چند گانه در این جهان پست و یا کیهان، یا به بسیاری از کیهانهای دیگر شناخته شده است. multiversفراتر از این. " او را رد کرده و ارسطو و مفاهیم او عقیدهٔ ارسطو و ابن سینا را که جهان تک گردان بود را به اطراف جهان مجرد، و در عوض استدلال می کنند که بیش از "هزار هزار جهان (آلفا alfi' awalim) فراتر از این دنیا چنین است که هر یکی از آن جهان بزرگتر و بیشتر میشود وجود دارد گسترده تر از این جهان و همچنین داشتن مانند آنچه در این جهان است. "
مدل اینشتن
فاصله بین کهکشان چرخان با گذشت زمان افزایش می یابد، اما فاصله میان ستارهها در درون هر کهکشان تقریبا ثابت می ماند، به علت فعل و انفعالات گرانشی به همان اندازه می ماند. این انیمیشن بسته جهان فریدمن با صفر ثابت کیهانی را نشان میدهد مثل جهانی که نوسان میکند بین بیگ بنگ و بیگ کرانچ. انیمیشن نشان دادن انبساط جهان متریک در غیر دکارتی (غیر مربع) و یا سیستمهای مختصات منحنی، قضیه فیثاغورث نگه می دارد تنها در مقیاس طول بینهایت کوچک و باید با افزودن تانسور متریک، که می تواند از جایی به جای دیگر و متفاوت باشد که توصیف هندسه مکانی در دستگاه مختصات خاص است. با این حال، با فرض اصل کیهانی که در جهان است همگن و ایزوتروپیک در همه جا، هر نقطه در فضا که مثل هر نقطه دیگر است، از این رو، تانسور متریک همان باید در همه جا باشد. که منجر به شکل تک برای تانسور متریک، به نام فریدمن - لومتر - متریک رابرتسون - واکر
که در آن (آر، تتا، فی) متناظر با مختصات کروی سیستم است. این متریک فقط دو پارامترهای نامشخص دارد: طول کلی آرکه در قیاس با می تواند متفاوت باشد، ویک شاخص انحنا است که می تواند تنها 0 ، 1 یا1 -، مربوط به هندسه مسطح اقلیدسی، و یا از خمیدگی فضای مثبت و یا منفی باشد. در کیهانشناسی، حل برای تاریخ جهان است که محاسبه آر را انجام می دهد و به عنوان یک تابع از زمان انجام داده، با توجه به ک و ارزش ثابت کیهانیΛ است که پارامتر (کوچک) در معادلات میدان اینشتین است. معادله توصیف چگونگی آر متغیر با زمان است به عنوان معادله فریدمن شناخته میشود، پس از مخترع آن، الکساندر فریدمن. راه حل برای آر (تی) به ک وΛ بستگی دارد، اما برخی از ویژگیهای کیفی چنین راه حلهای عمومی دارند . اول و مهمتر از همه، طول آر از مقیاس جهان می تواند ثابت باقی می ماند تنها در صورتی که جهان به طور کامل ایزوتروپیک باشد که کاملا با انحنای مثبت (ک = 1) است و یک مقدار دقیق چگالی در همه جا دارد و به عنوان اولین بار توسط آلبرت انیشتین مورد ملاحظه قرار گرفت. با این حال، با توجه به نسبیت عام این تعادل ناپایدار است ودرجهان شناخته شده آر در مقیاس کوچکتر، باید تغییر کند ،. هنگامی که تغییرات آر، تمام فواصل فضایی در تغییر جهان پشت سر هم می شود؛ گسترش کلی یا انقباض فضا به خودی خود وجود دارد. این محاسبات برای رصد کهکشان که به پرواز مجزا را پدیدار کرده است؛ فضای بین آنها را کشش می دهد.
کشش فضا همچنین در تناقض مخاسبات آشکار است که دو کهکشان را می توان 40 میلیارد سال نوری از هم جدا حساب کرد، هر چند آنها از همان نقطه 13.7 میلیارد سال پیش آغاز شده و هرگز سریع تر از سرعت نورحرکت نکرده است. دوم، تمام راه حلها نشان می دهد که امواج گرانشی در گذشته، زمانی که آر به صفر میل میکند و ماده و انرژی باچگالی بی نهایت وجود داشت. این ممکن است به نظر رسد که نتیجه گیری از آن نامشخص است در فرض سوال برانگیز ازهمگنی کامل و همگرایی (بر اساس اصل کیهانی) و تنها تعامل گرانشی وجود دارد. با این حال، قضایای تکینگی پنروز - هاوکینگ نشان می دهد که تکینگی باید برای شرایط بسیار کلی وجود داشته باشد. از این رو، با توجه به معادلات میدان انیشتین، آر به سرعت در حال رشد است ازیک عکس داغ، حالت تراکم که وجود دارد بلافاصله پس از این نقطه تکین (زمانی که آر کوچک است، و مقدارمحدودی)؛ این است که ذات و ماهیت، مدل انفجار بزرگ جهان. تصور غلط رایج این است که مدل انفجار بزرگ پیش بینی می کندکه ماده و انرژی منفجر شده از یک نقطه در فضا و زمان؛ که غلط است.ترجیحا، فضای خود را در انفجار بزرگ ایجاد کرده بوده ودر سراسر با مقدار ثابت انرژی و ماده بطور یکنواخت توزیع شده است؛ به عنوان فضا گسترش می یابد ، (به عنوان مثال، آر (تی) را افزایش می دهد)، چگالی ماده و انرژی کاهش می یابد. فاصله هیچ مرز -- تجربی که مطمئن تر از هر مشاهدات خارجی است. با این حال، این مفهوم را میرسانند که فضا نامحدود است... (ترجمه آلمانی اصلی)
برنهارد ریمان هابیلیتی آبزرویشن 1854 سوم، شاخص تعیین انحنای ک نشانه ای از انحنای متوسط فضازمان به طور متوسط بیش از مقیاسهای طول بیش از یک میلیارد سال نوری است. اگرک = 1، انحنا مثبت است و جهان دارای حجم محدوداست. چنین کیهان هایی اغلب به عنوان کره سه بعدی تعبیه شده در فضای چهار بعدی مجسم می شوند. برعکس، اگر ک صفر یا منفی شود، جهان ممکن است حجم نامحدود داشته باشد، بسته به توپولوژی کلی آن. این ممکن است ضد شهودی جهان به نظر رسد که بی نهایت و چگالی بی نهایت می تواند در یک لحظه تنها دریک انفجار بزرگ ایجاد شده باشد که آر = 0 است، اما دقیقا همان است که پیش بینی شده در ریاضی که آیا ک 1 برابر نیست. برای مقایسه، هواپیما که انحنای آن بی نهایت صفر است، اما فضای بی نهایت، در حالی که سیلندر بی نهایت محدود است در یک جهت و چنبره محدود در هر دو است . جهان می تواند مانند یک کهکشان معمولی با شرایط مرزی تناوبی رفتار کند، همانطور که در " در اطراف، بپیچید " بازیهای ویدئویی مانند سیارکها؛ مسافرتی عبور بیرونی "مرز" از فضای بیرون رفتن را فورا در نقطه دیگر در مرز ظهور حرکت به سمت درون. مدل غالب از منشأ و گسترش فضازمان و شامل همه آن. سرنوشت نهایی جهان هنوز شناخته شده نیست، زیرا بستگی به شدت در شاخص انحنا ک و ثابت کیهانیλ. اگر جهان به اندازه کافی چگال، کلوین برابر است با +1، باشد بدین معنی است که به طور متوسط انحنا مثبت است ودر جهان و در نهایت فرو می ریزد، جهان جدید احتمالا با شروع دریک پرش بزرگ ایجاد می شود. برعکس، اگر، ک برابر با 0 یا -1 باشد جهان ناقص و متراکم است و جهان برای همیشه گسترش خواهدیافت، به کندی خنک شدن و در نهایت تبدیل شدن به نامهربانی برای تمام عمر، به عنوان ستاره مرگ و همه ماده به سیاه چالهها (یخ بزرگ و مرگ حرارتی جهان). همانطور که در بالا ذکر شد، دادههای اخیر نشان می دهد که گسترش جهان در حال کاهش است به عنوان یک اصل انتظار نمی رود اما شتاب: و اگر این طور نامحدود ادامه دهد، جهان در نهایت به خودی خود تبدیل به(تبدیل بزرگ) می شود. از راه آزمایش جهان به تراکم کلی بسیار نزدیک است که بین مقدار بحرانی و گسترش ابدی است؛ دقت بیشتری در مشاهدات نجومی برای حل سوال مورد نیاز است.
مقاله اصلی : انفجار بزرگ، گاهشمار مهبانگ، هسته، و لاندا - مدل قلم سبز غالب بیگ بنگ الگوی حساب برای بسیاری از مشاهدات تجربی که در بالا توضیح داده شد است، مانند ارتباط از راه دور و انتقال به کهکشانهای سرخ، جهان نسبت هیدروژن : اتم هلیم، و همه جا حاضر، دارای خواص فیزیکی مشابه تابش پس زمینه مایکروویواست . همانطور که در بالا ذکر شد، انتقال به مادون قرمز ناشی از گسترش متریک فضا به عنوان فضایی، خود را گسترش داد، طول موج فوتون معلق در فضارا نیز افزایش می دهد، کاهش انرژی است. دیگر فوتون عازم شده، از این رو توسعه آن بیشتر دستخوش، فوتونهای قرمز قدیمی تر از کهکشانهای دورتر هستند و بیشتر منتقل می شوند. تعیین ارتباط از راه دور و انتقال به مادون قرمز مسئله مهم در کیهانشناسی تجربی فیزیکی است.
واکنشهای هسته ای مسئول فراوانی نسبی هسته اتمی نور مشاهده شده در سراسر جهان هستند. دیگر مشاهدات تجربی را می توان با ترکیب دو گسترش فضای کلی با فیزیک هسته ای و اتمی توضیح داد همچنانکه جهان گسترش می یابد، چگالی انرژی تابش الکترومغناطیسی هر چه سریع تر نسبت به آن ماده کاهش می یابد، بعد از اینکه انرژی یک فوتون کاهش می یابد با طول موج آن است. بنابراین، اگر چه چگالی انرژی جهان در حال حاضر توسط ماده تحت سلطه است، آن یک بار با تابش تحت سلطه قرار گرفته بود؛ شاعرانه حرف زدن، همه نور بود. همچنانکه جهان گسترش می یابد، چگالی انرژی آن کاهش می یابد و آن را سردترمی کند؛ و هنگامیکه این کار را انجام می دهد، ذرات بنیادی ماده می تواند استابلی را درون هر ترکیب همیشه بزرگتر شریک شود. بنابراین، در بخشی از اوایل مبدا ماده تحت سلطه، پروتون و نوترون پایدار تشکیل شده، که پس از آن به هستههای اتمی پیوند خورده است. در این مرحله، ماده در جهان عمدتا داغ بود و، چگال پلاسمای الکترونهای منفی، نوترینوها خنثی و هسته مثبت است. واکنشهای هسته ای در میان هسته رهبری وفور هسته سبکتر را دارند، به ویژه هیدروژن، دوتریوم و هلیم. در نهایت، الکترونها و هسته اتمهای پایدار ترکیب شده اند، که شفافترین طول موج تابش، در این نقطه، تابش از ماده، فرم در همه جا حاضر، پس زمینه ایزوتروپی اشعه میکروموجی امروزه مشاهده می شود.دیگر مشاهدات توسط فیزیک شناخته شده پاسخی قطعی نمی دهند. با توجه به نظریه متداول، عدم تعادل جزئی از ماده بر ضد ماده در حال حاضر در خلقت جهان بود، یا اندکی پس از آن توسعه یافته، احتمالا به علت نقض سی پی است که توسط فیزیکدانان ذرات مشاهده شده است. اگر چه ماده و ضد ماده بیشترین نابودی را با یکدیگر انجام می دهند، تولید فوتونها، باقیمانده کمی از ماده زنده است، دادن در حال حاضر ماده تحت سلطه جهان را می دهد. چند خط از شواهد نیز نشان می دهند که تورم کیهانی سریع از جهان خیلی زود در تاریخ آن رخ داده است (حدود 10-35 ثانیه بعد از آفرینش آن). مشاهدات اخیر همچنین نشان می دهد که ثابت کیهانی صفر نیست و خالص جرم و انرژی محتوای جهان تحت سلطه است توسط انرژی تاریک و ماده تاریک است که علمی توصیف نشده اند. آنها در اثرات گرانشی خود متفاوت هستند. ماده تاریک مانند ماده معمولی سنگین میکند، و به این ترتیب گسترش جهان افت میکند؛ در مقابل، انرژی تاریک برای تسریع گسترش جهان در خدمت است.
بررسی ساختار عالمی که در آن هستیم و گمان می کنیم آن را می شناسیم؟ (Our Universe)
احتمالا بیش از 100 میلیارد (1011) کهکشانها در جهان قابل مشاهده است. کهکشانهای معمولی دارای دامنه ای از کوتوله با کمتر از ده میلیون (107) ستاره تا غول با یک تریلیون (1012) ستاره، همه در مدار مرکز کهکشان از جرم دارا میباشند. بنابراین، یک برآورد بسیار دشوار از این اعداد را پیشنهاد حدود یک sextillion (1021) ستاره قابل مشاهده در جهان وجود دارد، هر چند مطالعه در سال 2003 توسط ستاره شناسان دانشگاه ملی استرالیا منجر به رقم 70 sextillion (7 ایکس 1022)شد. اعتقاد بر این است که جهان بیشتر از انرژی تاریک و ماده تاریک تشکیل شده، که هر دو در حال حاضر برای درک ما ضعیف هستند.کمتر از 5 درصد ماده معمولی جهان، یک اغتشاش نسبتا کوچک می باشد. ماده قابل مشاهده به طور یکنواخت (homogeneously)، زمانی که در مسافتهای طولانی تر از 300 میلیون سال نوری به طور متوسط در سراسر جهان گسترش یافته است با این حال، در طول و مقیاسهای کوچکتر، ماده به شکل "توده"، یعنی، به خوشه ای سلسله مراتبی، بسیاری از اتمهای منقبض شده را در میان ستارگان، اغلب ستاره در میان کهکشان ها، بیشتر کهکشانها را در میان خوشهها ، superclusters و در نهایت، سازههای بزرگ مقیاس مانند دیوار بزرگ کهکشان مشاهده شده است.
ماده قابل مشاهده در جهان نیز گسترش isotropically میباشد، به این معنی که هیچ جهت مشاهده متفاوت از هر جای دیگری به نظر می رسد؛ هر منطقه از آسمان که تقریبا همان مقدار است. جهان نیز در پرتو مایکروویو بسیار ایزوتروپیک که مربوط به طیف جسم سیاه تعادل حرارتی در حدود 2.725 درجه کلوین غرق است. فرضیه ای که جهان در مقیاس بزرگ همگن و ایزوتروپیک است به عنوان اصل کیهانی شناخته میشود، که با مشاهدات نجومی پشتیبانی می شود.
تراکم کلی کنونی جهان خیلی کم است، حدود 9.9 × 10-30 گرم در هر سانتیمتر مکعب است. این جرم و انرژی به نظر می رسد که از 73 ٪ انرژی تاریک ، 23 درصد سرد تاریک ماده و 4 درصد ماده معمولی تشکیل شده است. بنابراین چگالی اتم به اعتبار یکی از اتم هیدروژن تک برای هر چهار متر مکعب از حجم است. خواص انرژی تاریک و ماده تاریک تا حد زیادی در دست نیست. ماده تاریک مانند ماده معمولی سنگین شده است، و در نتیجهٔ کار، گسترش جهان به کندی، در مقابل، توسعه شتابدار انرژی تاریک است. جهان قدیمی و در حال تکامل است. برآورد دقیقترین سن جهان 13.73 ± 0.12 میلیارد سال سن است، بر اساس مشاهدات از تشعشعات پس زمینهای مایکرویو کیهانی. بر اساس توافق (مبنی بر اندازه گیری مانند نیمه عمر رادیواکتیو) مستقل تخمین می زند، اگر چه آنها کمتر دقیق هستند، در محدوده 11-20 میلیارد سال به 13-15 میلیارد سال.جهان همان را در همه زمانها در تاریخ دارا نبوده است، برای مثال، جمعیت نسبی از اختر نماها و کهکشانها تغییر کرده و به نظر می رسد فضای خود را که گسترش داده است. این توسعه محاسبات برای این است چگونه دانشمندان بتوانند از محدوده زمین نور را از کهکشان30 میلیارد سال نوری مشاهده کنند، حتی اگر که نور برای تنها 13 میلیارد سال سفر کرده است؛ فضای بسیار میان آن دو گسترش یافته است. این توسعه سازگار بوده است با مشاهده نور از کهکشانهای دوری که مادون قرمز دارند؛ فوتونها در طول مسیربا طول موجهای بلند وفرکانسهای پایین فراوانی گسیل شده اند.
آهنگ این گسترش فضایی شتاب است، بر اساس مطالعات جدید ابراختر نوع Ia و تایید شده توسط اطلاعات

عدم وجود هزینه خالص و تکانه از قوانین فیزیکی پذیرفته شده است (قانون گاوس و بدون انشعاب از فشار- انرژی-تکانه pseudotensor به ترتیب زیر)، در صورتیکه عالم محدود شده است. ذرات بنیادی که جهان از آنها ساخته شده است. شش لپتونها و شش کوارکها شامل بسیاری از مواد به عنوان مثال، پروتونها و نوترونها در هسته اتمها هستند که ترکیب شدهٔ آنها کوارک را تشکیل می دهند و الکترون lepton که همه جا حاضر است. این ذرات از طریق تعامل بوزونهای تبادلگر نیرو نشان در ردیف وسط داده شده، هر یک مربوط به یک نوع خاص از تقارن سنج میباشد. بوزون هیگز ( که هنوز مشاهده نشده است) اعتقاد بر این است برای مشورت کردن، جرم در ذرات به آن هم مربوط است. گراویتون، بوزون سنج برای گرانش، نشان داده نشده است. جهان صیقلی از دستگاه مختصات چهار بعدی که متشکل از سه بعد فضایی و یک بعد زمانی (زمان)پدیدار شده است. به طور متوسط، فضا بسیار نزدیک به تخت مشاهده میشود (نزدیک به انحنای صفر)، به این معنی است که هندسه اقلیدسی به طور تجربی درست است، در بیشتر جهان دقت بالایی دارد. فضازمان همچنین که به سادگی از اتصال توپولوژی پدیدار شده است، دست کم در تاریخ قابل مشاهده جهان.
با این حال، مشاهدات حاضر نمی تواند محروم کند احتمالات این را که عالم بیشترین ابعاد و فضا زمان را دارد که بیشترین اتصال ضرب توپولوژی جهانی، در مقایسه با توپولوژی استوانه ای یا toroidal فضای دو بعدی را حذف نمیکند. جهان به نظر می رسد در طول زمان توسط همان قوانین فیزیکی و ثابتهای فیزیکی اداره می شود. با توجه به غالب مدل استاندارد فیزیک، همه مواد از سه نسل از کوارکها و لپتونها تشکیل شده، که هر دو فرمیونها هستند. این ذرات بنیادی از طریق تعامل حداکثر سه اصل تعامل است : تعامل الکتروضعیف که شامل الکترومغناطیس و نیروی ضعیف هسته ای، نیروی قوی هسته ای شرح داده شده توسط کرومودینامیک کوانتومی و گرانش، که بهتر است در حال حاضر توسط نسبیت عام را توصیف کرد.نخست دو اثر متقابل می تواند توسط نظریه میدان کوانتومی renormalized شرح داده شود، و وساطت کنند توسط بوزونهای مقیاسی که مطابق با نوع خاصی از تقارن سنج تبادل می کنند.یک renormalized کوانتومی به دست نظریه میدان نسبیت عمومی نشده است، اگر چه اشکال مختلف نظریه رشته نگشته است.

تئوری نسبیت خاص بر این اعتقاد است که سراسر جهان را تصرف میکند، به شرطی که میزان طول فضا و زمان به اندازه کافی کوتاه باشد؛ در غیر این صورت، نظریه کلی تر از نسبیت عام باید کاربردی باشد. هیچ توضیحی برای ارزشهای خاصی که ثابتهای فیزیکی که در سراسر جهان ما پدیدار شدند، مانند ساعت ثابت پلانک و یا ثابت گرانشی. G چندین قوانین حفاظت شده، مانند حفاظت از بقای بار الکتریکی، تکانه، تکانه زاویه ای و انرژی شناسایی شده اند؛ در بسیاری از موارد، این قوانین را می توان به حفاظت از تقارن یا هویتهای مرتبط با ریاضی دانست.
وسیع ترین تعریف برای دنیا (Universe)
سیعترین تعریف جهان در naturae divisione de توسط فیلسوف قرون وسطی یوهانس Scotus Eriugena است، که در آن همه چیز را به سادگی تعریف کردهاست. هر چیزی که وجود دارد و هر چیزی که وجود ندارد .زمان در تعریف Eriugena در نظر گرفته نشدهاست، بنابراین، تعریف خود را شامل هر چیزی که وجود دارد، وجود داشتهاست و وجود خواهد داشت، و همچنین هر چیزی که وجود ندارد، وجود نداشتهاست و هرگز، وجود ندارد. این تعریف همه فراگیر شده توسط اکثر فلاسفه بعد پذیرفته نشده بود، اما چیزهایی که کاملا بی شباهت نبودند دوباره در فیزیک کوانتومی ظاهر شدند، شاید به وضوح بیشتر در فرمول انتگرال مسیر فاینمن - با توجه به آن فرمول، به احتمال قوی برای دامنههای مختلف از نتایج یک آزمایش با توجه به حالت اولیه سیستم کاملا تعریف شده توسط summing از همه مسیرهای مشخص که از طریق آن سیستم میتوانند از حالت اولیه به حالت نهایی پیشرفت کند. به طور طبیعی، یک آزمایش میتواند تنها یک نتیجه بدهد، به عبارت دیگر، تنها یک نتیجه ممکن است، در این جهان، واقعی ساخته شدهاست، باید از طریق فرایند مرموز اندازه گیری کوانتومی، نیز از سقوط تابع موج (اما میبینیم چند فرضیه جهان در زیر بخش Multiverse). در این به خوبی - مفهوم تعریف ریاضی، حتی آنچه را که وجود ندارد (تمام مسیرهای ممکن) میتواند تاثیر بگذارد که در نهایت وجود داشته باشد (اندازه گیری تجربی). به عنوان مثال خاص، هر الکترون ذاتا یکسان با دیگری، بنابراین، احتمال انباشتگی باید اجازه محاسبه دهد برای احتمال مواضع تبادل، چیزی به نام تقارن مواضع. این مفهوم عالم هر دو را در بر دارد، وجود و عدم وجود تشابه آزادانه عقاید بودایی shunyata و توسعه وابسته از واقعیت، و مفاهیم مدرن تر گوتفرید لایبنیتس از چیزی که دراینده ممکن است رخ دهد و یکی بودن چیزهایی که نمیتوان بینشان فرق گذاشت.
تعریف به عنوان واقعیت
به طور معمول، جهان به عنوان هر آنچه را که وجود دارد، وجود داشته است، و برقرار خواهد بود تعریف شده است. با توجه به این تعریف و درک حال حاضر ما، جهان متشکل از سه عنصر : فضا و زمان، در مجموع به عنوان فضا زمان یا خلاء شناخته شده؛ ماده و اشکال مختلف انرژی و تکانه فضا – زمان را اشغال میکند و قوانین فیزیکی است که هر دو را کنترل میکند . این عناصر در زیر با جزئیات بیشتر بحث خواهد شد. تعریف مربوط به مدت عالم هر چیزی که وجود دارد درتنها یک لحظه از زمان کیهانی، مانند حال حاضر، همانطور که در جمله "جهان در حال حاضر در تابش یکنواخت مایکروویو غرق است". سه عنصر از جهان (فضازمان، ماده - انرژی، و قانون فیزیکی) تقریبا با ایدههای ارسطو مطابقت دارد. او در کتاب فیزیک (Φυσικης، که ما آن را از کلمه "فیزیک" مشتق می گیریم)، ارسطو το παν (همه چیز) را به سه عنصر تقریبا مشابه : ماده (جنس جهانی که ساخته شده است)، فرم (ترتیب ماده در فضا) و تغییر (چه ماده ای، تخریب و یا تغییر در خواص آن ایجاد شده است، و به طور مشابه، چگونه شکل آن تغییر یافته است) تقسیم شده است. قوانین فیزیک را به عنوان قواعد حاکم بر خواص ماده، شکل و تغییرات آنها تصور کرده بودند. بعدها فلاسفه ای مانند Lucretius، ابن رشد، ابن سینا و باروخ اسپینوزاین قسمت را تغییر یا تصفیه کردند، به عنوان مثال، ابن رشد و اسپینوزا naturans natura (اصول حاکم بر جهان فعال) از naturata natura تشخیص دادند، اثر عناصر سابق به تنهایی عمل می کنند.
تعریف به عنوان متصل فضا زمان
این ممکن است جدایی فضا زمان تصور شود، هر موجود، اما قادر به ارتباط برقرار کردن با دیگری نیست. استعاره از ناظرانی که زندگی می کنند، در حبابهای صابون جداگانه، نمی توانند به راحتی با کسانی که در یک حباب صابون دیگر هستند تعامل کنند . به گفته یکی از اصطلاحات رایج، هر یک از "حباب صابون" به عنوان یک جهان مشخص از فضا زمان است، در حالی که فضا زمان که خاص جهان مشخص است، درست مانند اینکه به ماه بگوییم ماه. مجموعه کامل از این فضا - زمان به عنوان multiverse جداگانه استفاده می شود. در اصل، کهکشانهای unconnected دیگر ممکن است dimensionalities مختلف و توپولوژی فضا زمان، انواع مختلف ماده و انرژی را داشته باشند و قوانین متفاوت فیزیکی و ثابتهای فیزیکی، هر چند در حال حاضر از جمله امکانات تفکرکردن را داشته باشند.
تعریف به عنوان واقعیت قابل مشاهده
با توجه به تعریف هنوز- بیشتر - محدود، عالم هر چیزی است که در داخل متصل به فضا- زمان ما است که می تواند فرصتی برای ارتباط برقرار کردن با ما و بالعکس اند.با توجه به نظریه عمومی نسبیت، برخی از مناطق فضا ممکن است هرگز با ما در تعامل نباشند حتی در طول عمر جهان، به علت سرعت محدود نور و گسترش مداوم فضا. به عنوان مثال، پیامهای رادیویی که از زمین فرستاده میشود ممکن است هرگز به برخی از مناطق فضا نرسد، حتی اگرجهان برای همیشه زندگی کند، وفضا بتواند سریعتر از نور گسترش یابد[استهزا]. به وضوح روشن است تاکید بر اینکه کسانی که در مناطق دور از فضا وجود دارند و بخشی از واقعیت، تا آنجا که ما هستیم قرار گرفته اند؛ اما ما هرگز با آنها نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم. منطقه فضایی که ما می توانیم در آن اثر گذاریم و تحت تاثیر قرار بگیریم به عنوان عالم قابل مشاهده استفاده می شود. صرفا سخن گفتن، راجع به جهان قابل مشاهده بستگی به مکان ناظردارد. با مسافرت، یک ناظر می تواند در تماس با منطقه بیشتری ازدرون فضا زمان نسبت به ناظری که هنوز ثابت باقی مانده است، به طوری که برای جهان قابل مشاهده از سابق بزرگ تر است برای او نسبت به دومی. با این وجود، حتی سریعترین مسافرتی که ممکن است نمی تواند با همه فضای تداخل کند. به طور معمول، جهان قابل مشاهده است از دیدگاه ما معنای جهان قابل مشاهده را در کهکشان راه شیری میدانیم.
یونیورس یا جهان یا گیتی یا عالم چیست؟
جهان شامل همه چیز، ما را به درک وجود فیزیکی، کل فضا و زمان، و تمامی اشکال ماده و انرژی وا می دارد. جهان ممکن است در مدت کمی از معانی مختلف متنی استفاده شود، مثل مفاهیمی مانند کیهان، جهان، یا طبیعت. کلمه عالم معمولاً به عنوان فراگیر همه چیز تعریف شده است. با این حال، با استفاده از تعریفهای جایگزین، برخی از کیهان شناسان بر این باورند که "جهان" متشکل از گسترش فضا به عنوان - ما - دانش آن را میدانیم، اگر تنها یکی از بسیاری از کیهانها قطع شود که مولتیورز نامیده می شوند برای مثال، در بسیاری از فرضیه های- دنیای جدید "کیهان هایی" هستند که با هر اندازه گیری کوانتومی استناد می شوند. [کلکسیونهای مورد نیاز]. این کیهانها که معمولاً تصور میشود به طور کامل از خود ما قطع و در نتیجه با تشخیص آزمایشگاهی غیرممکن می باشند.
مشاهدات قطعات بزرگتر از جهان ( دور) نشان می دهد که جهان از حداکثر همان قوانین فیزیکی و ثابت خود در طول تاریخ اداره می شود. با این حال، در تئوری حباب جهان، ممکن است تنوع نامحدود از "کیهان های" ایجاد شده در شیوههای مختلف، و شاید هر کدام با ثابتهای فیزیکی مختلف وجود داشته باشد. در طول تاریخ جهان ثبت شده، چند پیشنهاد کیهانی و کیهانشناسی برای حساب مشاهدات شده اند .اولین مدلهای کمی زمین محوری که توسط یونانیان باستان، پیشنهاد کردند که جهانی دارای فضای بی نهایت و ازلی وجود داشته است، اما شامل مجموعه ای از تک حوزههای متحدالمرکز از اندازه محدود -- مربوط به ستاره ثابت توسعه داده شدند، خورشید و سیارههای مختلف -- دواراما در مورد زمین کروی حرکت نمی کند.
در طول قرنها، با مشاهدات و تئوریهای دقیق منجر به بهبود گرانش مدل کوپرنیک دارای مرکز در خورشید و مدل نیوتنی از منظومه شمسی بود. پیشرفتهای بیشتر در نجوم به تحقق منظومه شمسی در یک کهکشان متشکل از میلیونها ستارههای جاسازی شده منجر شد، کهکشان راه شیری و کهکشانهای دیگر که خارج از آن وجود دارد، تا آنجا که با ابزار نجومی میتوان به آن رسید. مطالعات دقیق توزیع از این کهکشانها و خطوط طیفی آنها به رهبری بسیاری از کیهانشناسی مدرن می انجامد. کشف مادون قرمز و تابش زمینه کیهانی نشان داد که جهان در حال گسترش است و ظاهرا تا به حال آغاز شده است.

از آنجا که عصر پلانک، جهان به شکل کنونی خود در حال گسترش بوده است، احتمالا با دوره کوتاه (کمتر از 10-32 ثانیه) تورم کیهانی پیدا کرده است. چندین اندازه گیری تجربی و نظری مستقل، از این گسترش و، به طور کلی، نظریهٔ بیگ بنگ حمایت می کند. مشاهدات اخیر نشان می دهد که این گسترش به دلیل شتاب انرژی تاریک، و بیشتر از ماده در جهان ممکن است در صورتی که می تواند توسط ابزار حاضر قابل شناسایی نشده باشد، و بنابراین در مدلهای کنونی جهان به حساب نیاورده شده است، به نام ماده تاریک نامگذاری شده است. عدم دقت درمشاهدات فعلی مانع از پیش بینیهای سرنوشت نهایی جهان شده است. آونگ فوکو
تفسیرهای فعلی مشاهدات نجومی نشان می دهد که سن جهان 13.73 (± 0.12) میلیارد سال است، و قطر قابل مشاهده از جهان حداقل 93 میلیارد سال نوری است یا 1026 × 8.80 متر می باشد. بر اساس نسبیت عام، فضا می تواند سریعتر از سرعت نور گسترش بیابد، اگرچه ما می توانیم تنها بخش کوچکی از جهان را به دلیل محدودیتهای اعمال شده توسط سرعت نور مشاهده کنیم.
ریشهشناسی، مترادف و تعاریف
کلمه عالم مشتق شده از کلمهٔ قدیمی فرانسوی Univers، که به نوبه خود از کلمه لاتین universum مشتق شده است. کلمه لاتین توسط سیسرو و نویسندگان بعد از لاتین در بسیاری از معانی همان کلمه انگلیسی مدرن مورد استفاده قرار گرفت و استفاده شده است. کلمه لاتین مشتق شده از انقباض شاعرانه Unvorsum -- برای اولین بار توسط Lucretius در کتاب چهارم (خط 262) از natura rerum او (از چیزهایی در طبیعت) -- که متصل سازمان ملل متحد ، (استفاده از ترکیب فرم unus، و یا "یک") با vorsum ، versum (اسم ساخته شده از وجه وصفی مجهول کامل از vertere، به معنی "چیز تنظیم شده، چرخاند، نورد، تغییر") است. کلمهLucretius استفاده شده در معنی یعنی اینکه (همه چیز می چرخد دور یک )هر چیزی با آن ترکیب شده است.
تفسیر هنری (بسیار اغراق آمیز) از آونگ فوکو نشان می دهند که زمین ثابت است، اما می چرخد. تفسیر جایگزین unvorsumاست "همه چیز به عنوان یکی چرخان است" یا "همه چیز تنظیم شده توسط یکی، چرخاند " . در این مفهوم، آن ممکن است ترجمه کلمه یونانی در اوایل برای جهان ، περιφορα ، "چیزی حمل و نقل در دایره " در نظر گرفته شود، در اصل برای توصیف دوره از وعده غذایی، مواد غذایی که در اطراف دایره شام از مهمانان پذیرایی می شود. این کلمه یونانی اشاره به مدل یونانی اولیه جهان، که در آن همهٔ ماده در درون حوزههای محور چرخش بر روی زمین موجود بود، با توجه به ارسطو، چرخش از خارجیترین حوزه، مسئول حرکت و تغییر همه چیز را در درون آن دارد.
این تغییر طبیعی بود در مورد فرض یونانیان که کره زمین ثابت بود و آسمانها به دور زمین می چرخند، به دلیل اندازه گیریهای دقیق نجومی و فیزیکی (مانند آونگ فوکو) مجبور بودند طوری دیگر آن را اثبات کنند . اصطلاح رایجترین برای "جهان" در میان فیلسوفان یونان باستان بعد از فیثاغورث το παν (همه) بود، به عنوان تمام ماده (το ολον) و تمام فضاτο κενον)[ ] تعریف شده بود. مترادف دیگر برای جهان در میان فلاسفه یونان باستان شامل κοσμος (به معنی جهان، جهان هستی) و φυσις (به معنی طبیعت، که کلمه فیزیک را از آن استخراج می کنیم) همان مترادفها را میتوان در نویسندگان لاتین یافت (totum ، mundus ، natura) در زبانهای مدرن، جان سالم به دربرد، به عنوان مثال، کلمات آلمانی das all ، Weltall ، Natur برای جهان به کار برد . مترادفهای مشابه میتوان در انگلیسی یافت، مانند(تئوری همه چیز)، کیهان (که در کیهان شناسی)، جهان (همانطور که در چند فرضیه جهان) و طبیعت (مانند قوانین طبیعی یا فلسفه طبیعی) که همه چیز را در بر داشته باشد .]
تلاش علم آمار و احتمالات و علم فیزیک برای اثبات نظریه چند جهانی
اگر جوابتان مثبت است ، شاید در این لحظه او تصمیم بگیرد این مقاله را تا همین جا رها کند در حالی که شما به خواندن مقاله تا انتها ادامه خواهید داد. …
نظریه جهان های موازی
اندیشه وجود یک خود دیگر نظیر آنچه که در بالا شرح آن رفت عجیب و غیر معقول به نظر می رسد، اما آنگونه که از قرائن بر می آید انگار مجبوریم آن را بپذیریم. زیرا مشاهدات نجومی از این اندیشه غیر مادی پشتیبانی می کنند. بنابر این پیش بینی ساده ترین و پر طرافدار ترین الگوی کیهان شناسی که امروزه وجود دارد، این است که هر یک از ما یک جفت (همزاد) داریم که در کهکشانی که حدود 280 10 متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می کنند . این مسافت آنچنان زیاد است که بطور کامل خارج از هر گونه امکان بررسی های نجومی است اما این امر واقعیت وجود نسخه دوم ما را کمرنگ نمی کند. این مسافت بر اساس نظریه احتمالات مقدماتی برآورده شده و حتی فرضیات خیالپردازانه فیزیک نوین را نیز در بر نگرفته است .
فضای بیکران
اینکه فضا بیکران است و تقریبا بطور یکنواخت از ماده انباشته شده است، چیزی که مشاهدات هم آن را تأیید می کنند. در فضای بی کران حتی غیر محتمل ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی ، اتفاق خواهند افتاد. در این فضا ، بینهایت سیاره مسکونی دیگر وجود دارد، که نه تنها یکی بلکه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند که شکل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست که ما داریم. به ساکنانی که تمامی حالت های ممکن ار گزینه های موجود در زندگی ما را تجربه می کنند. من و شما احتمالا هرگز خودهای دیگران را نخواهیم دید .
وسعت عالم
دورترین فاصله ای که ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است که نور در مدت 14 میلیارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می کند. دورترین اجرام مرئی هم اکنون حدود 1026×4 متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله که عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می کند.
به طور مشابه ، عالم های خود های دیگر ما کراتی هستند به همین اندازه ، که مرکزشان روی سیاره محل سکونت آنهاست. چنین ترکیبی ساده ترین و سر راست ترین نمونه از جهان های موازی است. هر جهان تنها بخشی کوچک از جهان چند گانه بزرگتر است.
جدال فیزیک و متا فیزیک
با این تعریف از جهان ممکن است شما تصور کنید که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متافیزیک باقی خواهد ماند. اما باید توجه داشت که مرز میان فیزیک و متا فیزیک را این مسأله که یک نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین می کند نه این موضوع که فلان نظریه شامل اندیشه های غریب و ماهیت های غیر قابل مشاهده است .
مرز های فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین کروی ، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی ، کند شدن گذر زمان در شرعتهای بالا ، برهم نهی کوانتومی ، فضای خمیده و سیاهچاله ها را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است . پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خو را به خوبی پس داده اند. نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مکانیک کوانتومی ، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. که پیش بینی می کنند و می توانند آن را دستکاری نمایند .
انواع جهان های موازی
دانشمندان تاکنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح کرده اند. هم اکنون پرسش کلیدی وجود یا عدم جهان چند گانه نیست ، بلکه سوال بر سر تعداد سطوحی است که چنین جهان می توان داشته باشد .
یکی از نتایج متعدد مشاهدات کیهان شناسی اخیر این بوده است که جهان های موازی دیگر مفهومی خیالپردازانه و انتزاعی صرف نیست. به نظر می رسد که اندازه فضا بینهایت است. اگر این گونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی که امکان پذیر باشد واقعیت خواهد یافت. اصلاً مهم نیست که امکان پذیری آن تا چه حد نامتحمل است
فراسوی محدوده دید تلسکوپ های ما ، نواحی دیگری از فضا کاملا شبیه آنچه که پیرامون ماست وجود دارند آن نواحی یکی از انواع جهان های موازی هستند. دانشمندان حتی می توانند محاسبه کنند که این جهان ها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهم تر از همه اینکه تمامی اینها فیزیک حقیقی و واقعی است . زمانی که کیهان شناسان با نظریاتی روبرو می شوند که از استحکام لازم برخوردار نیستند، نتیجه می گیرند که جهان های دیگر می توانند ویژگیها و قوانین فیزیکی کاملا متفاوتی داشته باشند. وجود این جهان ها بسیاری از جنبه های پرسش بنیادی در خصوص ماهیت زمان و قابل درک بودن جهان فیزیکی را پاسخ داد.
نگاهی به دیدگاه دانشمندان درباره جهان
جهان های موازی
هزاران سال است که اخبار و اطلاعاتی درباره جهان های دیگری جز آنچه در اطرافمان می بینیم، در اختیار بشر قرار گرفته است. این اطلاعات که گاه در حد یک خبر کوتاه و گاه به پیشرفتگی توصیفی دقیق از آنها و ساکنانشان یا چگونگی دسترسی به آنها و کاربردها و امکانات این دسترسی بوده اند، تا مدتی پیش تماماً در حیطه دانش باطنی قرار می گرفتند و علوم تجربی ظاهری را یارای اظهار نظر کردن در این باره نبود. اما با نگاهی به اطراف می توان دید که پیشرفت های علوم ظاهری اکنون چنان شتاب برق آسایی گرفته اند که گویی سفینه دانش بشری در آستانه پرواز قرار دارد. تا دیروز مفاهیمی چون کرویت زمین، میدان های مغناطیسی (کهربا)، کند شدن زمان در سرعت های بالا، سیاهچاله ها و… استناد علمی نداشتند، اما امروزه این مفاهیم کاملاً علمی و اثبات شده به شمار می روند. به نظر می رسد در آینده ای نه چندان دور، مفهوم جهان های موازی و چگونگی برقرار کردن ارتباط با آنها نیز موضوعی کاملاً علمی باشد. در این مقاله سعی داریم دستاوردهای جدید علوم ظاهری درباره جهان های دیگر و به ویژه جهان های موازی جهان خودمان را مروری کنیم.
انسان های حقیقت جو در طول تاریخ، مجنون وار به دنبال کشف جلوه های حقیقت بوده اند و در این میان دغدغه اصلی محققان و دانشمندان علم فیزیک، یکپارچه سازی و وحدت بخشیدن به ایده ها و مفاهیم به ظاهر مختلفی از دانش بشری بود که از کوچک ترین اجزای زیراتمی تا بزرگ ترین کهکشان های عالم را دربرمی گرفتند. دانشمندان به دنبال این منظور در تلاش برای پر کردن شکاف های دیوار دانش بوده اند و اکنون نیز به آن ادامه می دهند. اکنون به نظر می رسد پر کردن این شکاف ها بدون قبول وجود جهان های دیگر به صورت علمی ناممکن باشد. برای بررسی این موضوع بد نیست از گذشته ای نه چندان دور آغاز کنیم.
تاریخچه
تنها چند قرن پیش یعنی در عصر دانشمندانی چون کپلر، گالیله، کپرنیک و نیوتن انسان تصور می کرد که جهان مانند چرخ دنده ای بزرگ است که سیارات را به چرخیدن به دور خورشید مجبور می کند. در آن دوران گرچه گذر زمان به وسیله ساعت قابل اندازه گیری بود اما خود زمان مفهومی ابدی و ازلی داشت که تجزیه و تحلیل آن چیزی غیرممکن تلقی می شد. مکان یا فضا نیز در همه جهت ها بی انتها بود و اندیشیدن درباره آن به دیوانگان و شعرا اختصاص داشت. چنین دیدگاهی همچنان ادامه داشت تا این که در قرن بیستم میلادی، نظریه های نسبیت اینشتین انقلاب جدیدی در تفکر علمی به پا کرد و برخی شکاف های علم را پوشاند. دیگر زمان و مکان به رازآلودگی قبل نبودند بلکه آنها به یکدیگر متصل شدند و مفهوم جدیدی به نام فضا – زمان را تشکیل دادند. ماده نیز چیزی بود که در داخل همین فضا – زمان به وجود آمده بود.
سرعت نور هرچند بسیار زیاد بود اما به صورت مقداری مشخص و کمتر از بی نهایت تعیین شد. بدین ترتیب فرض جاودانی بودن جهان تغییر کرد تا امکان طرح این سوال به وجود آید که به راستی در آغازین لحظات آفرینش جهان که به نام انفجار بزرگ یا مهبانگ»معروف است چه اتفاقی رخ داد؟ یعنی همان زمانی که اندازه کل جهان از نقطه پایین این علامت تعجب هم کوچک تر بود، در پاسخ به این پرسش تئوری ها و مدل هایی برای جهان ارائه شدند که به تئوری های کیهان شناختی معروفند. از سویی دیگر با کشف نظریه فیزیک کوانتومی (علمی که به رفتارهای اتمی و زیراتمی می پردازد) شکاف های بیشتری در علم پوشیده شد.
بر اساس این نظریه رفتار ماده با توجه به نحوه مشاهده اش تغییر می کند. به عبارتی دیگر عمل مشاهده کردن یک مشاهده گر نقش موثری در رفتارهای جهان اتمی بازی می کند. بدین ترتیب یکی از مسائل مهم فیزیکدانان امروز به هم رساندن فاصله بین فیزیک کوانتوم و نسبیت است و از نظریه هایی که برای کمک به این مقصود می توان امید زیادی بر آنها داشت، نظریه هایی هستند که وجود یک چندجهانی متشکل از جهان ما و جهان های دیگر را مفروض می دارند.
ساده ترین نوع جهان های دیگر
وجود جهان های دیگر، جهان های موازی و به طور کلی وجود یک چندجهانی (که جهان ما نیز عضوی از اعضای آن است) توسط تعدادی از تئوری های فیزیکی درباره توصیف جهان، به طور غیرمستقیم و ضمنی تایید می شود. به عنوان مثال یکی از ساده ترین این تئوری ها از نتایج اندازه گیری های پرتوی زمینه کیهان(یعنی همان پژواکی که از مهبانگ باقی مانده است) استنتاج شده است. از آنجایی که پس از تئوری نسبیت اینشتین، مدل هایی برای تشریح فرم فضا – زمان ما و نیز نحوه توزیع جرم در آن مطرح شد، این اندازه گیری ها می توانستند درستی آنها را تایید یا رد کنند. مثلاً در کنار مدل فضا – مکان بیکران، مدل های فضا – مکان انحنادار مثل کروی یا هزلولوی و در کنار مدل توزیع یکنواخت ماده در جهان، مدلهای توزیع فرکتالی یا تجمع ماده در اطراف ما و تهی بودن بقیه جهان می توانستند امکان پذیر باشند. اما نتایج اندازه گیری های پرتوی زمینه کیهانی بیشترین انطباق را با فرض جهان نامحدود و توزیع یکنواخت ماده در مقیاس بزرگ داشت. یعنی جهان ما (با بیشترین احتمال ریاضیاتی) فضایی بیکران است که سرتاسر آن را ستار گان و کهکشان ها پر کرده است. چنین جهانی بسیار بزرگتر از آن چیزی است که ما می توانیم به وسیله تلسکوپ ها ببینیم چرا که ما تنها قسمتی از جهان را می بینیم که نور آن از زمان وقوع مهبانگ یعنی حدود چهارده میلیارد سال قبل تاکنون فرصت رسیدن به زمین را داشته است یعنی کره ای به شعاع 1026×4 متر، هنگامی که این مدل فضای بیکران با توزیع یکنواخت ماده در آن با نظریه کوانتوم (که بر اساس آن جهان گسسته است و می توان آن را به وسیله مقداری متناهی از اطلاعات مشخص کرد) ترکیب می شود، می توان چنین نتیجه گرفت که وجود دنیایی کاملاً شبیه به دنیای ما در نقطه ای دیگر از جهان بیکران امکان پذیر است.
به عنوان مثال اگر می توانستیم تا فاصله 10 به توان 1091 متری ( یعنی یک عدد یک و به تعداد 1091 نقطه (یا صفر) در سمت راست آن) اطرافمان را جست وجو کنیم، انتظار داشتیم دنیایی دقیقاً مشابه آنچه تا فاصله 100 سال نوری از زمین وجود دارد، پیدا کنیم. در هنگام کشف آن دنیا وقتی پیچ تلسکوپ را کمی بیشتر تنظیم می کردیم کسی را با قیافه ای کاملاً آشنا می دیدیم که او هم با تلسکوپ خود در پی یافتن دنیای ماست، چنین فرضیه ای مشابه آن است که بگوییم اگر خروجی های کامپیوتری را (که برای تولید پیوسته حروف الفبا به صورت تصادفی برنامه ریزی کرده ایم) جست وجو کنیم، احتمالاً پس از چند قرن یا چند هزاره می توانیم انتظار داشته باشیم که نسخه ای از دیوان حافظ را نیز تولید کرده باشیم. البته این نوع استنتاج ساده انگارانه که بیشتر به یک شوخی شبیه است را می توان تنها به عنوان مقدمه ای برای ورود به مباحث جدی تر فیزیکی در نظر گرفت.
جهان هایی در دیگر ابعاد مکان – زمان
دسته دیگری از مباحثی که درباره جهان های موازی مطرح است به مدل هایی مربوط می شود که برای توصیف و تشریح مبداء آفرینش ابداع شده اند. مدل هایی که توان پاسخگویی به سوالاتی را که به وسیله تئوری های قبلی بی پاسخ مانده بود، داشته اند. سوالاتی مثل همین سوال که علت این که جهان ما تا به این اندازه بزرگ، یکنواخت و مسطح است، چیست. بر اساس برخی از این مدل های جدید کیهان شناختی مهبانگ نه به عنوان یگانه لحظه آغازین خلقت بلکه به صورت واقعه ای عادی و روزمره (البته نه روز زمینی) در جهان است. یکی از چنین مدل هایی از نظریه «ریسمان ها» نشأت گرفته است. نظریه ریسمان ها نظریه ای درباره توصیف ذرات بنیادین جهان (که اجزای زیراتمی را تشکیل می دهند) است. این نظریه هنگامی مطرح شد که دانشمندان در تلاش برای یکپارچه سازی نیروی جاذبه با دیگر نیروهای طبیعی بودند. گذشته از آنچه این نظریه مستقیماً به آن می پردازد، دانشمندان به این نتیجه رسیدند که به غیر از ابعاد جهان ما (سه بعد مکان و یک بعد زمان)، باید ابعاد دیگری نیز وجود داشته باشند که از دید ما پنهانند و ممکن است در فاصله ای بسیار کوچک تر از اندازه هسته اتم درهم پیچیده شده باشند. در ادامه نظریه ریسمان ها، دانشمندان در دهه 1990 میلادی تئوری جدیدی را به نام «تئوری M» ارائه کردند که بر اساس آن به جای این که ابعاد دیگر به صورت درهم پیچیده و مخفی شده توصیف شوند، فضا را در جهان ما به صورت پوسته ای سه بعدی در ساختاری بزرگتر و با ابعاد بیشتر معرفی کردند که فضای ما را دربرمی گیرد.
از آنجایی که تصور چنان ساختاری برای ما امکان پذیر نیست، می توانیم فضای سه بعدی خود را به صورت صفحه ای دوبعدی در نظر بگیریم و آن ساختار را به صورت فضایی سه بعدی. نکته جالب توجه اینجاست که هیچ دلیلی وجود ندارد که صفحه ما در این فضا تنها صفحه موجود باشد و ممکن است صفحات بی شماری به موازات آن وجود داشته باشند (مثل یک دسته کاغذ) بدون اینکه صفحه ما را قطع کنند. حال این سوال مطرح می شود که چرا ما نمی توانیم از صفحات یا پوسته های دیگر اطلاعی داشته باشیم؟ دلیل آن این است که تقریباً همه نیروهای فیزیکی تنها در پوسته خود عمل می کنند و نمی توانند از مرزهای آن خارج شوند و به بیرون نشت کنند. مثلاً نور که تحت کنترل نیروی الکترومغناطیسی است نمی تواند از جهانی دیگر به جهان ما بیاید و بنابراین ما چیزی از جهانی دیگر را نمی بینیم. البته به نظر می رسد در میان همه نیروهای فیزیکی جهان، نیروی جاذبه یک استثنا باشد و به عنوان یک کلید بتوان از طریق آن اثری از جهان های دیگر را ردیابی کرد.
یکی از مدل های جدید و جالبی که بر مبنای این دیدگاه به وجود آمده است مدل «اکپیروتیک » (این نام از کلمه ای یونانی به معنای آتش کیهان گرفته شده است) نام دارد. بر اساس این مدل کیهان شناختی مهبانگ می تواند حاصل تصادمی بین پوسته ما و پوسته دیگری باشد که همین تصادم علت به وجود آمدن ماده موجود در جهان است. به عبارت دیگر، مهبانگ نقطه آغاز زمان نبوده بلکه تنها انتقالی از یک مبداء کیهانی به مبدأیی دیگر است. گامی فراتر و جالب تر در ادامه این مدل، این است که چنین تصادمی ممکن است در فواصل زمانی منظم و به صورت متناوب تکرار شود. گویی این دو پوسته مانند دو صفحه لاستیکی هستند که با فنری به هم متصل شده اند و در زمان هایی معین به یکدیگر برخورد می کنند.
هر جهان، یک حباب در میدان عظیم انرژی
یک تئوری بسیار جالب دیگر برای توصیف عالم هستی، تئوری «انبساط جاودان آشوبناک» نام دارد. بر مبنای این تئوری عالم هستی یک میدان انرژی کوانتومی بسیار عظیم است که در کلیت خود با سرعتی بسیار بالا در حال انبساطی همیشگی است. در این حال برخی نواحی خاص از این میدان از انبساط بازمی ایستند و در نتیجه حباب هایی را تشکیل می دهند که هر یک از آنها جهانی است مانند جهان ما، یعنی دارای اندازه بیکران و سرشار از ماده برجای مانده از میدان عظیم انرژی. این پدیده مشابه تشکیل قطرات باران داخل ابرها یا حباب های داخل خمیر در حال ورآمدن است. جالب این که حتی اگر بتوانیم با سرعت نور حرکت کنیم نیز هرگز نخواهیم توانست به حباب های دیگر برسیم یا آنها را ببینیم. زیرا سرعت دور شدن آنها از جهان ما از سرعت نور هم بیشتر است، و جالب تر این که هر یک از این جهان ها می توانند دارای ثابت های فیزیکی منحصر به فرد و در نتیجه دارای مشخصاتی کاملاً متفاوت با جهان های دیگر باشند. به عنوان مثال ابعاد مکانی و زمانی یکی از آنها می تواند با جهان ما متفاوت باشد که در این صورت ممکن است تمامی رویدادهای آن جهان از نوع پیش بینی ناپذیر کامل باشد (مثلاً در جهانی که دو بعد مکانی و دو بعد زمانی دارد) یا اتم ها در آن جهان ناپایدار باشند (مثلاً در جهانی با یک بعد مکانی و چهار بعد زمانی)، یا نسبت قدرت نیروهای فیزیکی بنیادین در آن با نسبت های ثابت جهان ما تفاوت داشته باشد و…
جهان های کوانتومی
تئوری هایی که تاکنون به آنها پرداختیم هرچند بسیار جالب بودند و می توانند دید ما را نسبت به آنچه در اطراف مان می گذرد تغییر دهند اما هنوز مفهوم چندان قابل توجهی درباره جهان های موازی ما و رابطه آنها با «من» و سرنوشت من ارائه نمی کنند. اکنون قصد داریم از طریق فیزیک کوانتوم به جهان های موازی سفر کنیم که نه در میلیاردها سال نوری آن طرف تر، بلکه در فاصله ای بسیار اندک از دنیای ما قرار دارند. به ویژه این که در این سفر هم «اکنون» دارای معنایی عمیق تر است و هم «قصد» ما. بر مبنای مکانیک کوانتومی، حالت جهان را تابعی ریاضی به نام «تابع موج» تعیین می کند که شکل کاملاً معینی دارد و در فضایی به نام فضای «هیلبرت» به دور خود می چرخد و با گذشت زمان تکامل می یابد. اما هنگامی که این تابع معین در معرض مشاهده یا اندازه گیری قرار می گیرد، از حالت معین خارج می شود و وضعیتی تصادفی به خود می گیرد، گویی تابع موج به صورت حالتی که مشاهده شده درمی آید.
به عبارتی عمل مشاهده کردن موجب تغییر در آن می شود. بر اساس یکی از تعابیر درباره این موضوع، در جایی که چندین احتمال ماندنی وجود داشته باشد، جهان به هنگام هر مشاهده به چندین نسخه (هر نسخه متناظر با یکی از احتمالات) منشعب می شود. در حالی که موجودات هر جهان بدون هیچ اطلاعی از جهان های دیگر به زندگی خود ادامه می دهند. به عنوان مثال هنگامی که تاسی انداخته می شود، جهان به شش جهان موازی منشعب می شود و هر روی تاس در یکی از جهان ها فرود می آید. در اینجا دو نگرش مطرح است؛ اول نگرش فیزیکدانی است که در حال بررسی معادلات است و دوم نگرش مشاهده گری که در جهان زندگی می کند. در نگرش اول که در واقع نگرشی از بالا به جهان است، جهان پدیده ای معمولی است که به وسیله تابع موج تعریف می شود و به آرامی تکامل می یابد و هیچ انشعابی ندارد. اما در نگرش دوم، مشاهده گر تنها بخشی از جهان را می بیند و فرآیندی موسوم به جداسازی اجازه دیدن نسخه موازی اش را به او نمی دهد. به عبارتی دیگر هر زمان که مشاهده گر مورد سوال قرار می گیرد، تصمیمی آنی می گیرد یا پاسخی می دهد، اثرات کوانتومی در مغز او موجب می شوند که این فرآیند جداسازی اتفاق افتد. از دیدگاه اول شخص در این هنگام به چندین نسخه تکثیر می شود. اما خود این نسخه ها از وجود کپی دیگرشان بی اطلاع اند و از دیدگاه آنها تنها یک اتفاق کم اهمیت تصادفی یا احتمالی معین رخ داده است.
بر اساس این نظریه می توان درستی جملات غیرواقعی را نیز بهتر تحلیل کرد. مثلاً این جمله را در نظر بگیرید؛ «اگر پدر و مادرم با هم ازدواج نمی کردند من الان اینجا نبودم.» گویی در جهانی موازی آنها با هم ازدواج نکردند و نسخه ای از من هم در آن جهان وجود ندارد، البته لازم به توضیح است که این نتیجه گیری زمانی درست است که کلمات را به صورت ساده و مرسوم به کار می بریم. اما اگر دقیق تر به این نتیجه گیری نگاه کنیم متوجه می شویم که قطعاً اشتباه است چرا که مسلماً «من» قابل نسخه برداری و تکثیرشدن نیستم (یا نیست). بلکه منظور از من در این نتیجه گیری همان شخصی است که در این جهانی که «من» انتخابش کرده ام با مشخصاتی از جمله نام من شناخته می شود. او متناظر با شخص خاصی در پارسال بوده اما متناظر با او در سال های آینده دسته ای از اشخاص هستند که به هر حال یکی از آنها را انتخاب خواهم کرد و این انتخاب من هیچ اثری بر تابع موج یا کسی که از بالا به جهان ما می نگرد، نخواهد داشت. چرا که تمام این نسخه ها از قبل در داخل تابع موج وجود دارند و خلق شده اند…
شواهد وجود جهان های دیگر
اگرچه بیشتر مطالب فوق در قالب تئوری های فیزیکی بیان شده که ممکن است مستقیماً قابل ارزیابی نباشند، اما به روش هایی می توان درستی آنها را به طور غیرمستقیم بررسی کرد. به عنوان مثال اکنون دانشمندان اولین ردیاب های امواج گرانشی (امواجی که توسط یک جسم پرجرم شتابدار به وجود می آید و باعث کش آمدن یا جمع شدگی فضا می شوند) را به کار گرفته اند. با بررسی این موج ها ممکن است بتوان وجود پوسته های دیگر غیر از جهان ما را تایید کرد. همچنین بررسی اطلاعات دقیق تر درباره پرتو زمینه کیهانی، ساخت کامپیوترهای کوانتومی، تلاش ها برای یکپارچه سازی نظریه های نسبیت عام و میدان کوانتومی و نیز بررسی مشاهداتی که در شتاب دهنده های ذرات (و ناپدید شدن برخی از آنها) به دست آمده است، از جمله مواردی هستند که اکنون توجه دانشمندان را جلب کرده اند و در آینده ای نه چندان دور می توانند اطلاعات ما درباره جهان های دیگر را مستندتر کنند.
به هر حال این که جهان های دیگر را تا چه اندازه باور داشته باشیم، در اختیار خودمان است. امروزه هم چنان انسان هایی وجود دارند که دنیای اتم ها را نیز افسانه ا ی بیش نمی دانند. اما از سوی دیگر، دانشمندان و محققان «نانوتکنولوژی» سرگرم ساختن موتورهایی هستند که در تصویر چرخ دنده های آنها می توان تعداد اتم ها را شمارش کرد یا اینکه روش های ذخیره سازی سوخت هیدروژنی یا حتی اطلاعات را در ساختارهای اتمی طرح ریزی می کنند
در معادلات چند جوابی شاید هر جواب مال یک دنیا باشد؟!
ماجرا از اینجا آغاز شد که آقای فاینمن در آزمایشهای خود در زمینه پراش نور به حقیقت عجیبی دست پیدا کرد . همینطور که میدانیم در پدیده پراش وقتی چند فوتون از روزنه ای عبور میکنند به علت خاصیت موجی میتوانند با هم تداخل کنند واثر یکدیگر را خنثی ویا تقویت کنند و به همین دلیل ما در پرده جلوی روزنه به جای یک دایره روشن دوایر روشن و تاریک را بطور متوالی می بینیم دوایر تاریک جائی هستند که فوتونها به آنجا نمیرسند چون تحت تاثیرتداخل با یک فوتون دیگر قرار گرفته اند.
فاینمن این آزمایش را دوباره طوری انجام داد که روزنه فقط قابلیت عبور دادن یک فوتون در هر زمان را داشته باشد به این ترتیب فوتونها یکی یکی از روزنه رد میشوند وقاعدتا دیگر تحت تداخل با فوتون دیگر نخواهند بود پس باید ما فوتونها را در هر نقطه از پرده ببینیم یعنی پرده باید یک دایره روشن را به ما نشان دهد اما نتیجه این آزمایش بر خلاف نظر فاینمن دوباره همان حلقه های روشن وتاریک را نشان داد. در آن زمان فاینمن هیچ توجیهی در این باره نتوانست پیدا کند .
در نظر او فوتونهایی نامرئی میتوانستند روی فوتون های او تاثیر بگذارند .این موضوع مقدمه ای بر نظریه چند جهانی است. طبق نظریه جهانهای بسیار زیادی وجود دارند که کنار هم بطور موازی حرکت میکنند به طور عادی ما نمیتوانیم هیچ ارتباطی با جهانهای دیگر داشته باشیم این جهانهای دیگر ممکن است حتی شامل خود شما هم باشند هرجهان ممکن است با جهان مجاور خود اختلاف بسیار جزئی داشته باشد.
در این جهان شما این مقاله را میخوانید و در جهان دیگر از خواندن آن صرف نظر میکنید البته همان طور که شاخه های ریسمانها در نظریه ریسمان در شرایط خاصی با هم برخورد میکنند امکان ارتباط میان دو جهان هم وجود دارد. این امکان تنها در ابعاد کوانتومی و بخصوص کوانتومی نسبیتی مطرح میشود منظور از کوانتومی نسبیتی ابعاد فوق العاده کوچک وسرعتهای بینهایت بزرگ است. به عنوان مثال همان آزمایش فاینمن میتواند به وسیله این نظریه توجیه شود فوتونها که با بیشترین سرعت حرکت میکنند براساس شرایط خاصی که ما نمیدانیم ونمیتوانیم حدس بزنیم میتوانند اثری بر دنیای مجاور خود داشته باشند یعنی عامل منحرف شدن تک فوتونهای فاینمن همان فوتونهایی هستند که در جهان مجاور وجود دارند و بنا به دلایلی می توانند اثر مختصری بر این جهان بگذارند.
حال فکر کنید چرا نتوانیم پدیده خواب ورویا را با این نظریه توجیه کنیم ؟ به این ترتیب رویا ئی که شما میبینید رویا نیست بلکه یک واقعیت است که در جهان مجاور در حال اتفاق افتادن است و روح شماکه ممکن است با سرعت نور حرکت کند و تحت آن شرایط خاص میان جهانهای مختلف حرکت کند.این اتفاقها را میبیند و به این ترتیب ماهیت بعضی از آزمایشهای ما مانند جابجائی کوانتومی(Quantum Teleporation ) زیر سوال میرود.
آیا آن فوتونی که ناپدید شد و لحظه ای بعد چند متر جلوتر ظاهر شد همان فوتون اولیه است یا با وارد شدن فوتون اول به یک جهان دیگر از آن جهان به این جهان رانده شده ؟ یکی دیگر از نتایج این نظریه از احتمال برخورد دو جهان بدست می آید اگرشرایطی پیش بیاید که دو جهان با یکدیگر برخورد کنند چه اتفاقی می افتد؟ بهترین پاسخی که به این پرسش داده شده این است که نتیجه آن یک بیگ بنگ جدید است یعنی پیش از بیگ بنگی که ما آنرا میشناسیم احتمال وجود فضا و زمان هست وممکن است جهان کنونی ما از بر خورد دو جهان دیگر شکل گرفته باشد .این نظریه آنقدر عجیب و دور از ذهن است که ممکن است شما را یاد داستانهای علمی وتخیلی بیندازد؛ولی مطمئن باشید برای تک تک این نتایج سرنخها وتوجیهاتی وجود دارد که دانشمندان به کمک نظریه ریسمان به آن رسیده اند .
جدال فیزیک و متا فیزیک
با این تعریف از جهان، ممکن است شما تصور کنید که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متافیزیک باقی خواهد ماند.
اما باید توجه داشت که مرز میان فیزیک و متا فیزیک را این مسأله که یک نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین میکند، نه این موضوع که فلان نظریه شامل اندیشههای غریب و ماهیتهای غیر قابل مشاهده است. مرزهای فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی بسیار انتزاعی تر نظیر :
زمین کروی ، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی ، کند شدن گذر زمان در سرعتهای بالا ، فضای خمیده ، سیاهچاله ها و جهان های موازی بر پوسته های متفاوت ریسمانی را در بر گرفته است. طی چند سال اخیر مفهوم جهان چند گانه با خروج از مرز متافیزیک، جزء اصلی تحقیقات فیزیک، فهرست شده است. پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خود را به خوبی پس دادهاند. نظریاتی همچون نسبیت و مکانیک کوانتوم !
دانشمندان تا کنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح کردهاند. هم اکنون پرسش کلیدی وجود یا عدم وجود جهان چندگانه نیست، بلکه سوال بر سر تعداد سطوحی است که چنین جهان هائی میتوانند داشته باشند. یکی از نتایج متعدد مشاهدات کیهان شناسی اخیر، این بوده است که جهانهای موازی ، دیگر مفهومی خیال پردازانه و یا انتزاعی نیستند. به نظر میرسد که اندازه ی فضا بینهایت است. اگر اینگونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی که امکان پذیر باشد، واقعیت خواهد یافت. اصلاً مهم نیست که امکان پذیری آن تا چه حد نامتحمل و نادیدنی است.
سوال اساسی اینطور مطرح می شود که مشاهده کدام آزمون ، سر اساتید فیزیک و علوم تجربی را در مقابل حضور رونوشتهای متفاوتی از حیات در همین کره خم کرده است؟
نظریه ابر ریسمانها
بشر همواره در تلاش بوده تا یک ارتباط منطقی بین اجسام بزرگ نظیر زمین و خورشید و ذرات ریز که بعدها اتم و ذرات زیر اتمی خوانده شد بیابد. نمونه بارز این تلاشها را می توان در نظریه اتمی دموکریتوس و عناصر چهار گانه آب، آتش، خاک و هوا مشاهده کرد. اما تمام این کوششها بیشتر جنبه ی فلسفی داشتند و با برداشت امروزی که ما از علم داریم(آزمون پذیری و مشاهده)، دارای اعتبار علمی نبودند. نخستین کوشش علمی را می توان در آزمایشهای گالیله مشاهده کرد که بعداً توسط نیوتن بیان و شالوده ی فیزیک را تشکیل داد.
پس از اثبات نظریه اتمی ماده و مشاهده اینکه اتم خود نیز از ذرات دیگری تشکیل شده، تلاشهای زیادی صورت گرفت تا قوانین حاکم بر جهان اجسام بزرگ را به ذرات زیر اتمی تعمیم دهند که مدل اتمی بور یک نمونه بارز این تلاشها است.
بعدها که مکانیک کوانتوم مطرح و ذرات زیر اتمی مورد بررسی دقیق قرار گرفت، مشخص شد که مکانیک کوانتوم نظریه ساده ای نیست و نمی توان رفتار ذرات زیر اتمی را با اجسام بزرگ مقایسه کرد. رفتار اجسام بزرگ بخوبی در مکانیک کلاسیک قابل توضیح می باشند. اما برای توضیح ذرات در مکانیک کوانتوم به یک بینش جدید نیاز است.
برای شکل دادن به پایه بینش خود در مکانیک کوانتوم، باید به خصوصیات مولکولها، اتمها و سایر ذرات زیر اتمی توجه کرد. این ذرات بسادگی و با سرعت زیاد از مکانی به مکان دیگر نقل مکان می کنند و همین امر پایه اصل عدم قطعیت هایزنبرگ را تشکیل می دهد.
QM1 ذرات، نقاط مادی اجسام بزرگ نیستند که با سرعت ثابت حرکت می کنند.
QM2 ذرات دارای یک ویژگی مشترک می باشند که آنرا اسپین می نامیم و به حالت های زیر قابل تقسیم است:
اگر ذره در یک حالت بتواند بماند می گوئیم دارای اسپین صفر است.
اگر ذره در دو حالت بتواند بماند می گوئیم دارای اسپین یک دوم است.
اگر ذره در سه حالت بتواند بماند می گوئیم دارای اسپین یک است.
اگر ذره در پنج حالت بتواند بماند می گوئیم دارای اسپین دو است.
ذراتی که دارای اسپین درست (صفر، یک و دو) هستند، بوزون(عامل انرژی) نامیده می شوند.
ذراتی که دارای اسپین نادرست (یک دوم و سه دوم.. ) هستند، فرمیون(عامل ماده) نامیده می شوند.
در مکانیک کوانتوم نیروها توسط بوزون ها حمل می شوند.
فوتون با اسپین یک، نیروی الکترومغناطیسی را حمل می کند.
(W,Z): Vectorboson با اسپین یک، نیروی هسته ای ضعیف را حمل می کند.
(A): Gluon با اسپین یک، حامل نیروی هسته ای قوی است.
همچنین گراویتون با اسپین دو حامل نیروی گرانش است (که تا به حال مشاهده نشده است).
SR1: علاوه بر این یک محدودیت دیگر بر رفتار ذرات اعمال می شود که ناشی از نسبیت خاص است که به موجب آن هیچ جسم یا ذره ای نمی تواند با سرعتی بالاتر از سرعت نور حرکت کند و این محدودیت مدل استاندارد است (البته این فرضیه جدیدا به چالش گرفته شده است).
Quantum Field Theory, QFT: به طور کلی می توان گفت که نظریه میدان کوانتومی بر پایه:QM1, QM2, SR1 شکل گرفته است.
نسبیت عام
در مدل استاندارد ، ساختمان ماده مورد بررسی قرار می گیرد و نیروهایی مورد بحث قرار می گیرند که در هنگام بررسی اجسام، خنثی شده اند. نیروهای هسته ای برد کوتاهی دارند و نیروهای الکترومغناطیسی نیز در ساخمان ماده خنثی شده اند. بنابراین ما در مکانیک کوانتوم نمی دانیم چرا سیب سقوط می کند و این پدیده در نسبیت عام مورد توجه و توضیح قرار می گیرد.
در نسبیت عام گرانش، یک نیروی اساسی نیست بلکه اثر هندسی ماده بر فضای اطراف است. بنابر نسبیت عام، ماده به فضای اطراف خود انحناء می دهد.
تلاشهای زیادی انجام شده است که مکانیک کوانتوم و نسبیت عام را ادغام کرده و به عنوان یک نظریه واحد بیان کند که آنرا unified Field Theory می نامند. در واقع Unified Field Theory باید با مدل استاندارد تطبیق کند و بتواند نسبیت عام را نیز شامل شود.
در نظریه ریسمان (String Theory) به جای اینکه هر ذره را مستقل در نظر بگیریم به صورت رشته ای پیوسته با شکلهای مختلف درنظر میگیریم , مثلا الکترون را می توان مانند یک النگو رشته ای بدانیم که دو سرش بهم گره خورده و حلقه دایره ای تشکیل داده است. علت بوجود آمدن این نظریه این بود که گرانش با کوانتوم مشکل دارد. همچنانکه گفته شد در دنیای ما چهار نیروی اصلی بنامهای الکترومغناطیسی، هسته ای قوی، هسته ای ضعیف و گرانشی وجود دارد. سه نیروی اول به ترتیب می توانند با هم در انرژیهای بالا متحد شوند و یک نظریه واحد داشته باشند. یعنی انشعاباتی از یک نظریه اصلی باشند.
اصطلاحاٌ می گویند این سه نظریه در انرژیهای بالا تقارن دارند و در انرژیهای معمولی دچار شکست خودبخودی تقارن می شوند. اما چهارمین نیروی اصلی یعنی گرانش دو مشکل اساسی دارد. یکی وحدت نیافتن با سه نیروی دیگر و دیگر اینکه اگر ذرات را نقطه ای در نظر بگیریم، سطح مقطع برهم کنش نیروی گرانشی بین دو ذره نقطه ای که بهم نزدیک می شوند طبق نظریه کوانتومی بی نهایت بدست می آید. از اینرو ذرات بصورت ریسمانهای یک بعدی در نظر گرفته شدند. مثلا الکترون یا کوارکها همگی ریسمانهای بسته و حلقوی با شکلهای مختلفند. در این تصورجدید، دیگر برهم کنش ذرات در زمان و مکان خاص رخ نمی دهد بلکه شما دو حلقه دارید که در فضا بهم نزدیک می شوند و با عکسبردای تخیلی یک پوسته به شکل شلنگ نمایش داده می شود. مثل اینکه دو شلنگ بهم برخورد کرده باشند و دو شلنگ جدید بوجود آورده باشند. در این نظریه هم وحدت میسر است و هم بینهایتهای گرانش کوانتومی برطرف می شود.
اما در واقع یک ریسمان از چه چیزی ساخته شده است؟
یک ریسمان یک مقدار کوچک انرژی است و در اینجا هیچ چیزی کوچکتر از این مقدار انرژی نیست.
تئوری ریسمان چیست؟
رشته سیمهای گیتار را تصور کنید که با کشیده شدن در طول گیتار کوک شدهاند؛ بسته به آنکه سیمها چقدر کشیده شوند و تحت فشار قرار گیرند، نتهای موسیقی مختلفی بوسیله آنها ایجاد میشود. میتوانیم این نتهای موسیقی را «حالتهای برانگیخته» سیمهای گیتار تحت کشش بنامیم.
به طور مشابه در تئوری ریسمان ذرات بنیادین که در شتاب دهندهها مشاهده میشوند را میتوانیم نتهای موسیقی و یا همان «حالتهای برانگیخته» فرض کنیم.
در تئوری ریسمان همانند نواختن گیتار، ریسمانها باید تحت کشش قرار بگیرند تا برانگیخته شوند. اگرچه ریسمانها در تئوری ریسمان در فضا-زمان شناور هستند و مانند گیتار مقید نیستند ولیکن با این حال آنها کشش دارند، کشش ریسمان در تئوری ریسمان همانطور که در قبل گفتیم با کمیت : شناخته میشود و در آن α´ با مربع مقیاس طول ریسمان متناسب است.
اگر تئوری ریسمان، تئوری گرانش کوانتوم باشد، پس متوسط اندازه ریسمان باید چیزی نزدیک به مقیاس طول گرانش کوانتوم باشد که طول پلانک نامیده میشود و حدود 33 10سانتیمتر می باشد ( آنها 100 میلیارد میلیارد بار از پروتون کوچکترند). متاسفانه این بدان معناست که ریسمانها به حدی برای دیدن با تکنولوژی فعلی فیزیک ذرات، کوچک هستند که فیزیکدانان مجبور به ابداع روشهای جدیدی برای آزمایش تئوری شده اند. تئوری ریسمان در اصل برای توصیف روابط میان جرم و اسپین ها پیشنهاد شده بود. در تئوری ریسمان، ذرات از برآشفتگی ریسمانهای بسیار ریزی بوجود میآمدند؛ یک ذره که از این برآشفتگیها بر میخواست، ذرهای بود با جرم صفر و دو واحد اسپین.
موفقیتی که تئوری ریسمان داشت این بود که در مدل دیاگرامهای فاینمن، دیاگرامها به سطوح صاف دو بعدی تبدیل میشدند و انتگرالهای روی سطح، دیگر مشکل فاصله صفر را نداشتند.
ابعاد اضافی
نظریه ریسمان ادعا می کند که دنیای ما ، ده (10) بعدی ست. یعنی نه (9) بعد مکانی و یک بعد زمانی دارد. این برخلاف تجربیات ماست. یعنی ما فکر می کنیم که در دنیایی با سه بعد مکانی و یک بعد زمانی زندگی می کنیم. به همین دلیل توجیه می کند که شش بعد اضافی در واقع در دنیای ما وجود دارند ولی فشرده شده اند. فشرده شدن یعنی اینکه مثلا شما یک شلنگ را از فاصله ی دور بصورت یک بعدی می بینید اما از نزدیک بصورت یک استوانه ی دو بعدی.
آیا به همین دلیل است که ما دنیای موجوداتی نامرئی را که کتب ادیان و مشاهدات میلیونها انسان از آن سخن می گوید را نمی بینیم.
پوسته ها
یک پوسته چیزی است که یک ریسمان روی آن قرار دارد. فرض کنیم یک پوسته یک فضای سه بعدی است (مانند فضای ما). بعد فرض کنیم میدانها روی این پوسته ها هستند. فوتون روی این پوسته هاست و شش بعد دیگر تاریک است. فوتون فقط روی این پوسته ها زندگی می کند. و ما ابعاد اضافی را نخواهیم دید. همچنین گراویتون در همه فضا وجود دارد. کنش ذرات با گراویتون در نه بعد انجام می شود. اثر گراویتون در این ابعاد اضافی آنقدر کوچک است که ما فقط آثار گرانش را مشاهده می کنیم.و چیزی از آن را نمی بینیم.
خالق بی نهایت جهان ، به هر جهان یک سهم خاص داده است.
برخی معتقدند که دلیل آن این است که خالق هستی فقط یک دنیا و آن هم همین دنیایی که هستیم را خلق کرده است. اما خالق بی نهایت می تواند بی نهایت دنیا خلق کند. اما در دیدگاه چند جهانی، ما تنها در یکی از جهان های مشابه بی شمار زندگی می کنیم
امروزه بسیاری از فیزیکدانان معتقدند که جهان مشابه (Parallel Universes ) اهداف عالی تری را دنبال می کنند. آنها معتقدند که این دیدگاه به بسیاری از پرسش های شگفت انگیز در تمامی رشته های علمی پاسخ می دهد. سوالاتی که در نتیجه آزمایشات مختلف در مورد ساختار و طبیعت ماده و انرژی ایجاد شده اند. دانشمندان از طریق همین آزمایش ها متوجه شده اند که موج های رادیویی از قبیل نور و گرما ، خصوصیات ذره ای نیز دارند و انرژی خود را از (کوانتا) به دست می آودند
بسیاری از فیزیکدانان برجسته قرن گذشته، از جمله اینشتین تلاش کردن تا پاسخی برای این اثر تداخلی بیابند. و در نهایت تلاش آنها منجر به خلق نظریه نوینی شد به نام نظریه کوانتوم.
در سال 1925 شرودینگر فیزیکدان اترشی، معادله ای را ارائه کرد که به نظر می رسید بتوان به کمک آن به اصول و مبنی یافته های نوین دست یافت. در وهله اول به نظر می رسید این معادله مانند دیگر معادلات فیزیک به منظور توضیح رفتار موج گونه به کار میروند. اما چیزی شگرف در این معادله وجود داشت. طبق معادله شرودینگر هر ذره از طیف وسیعی از امواج شکل گرفته که هر کدام از آنها یکی از وضعیت های ذره را نشان می دهند.
مساله ای که به مدت چند دهه باعث شگفتی شرودینگر و دیگر فیزیکدانان گردید این بود که یک ذره چطور خود را از دیگر وضعیت های ممکن خلاص می کند. در نهایت اکثر آنها نظریه تفسیر کپنهاگن (Copenhagen Interpretation) را که توسط نیلز بور، فیزیکدان دانمارکی ارائه شده بود پذیرفتند. هر چند هنوز مشخص نیست که این مساله چرا و چگونه اتفاق می افتاد
در سال 1957 یک دانشجوی فارغ التحصیل پرینستون به نام هاف اورت با ارائه پیشنهادی جسورانه با نظریه نیلز بور مخالفت کرد. بر طبق نظریه مشهور او به نام (Many Worlds Interpretation) وجود طیف وسیعی از امواج دلیلی است بر وجود همزمان یک ذره در تعداد زیادی از جهان های مشابه، در حالیکه ما تنها یکی از وضعیت های ممکن را میبینیم، زیرا در هر یک از جهان های مشابه تنها یک وضعیت وجود دارد. بدین ترتیب وضعیتی را که ما در حال حاضر شاهد آن هستیم وضعیتی است که به جهان خود ما اختصاص دارد. با این حال، جهان های دیگر بر آنچه تاثیر می گذارند. به نحوی که در نتیجه تاثیر امواج آنها بر امواج موجود در جهان ما (حتی یک ذره) اثرات تداخلی ایجاد می شود
بدین ترتیب جفری تیلور حق داشت که از نتیجه آزمایش خود دچار شگفتی و حیرت شود چرا که او اولین فردی بود که جهان های مشابه را کشف کرد.
سال 1909 بود در همان حال که جفری تیلور مشغول انجام آزمایش های خود بود می اندیشید که چرا این همه زحمت متحمل می شود. زیرا از قبل می توانست نتیجهٔ آزمیش را حدس بزند. با وجود این چون استاد راهنمایش جوزف تامسون در دانشگاه کمبریج این را از او خواسته بود به کار خود ادامه می داد. سوزن را در جای خود گذاشت،منبع نورانی را روشن کرد و به منظور کنترل مقدار نوری که باید از دستگاه می گذشت ***** را تنظیم کرد. سپس شیشه ی حساس عکاسی را در مقابل نور خورشید قرار داد و پس از کنترل مجدد تمام قسمت ها برای گذراندن تعطیلات از آزمایشگاهش خارج شد.
هنگامی که تیلور بار دیگر قدم در آزمایشگاهش گذاشت موفق به کشفی حیرت آور شده بود. بر روی شیشه ی حساس عکاسی نوار هایی تیره و روشن نقش بسته بود. طرحی کاملا واضح از تداخل پرتو های نورانی. قبلا طرحی مشابه این توسط تعدادی از فیزیکدانان و با کمک تجهیزات مشابه به دست آماده بود. اما طرح تیلور واقعا خیره کننده بود چرا که در آزمایش خود تیلور به درخواست تامسون از نوری فوق العاده ضعیف استفاده کرده بود. نوری که قدرتش مانند نور یک شمع در فاصلهٔ یک مایلی بود. به همین دلیل تیلور و توماس انتظار داشتند که حتی پس از گذشت چندین هفته باز هم هیچ علامتی از آثار تداخل بر روی شیشه حساس عکاسی دیده نشود در نتیجه هنگامی که آنها شیشه حساس را مورد بررسی قرار داردند، بسیار شگفت زده شدند. حتی توماس که به دلیل کشف الکترون موفق به اخذ جایزهٔ نوبل شده بود نمی توانست اظهار تعجب نکند. از آن تاریخ بعد بحث های زیادی دربارهٔ (( تداخل فوتونی )) صورت گرفت. اما امروز فیزیکدانها معتقدند که چنین تداخلی دلیل محکمی است برای اثبات آن چیزی که همیشه جز داستان های علمی تخیلی به حساب می آمدند، یعنی جهان های مشابه.
کشف تیلور در ارتباط با جهان بزرگ، شاید نقطه پایانی باشد بر بحث هایی که از 2000 سال قبل آغاز شده بود. از زمان های دور فلاسفه معتقد بودند که تعریف جهان، ما را به نتایج چشمگیری رهنمون می کند. 56 سال قبل از میلاد، شاعر و فیلسوف رومی لوکرتیوس گفته بود: (( اگر جهان مرز دارد پس چه چیزی فراسوی آن مرز است؟ آیا آن هم جهان است؟ کهن جهان یعنی همه چیز پس جهان باید نامحدود و بدون مرز باشد.
از آن زمان تا حدود یک قرن پیش چنین بحث هایی به فراموشی سپرده شده بود تا اینکه اینشتین نظریه خود در مورد جاذبه را ارائه کرد. نظریه ای که با عنوان نظریه نسبیت عام GR شناخته می شود و موضوعی حیرت آور با این عنوان مطرح می کند: در حالیکه هیچ گونه مرزی وجود ندارد، جهان می تواند محدود باشد.
برای درک این مساله مثال ساده ای مطرح شد. تصویری سه بعدی از جهان را تصور کنید که پیچ خورده، گلوله می شود تا به شکل یک توپ در آید.حال تصور کنید که تعدادی مورچه به آرامی بر سطح آن حرکت می کنند. آنها هر قدر بر سطح این کره حرکت کنند، هیچ گاه با مرزی روبرو نمی شودند. در حالیکه در حقیقت سطح زیر پایشان محدود است.
بر طبق نظریه اینشتین اگر مقدار کافی ماده و انرژی وجود داشته باشد، جهان می تواند هم محدود باشد و هم بدون مرز. با این وجود مشاهدات اخیر درمورد فضا فیلسوف رومی لوکرتیوس را تایید می کند. شواهد به دست آمده از ستاره های دور دست و گرمای به جا مانده از انفجار بزرگ یا بیگ بنگ نشان می دهد که جهان از نظر بعد نامحدود است و ما تنها بخش کوچکی از این دنیای بی کران و با عظمت را میبینیم یعنی بخشی که نور آن پس از گذشت 13 میلیارد سال نوری یا کمی بیشتر از زمان انفجار بزرگ به چشم ما می رسد.
با وجود چنین موانعی بر سر راه دانش تقریبا می توان با قطعیت گفت که چه حوادثی در این جهان نامحدود اتفاق می افتد. اگر بخواهیم به این سوال تنها در یک کلمه پاسخ بدهیم، جواب این است( هر چیزی )) مثلا در همین لحظه و در نقطه ای که حتی فاصله اش قابل درک نیست یعنی در فاصله ای چندین ترلیون سال نوری، نسخهٔ مشابه شما شما در پشت میز کامپیوتر نشسته است و در حال خواندن این متن است! و یا در مکان دیگری نسخهٔ دیگری از شما در حال برنده شدن جایزه نوبل است و یا…
به طور خلاصه، یک دنیای نا محدود شامل تعداد نامحدودی از هر چیز قابل باور و غیر قبل باور است. به عبارت دیگر، چنین دنیایی شامل بی نهایت نسخهٔ مشابه از آن چیز هایی است که ما میبینیم
تصویری گسترده تر
چنین نتایج شگفت انگیزی باعث خلق واژه های جدیدی برای این دنیای نامحدود گشته است:چند جهانی(MULTI VERSE ) . در حال حاضر لغت جهان تنها به بخش کوچکی از مالتی ورس که ما قادر به مشاهدهٔ آن هستیم، اشاره می کند. چنین اختلافی به ما کمک می کند تا به پاسخ برخی سوالات حیرت آور دست پیدا کنیم. به عنوان نمونه، چرا دنیای ما و قوانین حاکم بر آن تنها بر پایهٔ وجود و هستی و زندگی بنا شده است؟
برخی معتقدند که دلیل آن این است که دنیا توسط خالقی خیر خواه خلق شده است. اما در دیدگاه چند جهانی، ما تنها در یکی از جهان های مشابه بی شمار زندگی می کنیم.
امروزه بسیاری از فیزیکدانان معتقدند که جهان مشابه (Parallel Universes ) اهداف عالی تری را دنبال می کنند. آنها معتقدند که این دیدگاه به بسیاری از پرسش های شگفت انگیز در تمامی رشته های علمی پاسخ می دهد. سوالاتی که در نتیجهٔ آزمایشات مختلف در مورد ساختار و طبیعت ماده و انرژی ایجاد شده اند. دانشمندان از طریق همین آزمایش ها متوجه شده اند که موج های رادیویی از قبیل نور و گرما ، خصوصیات ذره ای نیز دارند و انرژی خود را از ((کوانتا)) به دست می آودند.
بسیاری از فیزیکدانان برجستهٔ قرن گذشته، از جمله اینشتین تلاش کردن تا پاسخی برای این اثر تداخلی بیابند. و در نهایت تلاش آنها منجر به خلق نظریه نوینی شد به نام نظریه کوانتوم.
در سال 1925 شرودینگر فیزیکدان اترشی، معادله ای را ارائه کرد که به نظر می رسید بتوان به کمک آن به اصول و مبنی یافته های نوین دست یافت. در وهلهٔ اول به نظر می رسید این معادله مانند دیگر معادلات فیزیک به منظور توضیح رفتار موج گونه به کار میروند. اما چیزی شگرف در این معادله وجود داشت. طبق معادله شرودینگر هر ذره از طیف وسیعی از امواج شکل گرفته که هر کدام از آنها یکی از وضعیت های ذره را نشان می دهند.
مساله ای که به مدت چند دهه باعث شگفتی شرودینگر و دیگر فیزیکدانان گردید این بود که یک ذره چطور خود را از دیگر وضعیت های ممکن خلاص می کند. در نهایت اکثر آنها نظریهٔ تفسیر کپنهاگن (Copenhagen Interpretation) را که توسط نیلز بور، فیزیکدان دانمارکی ارائه شده بود پذیرفتند. هر چند هنوز مشخص نیست که این مساله چرا و چگونه اتفاق می افتاد.
در سال 1957 یک دانشجوی فارغ التحصیل پرینستون به نام هاف اورت با ارائه پیشنهادی جسورانه با نظریهٔ نیلز بور مخالفت کرد. بر طبق نظریهٔ مشهور او به نام (Many Worlds Interpretation) وجود طیف وسیعی از امواج دلیلی است بر وجود همزمان یک ذره در تعداد زیادی از جهان های مشابه، در حالیکه ما تنها یکی از وضعیت های ممکن را میبینیم، زیرا در هر یک از جهان های مشابه تنها یک وضعیت وجود دارد. بدین ترتیب وضعیتی را که ما در حال حاضر شاهد آن هستیم وضعیتی است که به جهان خود ما اختصاص دارد. با این حال، جهان های دیگر بر آنچه تاثیر می گذارند. به نحوی که در نتیجهٔ تاثیر امواج آنها بر امواج موجود در جهان ما (حتی یک ذره) اثرات تداخلی ایجاد می شود.
بدین ترتیب جفری تیلور حق داشت که از نتیجهٔ آزمایش خود دچار شگفتی و حیرت شود چرا که او اولین فردی بود که جهان های مشابه را کشف کرد.
نیروهای مشابه
در حالیکه بسیاری از نظریه پردازان، نظریه کوانتوم را بهترین تئوری در مورد این قبیل موضوعات می دانند و بیشتر دانشمندان بدون توجه به عقاید ماورا طبیعه فقط نظریهٔ کوانتوم را مورد استفاده قرار می دهند اما برخی فیزیکدانان این بعد از نظریه کوانتوم را دارای ارزش واقعی و عملی می دانند و معتقدند که جهان های مشابه ارزش تجاری دارد.
در سال 1985 (دیوید دویچ) از دانشگاه آکسفورد انگلستان طرحی از یک کامپیوتر خارق العاده ارائه داد. کامپیوتری که قادر است با استفاده از جهان های مشابه ، هر مشکل قابل باوری را با سرعت غیر قابل باور حل کند.
در رایانه های معمولی، ابتدا مسائل به یکسری واحد های اطلاعاتی (بیت) تبدیل می شوند. صفر و یک هایی که توسط ریز پردازنده به عنوان علائم روشن و خاموش تفسیر شده کنترل می شوند. و در آنها اطلاعات با سریع ترین حالت ممکن ذخیره شده و یا مورد جستجو قرار می گیرد. هر چه میزان پردازش اطلاعات بیشتر باشد، رایانه ای که در اختیار دارید رایانهٔ بهتری خواهد بود.
دویچ چشم اندازی از کامپیوتر های کوانتومی را به تصویر کشید. کامپیوتر هایی که می توانند وضعیت هایی را ثبت کند که مطابق آنها ذرات در جهان های مشابه وجود دارند.
در این رایانه ها، مسائل به نوع جدیدی از واحد های اطلاعاتی به نام کوبیت (qbit) تبدیل می شوند که از قاعدهٔ 0 و 1 پیروی نمیکنند بلکه ترکیبی از این دو را به کار می برند. چنین مسئله ای باعث می شود که یک qbit مانند دو bit به طور همزمان عمل کند و آن هم با سرعتی دو برابر رایانه های قدیمی.
دویچ معتقد است که یک کامپیوتر کوانتومی محاسبات را به طور همزمان در جهان های مشابه انجام می دهد. یک چنین توانایی بسیار مهیج است. به عنوان مثال، یک کامپیوتر کوانتومی با قدرت کپردزش 100کویبیت معادل یک رایانهٔ معمولی 2100 بیت است یعنی یک میلیون میلیون میلیارد میلیارد بیت! بدین ترتیب حافظه چنین کامپیوتری از حافظهٔ تمام ابر کامپیوتر های جهان بیشتر خواهد بود.
طرح دویچ توجه همگان را به کاربرد کامپیوتر های کوانتومی جلب کرد. دانشمندان رشتهٔ کامپیوتر تلاش خود را برای خلق نرم افزار های مناسب آغاز کردند.
فیزیکدانان نیز سعی کردند واحد های اطلاعاتی جدید کوبیت ها را خلق کنند. در عین حال دانشمندان توجه خود را بر استفاده از ذرات زیر اتمی مانند پروتون معطوف کرده اند. ذراتی که می توانند در یک زمان در دو وضعیت متفاوت وجود داشته باشند.
اما محققان در این راه به مانعی برخورد کردند: کوبیت ها فوق العاده حساس اند و اطلاعات ذخیره شده در آنها به سادگی مخدوش می شود.
در سال 1998 گروهی به رهبری آیزاک چانگ از شرکت IBM در سن خوزه مشکل اصلی را استفاده از تعداد زیادی کوبیت در قالب تریلیون ها فوتون در یک ماجرای کوچک آب دانسته اند و پیشنهاد کردند که حداقل تعداد کمی کوبیت محاسبات را انجام دهند و بدین ترتیب تلاش برای ساخت آن شروع شد.
چانگ و همکارانش، لیست کوتاهی از اطلاعات را به واحد های اطلاعاتی کوبیت تبدیل کردند و سپس یک برنامهٔ کامپیوتر کوانتومی را برای دست بندی اطلاعات به کار بردند.
نتیجهٔ کار با استفاده از میدان های مغناطیسی در مجراب آب مشخص می شود. در سال 2001 گروه IBM با استفاده از روشی مشابه عدد 15 را به ضریب اولش یعنی 3 و 5 تجزیه نمود.
فقط قسمت آخر این مقاله مانده که آن را به زودی تایپ می کنم. این قسمت در مورد کامپیوتر های کوانتومی بود. با مزایایی که این نوع از کامپیوتر ها دارد در حال حاضر تحقیقات زیادی در این زمینه انجام می شود و نسل بعدی کامپیوتر ها ، کوانتومی خواهد بود.
خلاصهٔ بحث
این موضوع همیشه برای انسان به صورت سوالی مطرح بوده که آیا در جهانی محدود زندگی میکند یا در جهانی نامحدود.
در طول تاریخ فلاسفه معتقد بودند که جهان نا محدود است. پنجاه و پنج سال قبل از میلاد لوکریتوس شاعر و فیلسوف رومی در کتاب طبیعت اشیا به بحث دربارهٔ جهان نا محدود می پردازد. مشاهدات اخیر فضایی نیز این نکته را تعیید می کند.
بر طبق نظریه چند جهانی، جهانی که ما در آن زندگی می کنیم تنها بخش کوچکی از جهان حقیقی است. بی نهایت دنیا شبیه ما یا متفاوت و موازی ما وجود دارند.
درست در همین لحظه در جهانی دیگر نسخهٔ مشابه شما در حال خواندن روزنامه است، دیگری مشغول چتر بازی است و دیگری به بستر خواب رفته. به این ترتیب بر صحنه های این دنیای بی کاران هر نمایشی می تواند به در آید.
مطابق فرضیه چند جهانی Many worlds یا مالتی ورس، تنها یکی از وضعیت هایی که به جهان ما تعلق دارد قابل است و وضعیت های دیگر طبق معادله شرودینگر که به آنها اشاره شده به جهان های موازی دیگر تعلق دارند.
تصاویری که توسط تلسکوپ فضایی هابل گرفته شده هزاران کهکشان را نشان می دهد که تمام آنها به جهان ما تعلق دارند.
یافته های جدید این موضوع خارق العاده را مطرح می کنند که تعداد بیشماری دنیا مشابه به دنیای ما وجود دارند.دنیاهایی که هر حادثه ای در آنها امکان پذیر است. ممکن است در برخی از این جهان ها قوانین فیزیکی متفاوتی حاکم باشد، ولی به هر حال بسیاری از این جهان ها مثل ما هستند. یکی از آنها دنیای خود ماست.
گربه شرودینگر
اصل عدم قطعیت هایزنبرگ دیدگاه ما را نسبت به رویدادهای آینده و نحوه پیش گویی رویدادها از طریق قوانین علمی به کلی دگر گون ساخت. این مطلب در دهه بیست، هایزنبرگ، اروین شرودینگر و پل دیراک را بر آن داشت تا مکانیک را بازسازی نمایند. آنها براساس اصل عدم قطعیت، نظریه جدیدی بنام مکانیک کوانتومی تدوین نمودند. در این نظریه، ذرات دارای وضعیت و سرعت مجزا و در عین حال مشاهده ناپذیر نیستند. بلکه آنها دارای حالت کوانتومی اند که ترکیبی از وضعیت و سرعت می باشد.

به طور کلی مکانیک کوانتومی، برای یک مشاهده، نتیجه ای واحد را پیش بینی نمی کند. بلکه مجموعه ای از احتمالات را مطرح می سازد و درجه احتمال هریک را مشخص می کند. این بدین معنی است که اگر سیستمهای مشابه بسیاری را در شرایط مساوی اندازه گیری کنیم، در می یابیم که تعداد معینی سیستم در حالت A و تعدادی دیگر در حالت B و… قرار دارند. اما برای یک سیستم منفرد هیچگاه نمی توان گفت که این سیستم پس از اندازه گیری در کدام حالت قرار خواهد گرفت.
مکانیک کوانتومی به این ترتیب عنصر پشبینی ناپذیری یا تصادف و احتمال را وارد علم می کند. انشتین برغم نقش مهمی که در تدوین مکانیک کوانتومی داشت قویا به این امر اعتراض داشت. او به خاطر آزمایش فوتوالکتریک که یکی از پایه های شکل گیری مکانیک کوانتومی به حساب می آید، جایزه نوبل دریافت کرد اما با این همه هرگز نپذیرفت که جهان بر حسب تصادف اداره می شود. این جمله معروف او احساساتش را به خوبی بیان می کند: « خداوند در اداره جهان تاس نمی ریزد.»
در اینجا به یکی از پارادوکسهای مطرح شده توسط شرودینگر اشاره می کنیم:
فرض کنید گربه ای در جعبه ای در بسته زندانی است. در این جعبه یک شیشه گاز سیانور، یک چکش، یک سنسور رادیو اکتیو و یک منبع رادیو اکتیو نیز وجود دارد. همانطور که می دانید ذرات رادیو اکتیو بصورت نامنظم تابش می کنند و به همین دلیل برای آنها نیمه عمر در نظر می گیرند. حال فرض کنید سنسور و چکش طوری تنظیم شده باشند که در صورت تابش موج رادیو اکتیو بین ساعت 12 و 12:01، چکش شیشه حاوی گاز را شکسته و گربه بمیرد. اگر شما در ساعت 12:30 درب جعبه را باز کنید چه خواهید دید؟ اگر از طریق فرمول نیمه عمر منبع، احتمال تابش بین ساعت 12 و 12:01 را 90% پیش بینی کنید. گربه داخل جعبه در هنگام برداشن درب جعبه 90% مرده است و 10% زنده است. اما وقتی درب جعبه را بر می دارید خواهید دید که گربه یا مرده و یا زنده است. نمی توان گفت 90% سلولهای بدن گربه مرده اند و 10% آنها زنده اند. در فاصله یک لحظه، احتمال به یقین تبدیل خواهد شد. این امر کاملا متضاد با مکانیک کوانتومی می باشد. همانطور که گفتیم هیچگاه نمی توان موقعیت یک سیستم را به دقت اندازه گیری نمود. اما در این مثال کاملا این امر ممکن شده است.
این گونه پارادوکسها در مکانیک کوانتومی بسیار زیاد است. اما با این همه مکانیک کوانتومی در پیش بینی نتایج بسیاری از آزمایشها به طور درخشانی موفق بوده است و زمینه تقریبا تمامی علم و فن نوین است. بر رفتار ترانزیستورها و مدارهای مجتمع که جزء اساسی وسائلی نظیر تلوزیون و کامپیوترند، فرمان می راند و نیز بنیاد شیمی و زیست شناسی نوین می باشد.
تنها مسائل فیزیکی که مکانیک کوانتومی هنوز موفق به یکپارچگی و وحدت آنها نشده است، عبارنتد از: گرانش و ساختمان کلان جهان.
گربه شرودینگر پیدا شد
نزدیک به یک قرن پس از مطرح شدن ایدههای اولیه مکانیک کوانتومی و مشاهده غیرمستقیم پیشبینیهای آن، پژوهشگران موفق شدهاند برای نخستین بار، نخستین تاثیرات کوانتومی را در یک جسم مرئی ایجاد کنند:
به گزارش نیوساینتیست، آرون اوکانل و همکارانش در دانشگاه کالیفرنیا در سانتاباربارا، آزمایشی را ترتیب دادهاند که طی آن، یک نوار فلزی کوچک مرتعش میتواند در آن واحد هم نوسان کند و هم نوسان نکند! این نوار تنها 60 میکرومتر طول دارد، اما به اندازه کافی بزرگ است تا از درون میکروسکوپ دیده شود. افسوس که شما نمیتوانید آنچه را در عمل رخ میدهد، ببینید؛ زیرا خود عمل مشاهده، نوار را از حالت سوپرپوزیشن (برهمنهی) خارج میکند!
اوکانل میگوید: «ما درباره خواص مرموز کوانتومی صحبت میکنیم، چیزهایی که در یک لحظه میتوانند در دو مکان مختلف باشند. اما تمام اینها در اندازه اتمها و مولکولها است.»
پلی بین دنیاها
اثبات اینکه تمام اجسام، صرفنظر از اندازهشان از قوانین واحدی پیروی میکنند، هدف نهایی فیزیکدانان است. با این وجود، در مکانیک کوانتومی اینطور نیست. هر چقدر که یک جسم بزرگتر باشد، وضعیت کوانتومی شکننده آن راحتتر توسط تاثیرات مختلکننده دنیای پیرامون آن نابود میشود. آزمایشات اوکانل به کنترل دقیقی نیاز دارد و در درجه حرارتی معادل 25هزارم درجه بالای صفر کلوین انجام میشود. این شرایط برای اندازهگیری وضعیت نوار، در چند نانو ثانیه قبل از شکسته شدن آن بهواسطه تاثیرات مختلکننده خارجی ضروری است.
مارکوس آسپل مایر از دانشگاه وین در این رابطه میگوید: «این آزمایش یک حالت مرزی دارد، اما برای مشاهده ردپای کوانتوم کافی است.»
نکته کلیدی آزمایش، اتصال نوار مرتعش به یک کیوبیت ابررسانا است؛ یک مدار الکتریکی کوچک که به راحتی در یک برهمنهی کوانتومی با دو وضعیت انرژی تولید میشود. به گفته اوکانل، کیوبیت به صورت یک پل بین دنیای میکروسکوپی و ماکروسکوپی عمل میکند. با تنظیم فرکانس کیوبیت بین دو وضعیت مختلف آن و هماهنگسازی آن با فرکانس تشدید نوار فلزی، وضعیت کوانتومی کیوبیت میتواند بهطور دلخواه به تشدیدگر منتقل شود.
اندازهگیریها نشان داد که تشدیدگر گاهی در حالت پایه غیرنوسانی و گاهی در حالت برانگیخته نوسانی قرار دارد. طبق اندازهگیریها، تعداد دفعاتی که تشدیدگر در هر کدام از این وضعیتها قرار داشت، از قوانین احتمالی مکانیک کوانتوم پیروی میکرد.
قدم بعدی، گربه شرودینگر؟
اوکانل میگوید: «این وضعیت مانند سر و کار داشتن با یک تاب بچه است که عقب و جلو میرود. ما فقط تاب را هل دادیم.»
خالد کارای از دانشگاه لودویگ ماکسیمیلان مونیخ میگوید: «آزمایش اوکانل این یک کار پرچالش و خلاقانه است. اگر نتایج بهدست آمده درست باشد، یک پیشرفت عظیم محسوب میشود.»
بعید است که گربه شرودینگر بتواند سرمای منجمد کننده چنین آزمایشهایی را تحمل کند. بنابراین این گربه هدف بعدی فیزیکدانان نخواهد بود. اما اکنون تاثیر شبحوار فیزیک کوانتوم بر اجسام قابل رویت اثبات شده است. در حال حاضر سوال این است که آیا ما میتوانیم که در آینده نزدیک، جسمی به بزرگی یک تاب بچه را در یک وضعیت نامعین کوانتومی قرار دهیم؟ جواب اوکانل به این سوال مثبت است. وی میگوید: «به نظر من به زودی و طی 20 سال آینده این کار انجام خواهد شد.»
چهار سطح دنیاهای موازی کدامند؟
What are the types of parallel universes?
- Level 1: Beyond the Cosmic Horizon
- Level 2: Other Post-Inflation Bubbles
- Level 3: The Many Worlds of Quantum Physics
- Level 4: Other Mathematical Structures
سطح یک: بیرون افق کیهانی
سطح دو: در حباب هایی که بعدا متورم شدند
سطح سه: در دنیاهای متعددی که فیزیک کوانتوم پیش بینی می کند.
سطح چهار: در ساختارهای ریاضی دیگر
برای بزرگنمایی روی تصویر کلیک نمائید.
دنیای کوانتوم و ارتباط آن با دنیاهای موازی
هنوز این تقسیم بندی مناسب جهان یک خیال می با شد . اما کوانتوم در تمام مقیاسهایک تقریب مفید از جهان می باشد . هرچند که دیدن اثرات کوانتومی در جهان ماکروسکوپی می تواند سخت باشد اما دلیل آن ربطی به اندازه جهان ماکروسکوپیک به خودی خود ندارد بلکه به طریقی که سیستمهای کوانتومی با یکدیگر برهمکنش می کنند مرتبط می باشد . تادهه پیش فیزیکدانها از طریق تجربی تصدیق نکرده بودند که رفتارهاي کوانتومی در مقیاس ماکروسکوپی باشد . اما به هر حال امروز آنها به طورعادي این موضوع را تصدیق می کنند . این اثرات خیلی فراگیرتر از آن هستند که کسی بتواند به آنها شک کند . ممکن است این اثرات در سلول هاي بدن ما وجود داشته باشند .حتی آن کسانی از ما که در دوره هایی به مطالعه این اثرات می پردازند هنوز باید آنچه را که در مورد کار کردن طبیعت به ما می گویند را یکپارچه نمایند .رفتارهاي کوانتومی از مرئی بودن و حواس عادي دوري می کنند . این مسئله مارا مجبور می نماید تا دوباره به اینکه ما چطور به جهان نگاه می کنیم فکر کنیم و یک تصویر جدید و ناآشنا از جهانمان را بپذیریم .
یک داستان پیچیده
از نظریک فیزیکدان کوانتومی، فیزیک کلاسیک یک تصویر سیاه و سفید از دنیاي رنگی می باشد . دسته بندي هاي کلاسیک ما در دست یافتن به تمام توانمندیهاي این جهان شکست می دهد . از نظر کتابهاي درسی قدیمی صورت هاي غنی با افزایش اندازه ناکارامد می شوند . ذرات منفرد کوانتومی اند و وقتی با هم باشند کلاسیکی خواهند بود . اما اولین سر نخ در مورد اینکه اندازه عامل مشخص کننده اي نیست به یکی از مشهورترین آزمایش هاي فکري در فیزیک به نام گربه شرودینگر برمی گردد .
اروین شرودینگر سناریو ناکامل خودرا در سال 1935 عرضه کرد تا نشان دهد چگونه دنیاي ماکروسکوپی ومیکروسکوپی بدون برقراري خطوط اختیاري بین آنها، به یکدیگر مرتبط می شوند . مکانیک کوانتوم به ما می گوید که یک اتم رادیو اکتیو می تواند در یک زمان یکسان واپاشی شده و یا واپاشی نشود .اگر اتم به یک بطري از سم گربه متصل باشدبنابراین اگر اتم واپاشیده شود گربه خواهد مرد و در نتیجه گربه نیز مانند اتم در یک حالت کوانتومی برزخی می ماند . مرموز بودن یکی به دیگری نیز سرایت می کند . اندازه مهم نیست . معما این بود که چرا صاحبان گربه حیوان خودشان را فقط به طور زنده یا مرده می بینند . از دید مدرن، دنیا به نظر کلاسیک می آید . به این دلیل که بر همکنشهای مرکبی که یک شی با اطراف خود دارد سعی در پنهان کردن اثرات کوانتومی از دید ما دارند . برای مثال اطلاعات در مورد حالت سلامت گربه به سرعت در محیط اطرافش به صورت فوتونها و تبادل گرما منتشر می شود . پدیده های کوانتومی مشخص شامل ترکیب حالت های کلاسیکی متفاوت می شوند (مثل هردوی زنده بودن و مردن ) و این ترکیب به پراکندگی منجر می شود . انتشار اطلاعات اساس
فرایندی است که با نام decoherence شناخته شده است . اشیاء بزرگتر استعداد بیشتری برای انتشار اطلاعات نسبت به اشیاء کوچکتر دارند و همین مسئله نشان می دهد که چرا فیزیکدانها معمولاً می توانند مکانیک کوانتومی را به عنوان نظریه ای برای جهان میکروسکوپی در نظر بگیرند . اما در تعداد زیادی از موارد انتشار اطلاعات می تواند آهسته بوده و یا متوقف شود و در نتیجه جهان کوانتومی خودش را با تمام شکوهش برای ما آشکار می کند . اساس اثر کوانتومی درگیر بودن می باشد، این اصطلاحی می باشد که شرودینگر در مقاله ای که در سال 1935 گربه خود را در آن به جهان معرفی کرد، ابداع نمود . درگیر بودن باعث می شود که ذرات منفرد به یکدیگر مقید شوند و یک واحد غیر قابل تفکیک را به وجود آورند . یک سیستم کلاسیکی همیشه تفکیک پذیر می باشد، حداقل از نظر اساسی، هر چند که ویژگیهای جمعی که یک سیستم کلاسیکی دارد از مؤلفه هایی بدست می آیند که خودشان ویژگی های خاص خود را دارند . اما یک سیستم درگیر نمی تواند به این روش به قسمت های کوچکتر تقسیم شود . درگیر بودن نتایج عجیبی دارد ، حتی زمانی که ذرات درگیر دور از هم باشند هنوز به صورت یک واحد رفتار می کنند . این به مسئله ای منجر می شود که انیشتن آن را در عبارت معروفی به این صورت بیان می کند : " (کنش شبه وار فاصله ) " معمولاً فیزیکدانها در مورد درگیری جفت ذرات بنیادی مثل الکترونها صحبت می کنند . چنین ذراتی را می توان به طور غیر دقیق به صورت ذراتی که به طور ساعتگرد یا پاد ساعتگرد می چرخنددر نظر گرفت که محور آنها می تواند در هر جهتی باشد : افقی، عمودی، 45درجه ای و مانند آنها . برای اندازه گیری اسپین یک ذره، شما باید یک جهت را انتخاب نمایید و سپس ببینید که آیا ذره در آن جهت مؤلفه اسپین دارد یا خیر .به منظور توضیح بیشتر فرض کنید که به طور کلاسیک رفتار کنند . شما می توانید اسپین یکی از الکترون ها را به صورت افقی و ساعتگرد و اسپین الکترون دیگر را به صورت افقی و پادساعتگر در نظر بگیرید که بدین ترتیب اسپین کلی آنها صفر خواهد بود . محورهای آنها در فضا ثابت باقی می ماند و وقتیکه شما اندازه گیری می کنید نتیجه حاصل به این بستگی دارد که آیا جهتی که شما انتخاب کرده اید با جهت محور ذرات تطبیق دارد یا خیر . اگر شما هر دوی آنها را به طور افقی اندازه گیری نمایید، متوجه خواهید شد که آنها در خلاف جهت هم دارای اسپین هستند و اگر آنها را به طور عمودی اندازه گیری نمایید هیچ اسپینی برای هیچ کدام بدست نخواهد آمد .اما برای الکترونهای کوانتومی شرایط به طور متحیر کننده ای متفاوت است . شما می توانید ذرات را طوری قرار دهید که اسپین کل آنها صفــــر باشد حتی وقتیکه اسپین هیچکدام از آنها را مشخص نکرده اید . وقتیکه یکی از ذرات را اندازه گیری کنید متوجه خواهید شد که اسپین آن به طور تصادفی ساعتگرد یا پاد ساعتگرد می باشد .اینطور به نظر می آید که ذره خود تصمیم می گیرد که در چه جهتی اسپین داشته باشد . اما مستقل از اینکه در چه جهتی هردوی الکترونها را اندازه گیری کنید همواره اسپین آنها در خلاف جهت هم می باشد، یکی ساعتگرد و دیگری پادساعتگرد . الکترونها از کجا می دانند که اینطور رفتار کنند؟ این موضوع کاملا بغرنج باقی می ماند . اگر شما یکی از الکترونها را به طور عمودی و دیگری را به طور افقی اندازه گیری نمایید چه اتفاق تازه ای خواهد افتاد؟ شما هنوز برای هر کدام مقداری برای اسپین بدست خواهید آورد . این موضوع نشان می دهد که الکترونها هیچ محور ثابتی برای چرخش ندارد . بنابراین نتایج اندازه گیری به نحوی است که فیزیک کلاسیک نمی تواند آن را توضیح دهد .
عملکرد به صورت یک واحد
بیشترین ظهور درگیر بودن ذرات حداکثر در تعدادی از ذرات موجود است . ایزوله کردن دسته های بزرگتر از محیط اطراف سخت تر می باشد . منطقی تر است که ذراتی که در آنها هستندبا ذرات سرگردان درگیر شوند و اتصال های داخلی اصلی خود را محو کنند . بر اساس مبحث، انتشار خیلی زیاد اطلاعات به محیط خارج باعث می شود که سیستم به decoherence صورت کلاسیکی رفتار کند .
مشکل حفظ درگیری ذرات با هم یک چالش بزرگ برای آن کسانی از ماست که به دنبال بهره برداری از این اثرات جدید در استفاده های علمی مانند کامپیوتر های کوانتومی می باشند .یک آزمایش دقیق که در سال 2003 انجام شد ثابت کرد که سیستم های بزرگتر نیز وقتیکه انتشار کاهش یابد یا به طریقی بی اثر شود می تواند درگیر باقی بمانند گابریل آپلی از دانشگاه کالج لندن و همکارش یک تکه از نمک فلورید لیتیوم را در یک میدان مغناطیسی خارجی قرار دادند .شما می توانید اتمهای نمک را به صورت آهنربایی با اسپین کم در نظر بگیرید که سعی می کندخود را با میدان مغناطیسی خارجی هم جهت کنند .این خاصیت تحت عنوان تراوایی مغناطیسی شناخته شده است . نیرویی که اتمها بر یکدیگر اعمال می کنند به صورت نوعی فشار یکسان سازی عمل می کنند تا اتمها را خیلی سریع هم جهت نماید . همینطور که محققان قدرت میدان مغناطیسی را تغییر می دادند، اینکه اتمها چقدر سریع هم جهت می شوند را اندازه گیری می کردند . محققان متوجه شدند که اتمها خیلی سریعتر ازآ نچه که از قدرت بر همکنش آنها انتظار می رود عکس العمل نشان می دهند . از قرار معلوم بعضی از اثرات اضافی به اتمها کمک می کند که به صورت واحد عمل کنند و محققان در این باره درگیری اتمها با هم را مسئول می دانند . اگر این مسئله درست باشد، 10 20 اتم نمک یک حالت درگیری خیلی زیاد را شکل می دهد . برای اجتناب از اثرهای در آمیختگی حرکتهای تصادفی وابسته به انرژی گرمایی، تیم آپلی آزمایش های خودرا در دماهای خیلی پایین در حد چند میلی کلوین انجام داد . به هر حال از نتیجه آن الکساندر مارتین دسوزا از مرکز برزیلی تحقیقات فیزیکی در ریود ژانیرو و همکارانش کشف کرده اند که درگیری های ماکروسکوپیک در موادی مثل کربوکسلیت مس در دمای اتاق و بالاتر وجود دارد . در این سیستم ها بر همکنش میان اسپن ذرات آنقدر قوی بوده که در برابر آشفتگی گرمایی مقاومت می کند . در موارد دیگر یک نیروی خارجی از اثرات گرمایی جلوگیری می کند . فیزیکدانها درگیری ها را در سیستم هایی که اندازه و دمای آنها افزایش یافته دیده اند .
این سیستم ها از یون های به دام افتاده توسط میدانهای الکترو مغناطیسی تا اتم های بسیار سرد در شبکه ها تا بخش های کوانتومی ابررسانا را شامل می شود . این سیستم ها مشابه گربه شرو دینگر می باشند . یک اتم یا یون را در نظر بگیرید، الکترون های آن می توانند نزدیک شوند یا دور شوند یا هردو حالت در زمان یکسان وجود داشته باشند . چنان الکترونی مثل اتم رادیو اکتیو عمل می کند که می تواند در آزمایش فکری شرودینگر واپاشیده شده باشد یا نشده باشد . مستقل از اینکه الکترون چه می کند، کل اتم می تواند مثلاً سمت راست یا چپ باشد . این حرکت نقش گربه زنده یا مرده را بازی می کند .با استفاده از لیزر برای پردازش اتم، فیزیکدانها می توانند دو ویژگی را با هم جفت کنند .اگر الکترون به هسته نزدیک باشد می تواند اتم را به سمت چپ حرکت دهد و اگر الکترون از هسته دور باشد اتم به راست حرکت می کند .بنابر این حالت الکترون با حرکت اتم درگیر است .این مشابه درگیری وا پاشی رادیو اکتیوی با حالت گربه می باشد .حالتی که درآن گربه هم زنده و هم مرده می باشد .مشابه با حالتی است که در آن اتم هم به راست و هم چپ حرکت می کند .آزمایشهای دیگر این ایده اساسی را در مقیاس بزرگ انجام می دهند،بنابر این تعداد زیادی از اتمها درگیر شده و وارد حالتهایی می شوند که فیزیک کلاسیک آنها را غیر ممکن می داند . حتی وقتیکه آنها بزرگ و گرم هستند، جهش کوچکی در تخیل لازم است تا این سوال مطرح شود که آیا احتمالاً شرایط مشابهی می توانند برای نوع ویژه ای از سیستم خیلی بزرگ و گرم یعنی " زندگی " درست باشد؟
پرنده هاي شرودینگر
سینه سرخ های اروپایی پرنده های کوچک زیرکی هستند . هرسال آنها از اسکاندیناوی به مناطق پست و گرم استوایی آفریقا مهاجرت می کنند و بهار،وقتیکه هوا در شمال قابل تحمل تر می شودبرمی گردند . سینه سرخها این رفت و برگشت که حدوداً 13000km می باشد را با آسانی طبیعیهدایت می کنند .
مردم مدتها از این مسئله تعجب کرده اند که آیا پرنده ها و سایر حیوانات احتمالاً نوعی قطب نمای درونی دارند؟ در دهه1970 تیم زن و شوهری " ولفگانگ و رزویتا ویلتشکو " از دانشگاه فرانکفورت آلمان سینه سرخهایی را که به آفریقا مهاجرت کرده بودند را گرفتند و آنها را در میدان مغناطیسی مصنوعی قرار دادند . به طور غریبی آنها فهمیدند که سینه سرخها به جهت معکوس میدان مغناطیسی بی توجه بودند که این نشان می دهدکه آنها نمی توانستند فرق شمال و جنوب را تشخیص دهند . به هر حال پرنده ها به میل میدان مغناطیسی زمین که زاویه ای است که خطوط میدان با سطح می سازند پاسخ دادند . این تمام آن چیزیست که آنها برای هدایت مهاجرت خود نیاز دارند . به طور جالبی سینه سرخهایی که چشمهایشان بسته بود اصلاً به میدان مغناطیسی پاسخ ندادند که این نشان می دهد که آنها به گونه ای میدان را با چشمهایشان احساس می کنند .
در سال 2000تورستون ریتز یک فیزیکدان از دانشگاه فلوریدای جنوبی که به پرندگان مهاجر علاقه مند بود و همکارانش پیشنهاد کردند که " درگیری " کلید مساله است .در سناریو آنها که بر اساس کار قبلی بااسپین کل صفر کلاوس شولنن از دانشگاه ایلی نویز بود، چشم پرنده داراي نوعی مولکول بوده که در آن دو الکترون یک جفت درگیر با اسپین کل صفر را شکل می دهند . چنان موقعیتی نمی تواند به سادگی در فیزیک کلاسیک به وجود آید وقتیکه مولکول نور مرئی را جذب می کند، الکترون ها انرژي کافی براي جداشدن و پذیراي تاثیرات خارجی مثل میدان مغناطیسی زمین شدن را بدست می آورند . اگر میدان مغناطیسی خمیده باشد، دو الکترون را به طور متفاوتی تحت تاثیر می گذارد و این ناهماهنگی اي را به وجود می آورد که باعث می شودکه واکنشهاي شیمیایی که مولکول ها را تحت تاثیر می گذارد تغییر کند . گذرگاه شیمیایی در چشم این تفاوت را به پیام هاي عصبی تبدیل کرده و در نهایت یک تصویر از میدان مغناطیسی
در مغز پرنده به وجود می آورد .
هر چند که شواهد براي مکانیسم ریتز تصادفی هستند، کریستوفرت . روجر . و کیمینوري میدا از دانشگاه آکسفورد مولکول ها را مانند ریتز در آزمایشگاه ( که متضاد با درون حیوانات زنده هستند ) مطالعه کرده اند و نشان داده اند که این مولکول ها در واقع به میدان مغناطیسی حساس اند که این به خاطر درگیري هاي الکترونی است . بر اساس محاسباتی که من و همکارانم انجام داده ایم، اثرات کوانتومی در چشم پرنده براي حدود 100 میکرو ثانیه باقی می ماند، که به این مفهوم زمان طولانی است .زمان ثبت براي یک سیستم الکترون ـ اسپینی ساخته شده به طورمصنوعی حدود 50 میکرو ثانیه است . ما هنوز نمی دانیم که چطور یک سیستم طبیعی می تواند اثرات کوانتومی را براي چنان زمان طولانی اي حفظ کند ولی جواب این سوال می تواند ایده هایی راجع به اینکه چطور کامپیوترهاي کوانتومی را از decoherence مصون نگاه داریم ، به ما بدهد .
فرایند زیستی دیگري که در آن در گیري کوانتومی ممکن است وجود داشته باشد، فتوسنتز است . فتوسنتز فرایندي است که به موجب آن گیاهان نور خورشید را به انرژي شیمیایی تبدیل می کنند . نور ورودي الکترون ها را وارد سلول هاي گیاه می کندو تمام این الکترون ها نیاز دارند تا راهشان را به سوی مکان یکسانی پیدا نمایند . این مکان مرکز واکنش شیمیایی است جاییکه الکترون ها می توانند انرژی خود را ذخیره کرده و واکنش هایی را به وجود آورند که به سلول های گیاه سوخت رسانی کنند . فیزیک کلاسیک در توضیح اینکه چگونه الکترونها می توانند با بازده نزیک به 100% عمل کنند شکست می خورد . آزمایشهایی که توسط چندین گروه مثل، گراهام ، فلمینگ، موان سارووار و همکارانشان در دانشگاه برکلی کالیفرنیا و گرگوری د . شولز از دانشگاه تورنتو انجام شده است نشان می دهندکه مکانیک کوانتوم علت بالا بودن بازده فرایند می باشد . در یک جهان کوانتومی، یک ذره در واحد زمان فقط یک مسیر حرکت ندارد و می تواند چندین مسیر حرکت در واحد زمان داشته باشد . میدان الکترو مغناطیسی موجود در سلول های گیاه می تواند باعث شود که
بعضی از این مسیرها همدیگر را حذف و بعضی یکدیگر را به طور متقابل تقویت نمایند که به موجب آن شانس این که الکترون از مسیر های انحرافی بیهوده عبور کند کاهش یافته و شانس اینکه به طور مستقیم به مرکز واکنش برود افزایش می یابد . درگیری کوانتومی تنها برای کسری از ثانیه ادامه می یابد و مولکول هایی را شامل می شود که بیشتر از تقریباً000،100اتم ندارند .
آیا هیچ نمونه بزرگترو با درگیری کوانتومی قویتر در طبیعت موجود است؟ ما نمی دانیم، ولی این پرسش آنقدر هیجان انگیز می باشد تا محرکی برای به وجود آمدن علم زیست شناسی کوانتومی می باشد . معنای کلی این موضوع از نظر شرودینگر یعنی نمود گربه ها که هم مرده و هم زنده بودند یک مسئله غیرمنطقی بود . هر نظریه ای که چنین پیش بینی را داشته باشد باید مطمئناً ناقص باشد . چندین نسل از فیزیکدانها این فکر و ناراحتی را که مکانیک کوانتوم هنوز نباید در مقیاس های بزرگتر به کار برده شود به اشتراک گذاشتند . در سال 1980 روجرپن رزاز دانشگاه آکسفورد این پیشنهاد را داد که گرانش ممکن است باعث شود که مکانیک کوانتوم راهی را برای فیزیک کلاسیک برای بررسی اجسام پرجرمتر از 20میکرو گرم فراهم آورد و یک گروه 3نفری از فیزیکدانهای ایتالیایی ـ ژیان کار لوگیرادی و توماس وبر ازدانشگاه تریست و البرتو ریمی از دانشگاه پاویا ـ پیشنهاد دادندکه تعداد زیادی از ذرات به طور خود به خودی کلاسیکی رفتار می کنند .
ولی آزمایشها درحال حاضر جای خیلی کمی را برای عمل چنان فرایندهایی باقی می گذارند . تقسیم جهان به دو قسمت کوانتومی و کلاسیک به نظر اساسی نمی آید . این فقط یک سوال قوه ابتکار تجربی است و تعداد کمی از فیزیکدانها اکنون فکر می کنند که فیزیک کلاسیک واقعا برگشتی به سمت تمامی مقیاسها خواهد داشت . اگر نظریه ای عمیقتر جایگزین فیزیک کوانتومی شود عقیده عمومی بر این است که این نظریه جهان را شهودی و شمارنده تر از هر آنچه که ما تا به حال دیده ایم نشان می دهد . بنابراین این حقیقت که مکانیک کوانتومی برای تمام مقیاسها به کار می رود مارا مجبور می کند تا با عمیقترین پیچیدگیهای نظریه روبرو شویم . ما نمی توانیم به سادگی آنها را فقط جزئیاتی که در مورد کوچکترین مقیاسها به حساب می آیند در نظر بگیریم . برای نمونه فضا و زمان دوتا از اساسی ترین مفاهیم کلاسیکی هستند، اما بر اساس مکانیک کوانتوم آنها در اولویت دوم هستند . درگیری های کوانتومی در اولویت نخست هستند . آنها سیستم های کوانتومی را به طور داخلی به هم مربوط می کنند بدون اینکه آنها را به زمان و مکان ارجاء دهند . اگر یک خط جدا کننده بین جهان های کوانتومی و کلاسیکی موجود بود، ما می توانستیم فضا و زمان جهان کلاسیکی را استفاده نماییم تا چهارچوبی برای توضیح فرایندهای کوانتومی فراهم آوریم . اما بدون چنان خط جداکننده ای و در واقع خارج از جهان کلاسیکی واقعی ما چنین چهارچوبی را از دست می دهیم .ما باید فضا و زمان را به صورت چیزهایی که از فیزیک اساساٌبدون زمان و مکان بوجود می آیند توصیف کنیم . این بصیرت بنوبه خود ممکن است به آشتی دادن مکانیک کوانتوم با پایه و رکن دیگر فیزیک یعنی نظریه نسبیت عام انیشتین که نیروی گرانش را بر اساس هندسه فضا زمان بیان می کند،کمک کند .در نظریه نسبیت عام فرض می شود که اشیا مکانهای خوش تعریف دارندو هرگز در بیش از یک مکان در یک زمان قرار نمیگیرند که این مساله در تناقص مستقیم با مکانیک کوانتوم می باشد .تعداد زیادی از فیزیکدانها مثل استفان هاو کینگ از دانشگاه کمبریج اینطور فکر می کنند که نظریه نسبیت باید راهی به سوی نظریه عمیقتر که در آن فضا و زمان وجود ندارد را باز کند .فضا زمان کلاسیک در گیریهای کوانتومی را از طریق فرایند . نشان می دهد decoherence حتی یک امکان جالب تر این است که گرانش در حقیقت یک نیرو نیست بلکه نویز گسیل شده باقیمانده از کوانتوم فازی سایر نیروهای جهان می باشد .این ایده " گرانش بر انگیخته " از فیزیکدان هسته ای و مخالف کمونیسم آندره سا خاروف در دهه1960 نشئت می گیرد .اگر این ایده درست باشد،گرانش نه تنها دیگر یک نیروی بنیادی نخواهد بود بلکه پیشنهاد می کند که تلاشها برای کوانتیده کردن گرانش غلط راهنمایی شده اند .گرانش حتی ممکن است که در سطح کوانتومی وجود نداشته باشد .التزام بودن اشیای ماکروسکوپیک مانند خود ما در زمینه کوانتوم آنقدر گیج کننده است که فیزیکدانها هنوز در یک حالت درگیری بین گیجی و حیرت می باشند .
بخش علمی مرکز علوم و ستاره شناسی تهران
.
نبود مدرک برای تائید جهان های موازی
نبود مدرک
هر چند که مباحث نظری کمبود دارند، کیهانشناسان همچنین آزمونهای تجربی گوناگونی را برای جهانهای موازی پیشنهاد داده اند.تابش پس زمینه ی میکروموج کیهانی ممکن است نشانه هایی از جهانهای حبابی دیگر را داشته باشد. اگربرای مثال جهان ما تا به حال با نوعی دیگر از حباب که ناشی از سناریوی انبساط نا منظم عالم است، برخورد کرده باشد. تابش پس زمینه همچنین ممکن است حاوی باقیمانده جهانهایی باشد که قبل از مهبانگ در یک چرخه بی پایان از جهانها وجود داشته اند .
اینها در واقع راه هایی هستند که یک نفر ممکن است مدارک واقعی از جهانهای دیگر را بدست آورد. بعضی از کیهانشناسان حتی خواسته اند که چنان بقایایی را ببینند. به هرحال ادعاهای مشاهده ای شدیداً مورد بحث بوده و تعداد زیادی از جهانهایی که به طور نظری امکان پذیرند به چنان مدارکی نمی انجامند. بنابر این مشاهده گر ها می توانند تنها بعضی از دسته های مشخص مدلهای چند جهانی را با این روش آزمایش کنند. یک آزمون مشاهده ای دوم هست که به منظور جستجو برای تغییر ها در یکی یا موارد بیشتری از ثابتهای بنیادی که می توانند فرضیه هایی که گویای تغییر ناپذیر بودن قوانین فیزیک هستند را بالاخره اثبات کنند. برخی از ستاره شناسان ادعای یافتن چنین نمونه هایی را دارند.(به موارد با ثبات بی ثبات اثر جان، دی. براون و جان کی. وب، ساینتیفیک امریکن، ژوئن 2005 مراجعه فرمایید). با این حال اکثراً شواهد را مشکوک میخوانند.
امتحان سوم اندازه گیری شکل جهان قابل مشاهده است: آیا کروی(انحنای مثبت)، هذلولی(انحنای منفی) و یا صاف(بدون انحنا) است؟ سناریو جهان های موازی کلاً این پیشگویی را دارد که جهان کروی نیست، چرا که یک کره متناهی است و فقط برای چند عدد متناهی جا دارد. متاسفانه این امتحان، امتحان دقیقی نیست. جهان فرای افق ما می توانست شکل متفاوتی نسبت به بخش رویت شده داشته باشد. بیشتر اینکه همه نظریه های جهان های موازی، هندسه کروی را رد نمی کنند.
امتحان بهتر، مکان یابی جهان است. آیا همچون دونات یا چوب شور پیچ می خورد؟ اگر چنین است، پس در تعداد متناهی خواهد بود.که کاملاً انواع تورم و در کل، جهان های موازی بر پایه تورم را رد می کند. چنین اشکالی، طرح های زیادی را در آسمان ایجاد می کند، مثل دایره های عظیم در تابش میکرو تابش های پس زمینه،(آیا فضا انتها دارد؟ توسط ژان پیر لومینت، گلن دی استارکمن و جفری آر ویکس، ساینتیفیک امریکن ، آوریل 1999 مراجعه فرمایید) محققان به دنبال چنین الگو هایی گشتند و شکست نیز خوردند. لیک این نتیجه منفی را نمی توان به عنوان امتیازی به نفع جهان های موازی در نظر گرفت.
بالاخره، فیزیک دانان ممکن است برخی از نظریات پیش بینی جهان های موازی را رد و یا اثبات کنند. ممکن است شواهد قابل مشاهده ای را علیه تورم بیاورند و یا یک بی ثباتی ریاضی و یا تجربی بیابند که مجبورشان کند که نظریه ریسمان ها را رها کنند. آن سناریو به مقدار زیادی انگیزه حمایت از نظریه جهان های موازی را کاهش می دهد. با این حال این امر نظریه را کلاً رد نمی کند.
فضای خیلی زیاد جنبش
روی هم رفته، پرونده جهان های موازی بی نتیجه است. دلیل اصلی آن انعطاف بیش از حد طرح است: این بیشتر یک مفهوم است تا یک نظریه خوب تعریف شده. اکثر طرح ها درگیر یک سری وصله کاری از نظرات است تا یک کل به هم پیوسته. مکانیزم تورم بی پایان باعث نمی شود که علم فیزیک در هر منطقه از جهان فرق کند. برای این منظور بایستی این نظریه با یک نظریه انتزاعی دیگر ترکیب شود. با اینکه می توانند با هم خوب هماهنگ شوند، هیچ چیز اجتناب ناپذیری در این مورد وجود ندارد.
قدم کلیدی در توجیه جهان های موازی، قیاس بین شناخته و ناشناخته، آزمایش پذیر و آزمایش ناپذیر است. به نسبت موردی که برای قیاس انتخاب می کنید، جواب های متفاوتی نیز می گیرید. چرا که تئوری های شامل جهان های موازی تقریباً همه چیز را شامل می شوند. هر مشاهده ای می تواند با یک متغیر جهان های موازی همراه باشد. اثبات های تحت تاثیر قرار گرفته، این امر را القا می کنند که ما بایستی یک توضیح نظری را قبول کرده و بر آزمایشات مشاهده ای تاکید نکنیم. ولی این گونه آزمایشات تا کنون نیاز اصلی تلاش های علمی بوده است و می خواهیم محض خاطر خودمان آن را ترک کنیم. اگر ما این نیاز به اطلاعات ملموس را تضعیف کنیم، ما هسته اصلی موفقیت علم در قرون اخیر را تضعیف کرده ایم.
اکنون، این امر درست است که یک توضیح جامع و کافی در مورد گروهی از پدیده ها بار علمی بیشتری نسبت به یک سری اطلاعات درهم برهم در مورد همان پدیده ها دارد. اگر فرض توضیح جامع، وجود موجودیت های غیر قابل دید مثل جهان های موازی باشد. احساس می کنیم که آن نظریات به ما تحمیل شده است. ولی مسئله کلیدی این است که چند وجود تایید نشده لازم است؟علی الخصوص، آیا نسبت به تعداد پدیده های موجود برای تشریح یافتن، ما نظریات بیشتری ارائه می دهیم یا کمتر؟ در مورد جهان های موازی ما وجود تعداد زیاد و نزدیک به بی نهایتی وجود نامشهود را فرض می کنیم تا وجود یک جهان را اثبات کنیم. تقریباً این امر متناسب با باریک بینی فیلسوف انگلیسی قرن 14، ویلیام اکام است که می گوید وجود ها نبایستی بیش از نیاز تولید شوند.
طرفداران نظریه جهان های موازی یک بحث نهایی دارند: اینکه دیگر هیچ جایگزین خوب دیگری نیست. با همه بی میلی هایی که دانشمندان احتمالاً به ازدیاد جهان های موازی نشان می دهند، اگر این نظریه بهترین راه توضیح است پس بایستی به سمت قبول کردن آن پیش برویم. بر خلاف آن، اگر این نظریه را رد کنیم، جا گزین مناسب دیگری می خواهیم. کاوش این موارد جایگزین، بسته به این دارد که ما آماده برای تقبل چه نوع کاوشی هستیم. امید فیزیک دانان همیشه بر این بنا بوده است که قوانین طبیعت اجتناب ناپذیر اند. اینکه چیزها اینگونه اند چرا که طور دیگری نمی توانند باشند. ولی نتوانستیم صحت این امر را اثبات کنیم. راه های دیگری هم هستند. جهان ممکن است بر پایه یک اتفاق شانسی بنا شده باشد و دقیقاً به این شکلی که می بینیم در آمده است. یا اینکه چیزها به نحوی مجبور بودند که به این شکل در آیند. یعنی هدف نهایت مایه وجود است. علم به دلیل وجود اشکالات فرا طبیعی نمی تواند مشخص کند که کدام مورد درست است.
دانشمندان، نظریه جهان های چندگانه را به عنوان راه حل مشکلات اساسی فهم به وجود آمدن طبیعت معرفی می کنند، ولی این تعریف باز اشکالات اساسی تر را دست نخورده می گذارد. همه مشکلات این چنین که در رابطه با جهان است دوباره در رابطه با جهان های چندگانه مطرح می شوند. اگر جهان های چندگانه وجود دارد آیا ایجاد شدنشان اتفاقی بود یا هدف خاصی داشته است؟ این یک سوال فرا طبیعی است که هیچ نظریه فیزیکی نمی تواند آن را در مورد جهان واحد و یا چندگانه پاسخ دهد.
برای پیشرفت بیشتر ما بایستی این نظر را که آزمایشات تجربی هسته علم است را حفظ کنیم. بایستی با هرگونه موردی که می خواهیم ارائه کنیم یک نوع تماس عادی داشته باشیم. در غیر این صورت هیچ محدودیتی نداریم. ارتباط می تواند کمی غیر مستقیم باشد. اگر یک مورد غیر قابل مشاهده ولی از نظر ویژگی های دیگر مورد تایید ضروری محسوب شود، آنها را نیز می توان درست به حساب آورد. ولی باز اثبات این نظریه برای شبکه توضیحات بسیار مهم است. جدلی که من برای طرفداران جهان های چندگانه مطرح می کنم این است: آیا میتوانید اثبات کنید که جهان های موازی برای توضیح جهان قابل رویت واجب است؟ و آیا رابطه شان گریزناپذیر و ضروری است؟
با همه شکاک بودن نویسنده، عقیده نویسنده که تعمق در جهان های چندگانه فرصتی عالیست تا طبیعت علم و طبیعت غایی پیدایش را تحت تاثیر قرار دهیم، چرا ما اینجا هستیم؟ این امر به دیدگاه هایی جذاب و تازه ختم می شود و در نتیجه یک برنامه تحقیقی مولد خواهد بود. برای نگاه به این مبحث ما نیاز به ذهنی باز داریم(البته نه آنقدر باز) این راهی بسیار عالی برای قدم برداشتن است. جهان های موازی ممکن است وجود داشته باشند یا خیر. مسئله هنوز هم اثبات نشده باقی مانده است.قرار است که با این بی اطمینانی به زندگی ادامه دهیم. هیچ مشکلی در تعمقی علمی با پایه ای فلسفی نیست،کاری که مقالات جهان های چندگانه بر آن اساس است. ولی ما بایستی این امر را بر اساس آنچه که هست، نام گذاری کنیم.
آیا واقعا جهان های چندگانه وجود دارد؟
اثبات جهان های موازی که اساساً متمایز از جهان ما هستند ممکن است هنوز خارج از محدوده علوم قرار داشته باشد. در دهه گذشته کیهان شناسان علاقه مند یک ادعای فوق العاده داشتند: آن این است که ما پیرامون خودمان جهان هایی در حال انبساط را می بینیم که تنها یک جهان نیست، بلکه میلیاردها جهان دیگر نیز بیرون آن وجود دارد. آنجا یک جهان نیست بلکه چند جهان وجود دارد. در مقالات مجله ساینتیفیک امریکن و کتاب های علمی نظیر آخرین کتاب برایان گرینز که حقیقت پنهان نام دارد، در مورد انقلاب کپرنیکی صحبت شده است. در این دیدگاه، نه تنها سیاره ما یکی از چند سیاره است، بلکه حتی کل جهان ما در مقیاس کیهانی ناچیز است. جهان ما فقط یکی از بی شمار جهانی است که هر کدام مسایل مربوط به خودش را دارد.
کلمه جهان های چندگانه معانی متفاوتی دارد. ستاره شناسان می توانند تا فاصله حدود 42 میلیارد سال نوری, افق مرئی کیهان ما را ببینند. ما هیچ دلیلی نداریم که انتظار داشته باشیم جهان ما در این فاصله تمام شود. در ورای آن چیزی که می بینیم, دنیا های دیگری, حتی تعداد بی نهایت دنیا مثل دنیایی که ما می بینیم ممکن است وجود داشته باشد. هر یک از آنها توزیع متفاوتی از ماده دارند اما در تمام آنها قوانین فیزیک یکسانی به کار می رود. امروزه تمام کیهان شناسان(از جمله نویسنده) این نوع از چند جهانی را قبول دارند که مکستگ مارک آن را "تراز یک" می نامد. هنوز بعضی از افراد پا را فراتر می گذارند، آنها به طور کامل انواع مختلف جهان ها با فیزیک های متفاوت با پیشینه های متفاوت و شاید تعداد متفاوتی از ابعاد فضایی را پیشنهاد می کنند. بیشتر این جهان ها قابل زیست نیستند اگر چه بعضی ها هم قابل زیست می باشند. طرفدار اصلی جهان های چندگانه "تراز دو" الکساندر ولینکن می باشد. کسی که تصویر تاثیر گذاری از یک مجموعه از جهان ها با بی نهایت کهکشان، بی نهایت سیاره و بی نهایت مردم با نام های شما که همین حالا دارند این مقاله را می خوانند را انگاشته است
چه چیز فراتر از جهان ما قرار می گیرد؟
وقتی ستاره شناسان به جهان نگاه می کنند، آنها به فاصله ای به دوری حدود 42 میلیارد سال نوری نگاه می کنند، افق کیهان ما، که نشان می دهد که از زمان مهبانگ نور چه میزان قادر بوده که در فضا سیر کند
(به همین ترتیب می توان گفت که اندازۀ جهان چه میزان قادر بوده که از آن زمان تا به حال توسعه یافته باشد). با فرض اینکه فضا دقیقاً آنجا به پایان نمی رسد و ممکن است به شکل نامحدودی بزرگ باشد، کیهانشناسان حدسهای هوشمندانه ای در مورد اینکه باقیمانده فضا چگونه می باشد می زنند.
چند جهان تراز اول: باور کردنی
سر راست ترین فرض این است که حجم ما از فضا یک نمایش نمونه از کل فضا می باشد. غریبهای دوردست حجمهای متفاوتی از فضا را می بینند، اما تمام این حجمها علی رغم توزیع متفاوت جرم در آنها اساساً مشابه هم می باشند. این مناطق در کنار هم، چه آنهایی که دیده می شوند چه آنهایی که دیده نمی شوند، یک گونۀ اساسی چندجهان را شکل می دهند.
چند جهان تراز دوم: سوال برانگیز
تعداد زیادی از کیهانشناسان پا فراتر گذاشته و فکر می کنند که، به اندازۀ کافی دور از ما، چیزها کاملاً با آنچه ما میبینیم متفاوت می باشند. محیط ما ممکن است یکی از چندین حبابی باشد که در یک پس زمینۀ خالی دیگر شناور هستند.قوانین فیزیک میتوانند از یک حباب به حباب دیگر تغییر کنند، که این منجر به یک تنوع تقریباً باورنکردنی از پیامدها می شود. دیدن حبابهای دیگر حتی ممکن است در اساس غیر ممکن باشد. نویسنده و سایر شکاکان، در مورد وجود این نوع از چندجهان شک دارند.
از زمان های باستان در بسیاری از فرهنگ ها ادعا هایی شده است. آنچه جدید است اثبات علمی بودن این نظریه با تمام استحکام ریاضیات و آزمایش پذیری تجربی اش است. نویسنده به شدت در مورد این ادعا شکاک هست. نویسنده به اینکه وجود دیگر جهان ها اثبات شده یا خواهد شد اعتقادی ندارد. هواداران جهان های چندگانه همانطور که فهم ما را از واقعیات فیزیکی بالا می برند، علم را به طور نا محسوس بازنویسی می کنند.
آن سوی افق
آن افرادی که پشت مفهوم وسیع از جهان های چندگانه ایستاده اند نظرات بسیاری در مورد اینکه چگونه ازدیاد جهان های چندگانه احتمالاً بیشتر شده و در کجا به سکون می رسند، دارند. ممکن است که آنها در فضایی بسیار دورتر از فضای ما باشند. درست مثل تصویری که طرح تورم ازدیاد بی نظم از آلن اچ گوث، آندری لیند و دیگران نشان می دهد(به کتاب جهان خودساز متورم شونده توسط آندری لیند،مجله ساینتیفیک امریکن، نوامبر 1994 مراجعه فرمایید)طبق آنچه که در مدل جهان های چندگانه متناوب پاول جی.اشتاینهارد و نیل توروک ارائه شد(به افسانه آغاز زمان اثر گابریل ونزیانو، مجله ساینتیفیک امریکن ، می 2004 مراجعه فرمایید) ممکن است که آنها در دوره های مختلف زمانی وجود داشته اند. با همکاری دیوید دوتچ(به فیزیک کوانتوم سفر در زمان اثر دیوید دوتچ و مایکل لاک وود، مجله ساینتیفیک امریکن ، مارچ 1994 مراجعه فرمایید)ممکن است که آنها در همین فضای ما ولی در شاخه دیگری، تابع موج کوانتوم باشند. با پیشنهاد تگمارک و دنیس سیاما(به جهان های موازی اثر مکس تگمارک، مجله ساینتیفیک امریکن ، می 2003 مراجعه فرمایید) ممکن است که آنها مکان خاصی نداشته باشند و کاملاً از فضا-زمان ما جدا باشند.
از میان این راه ها، مورد قبول ترین آنها تورم بی نظم است و من بر روی این نظریه تمرکز خواهم کرد. با این حال اکثر نظراتم به دیگر نظریه ها نیز مربوط می شوند. این ایده این است که فضا یک فضای خالی است که تا بی نهایت در حال گسترش است. که در آن تاثیرات کوانتوم مدام جهان های تازه را مثل حباب متولد می کنند. مفهوم تورم به دهه 1980 بر می گردد، و فیزیک دانان بر اساس قابل فهم ترین نظریات طبیعت آن را شرح داده اند که آن نظریه ریسمان است. نظریه ریسمان باعث می شود که حباب ها با هم متفاوت باشند. در عمل، هر کدامشان زندگی را نه تنها با توزیع تصادفی مواد بلکه با انواع تصادفی مواد آغاز می کنند. جهان ما از ذراتی چون الکترون و کوارک تشکیل شده است که با نیرو هایی چون الکترومغناطیس با هم در اندرکنش هستند. دیگر جهان ها ممکن است ذرات و نیروهای کاملاً متفاوتی داشته باشند که یعنی: قوانین متفاوت فیزیک برای مناطق مختلف. مجموعه کامل قوانین فیزیک مناطق به عنوان یک چشم انداز شناخته می شوند. در برخی از تفاسیر نظریه ریسمان چشم انداز بسیار وسیع است،که این موضوع تنوع زیادی از جهان ها را اثبات می کند.
بسیاری از فیزیکدانان که در مورد جهان های چندگانه سخن می رانند، به خصوص هواداران نظریه ریسمان به خودی خود به نظریه جهان های موازی اهمیتی نمی دهند. به نظر آنها اعتراضها به جهان های چندگانه به عنوان یک مفهوم بی اهمیت است. نظریاتشان بر پایه پیوستگی درونی به وجود می آیند و می میرند، آرزو داریم که روزی آزمایشات آزمایشگاهی را داشته باشیم.آنها برای نظریاتشان وجود جهان های چندگانه را فرض می کنند بدون اینکه نگرانی در مورد نتایج آن داشته باشند که نگرانی اصلی کیهان شناسان است.
برای یک کیهان شناس، مشکل اصلی با نظریات جهان های چندگانه وجود افق کیهانی است.افق حد اکثر میزان دید ماست چرا که سیگنال ها یی که خارج این افق بوده و به سمت ما با سرعت نور سیر می کنند(که پایان پذیر است) از آغاز جهان تا حال زمان کافی نداشته اند که به مابرسند.
تمام جهان های موازی خارج از افق ما قرار دارند و فراتر از توانایی ما برای دیدن آنها چه حالا چه هر وقت دیگری می باشند، و این مساله هیچ ربطی به چگونگی پیشرفت تکنولوژی ندارد. در حقیقت آنها خیلی دورتر از آن هستند که هیچگونه تاثیری بر جهان ما داشته باشند. این نشان می دهد که چرا هیچ گونه از ادعاهای علاقمندان چند جهانی نمی تواند به اثبات برسد.
طرفداران چند جهانی به ما می گویند که ما می توانیم در معنای وسیع آنچه را که 1000 بار یا بار یا بار دورتر از افق کیهان ما یا در فاصله ی بی نهایتی ما قرار دارند تماماً با داده هایی که ما درون افق خود بدست می آوریم، توضیح دهیم. این یک برون یابی از یک نوع غیر عادی است. ممکن است که جهان در یک مقیاس خیلی بزرگترقرار داشته باشد و هیچ نوع بی نهایتی خارج آن نباشد. ممکن است تمام ماده جهان جایی به پایان برسد، و بعد از آن برای همیشه خلاء می باشد ممکن است فضا و زمان در یک نقطه تکینگی که جهان را پیوسته نگاه می دارد، به پایان برسند. ما نمی دانیم چه چیزی دقیقاً اتفاق می افتد، برای اینکه ما هیچ اطلاعی از این مناطق نداریم و نخواهیم داشت.
ترجمه و تنظیم :بخش علمی مرکز علوم و ستاره شناسی تهران
هفت پرسش در مورد جهان های موازی
هفت موضوع قابل پرسش
بیشتر طرفداران چند جهانی دانشمندان دقیقی هستند که کاملاً از این مسئله که ما هیچگاه نمی توانیم اطلاعاتی راجع به فرای جهانمان بدست آوریم، آگاهند اما فکر می کنند ما هنوز می توانیم حدس های هوشمندانه ای در مورد آنچه در بیرون جهان ما در حال اتفاق افتادن است بزنیم. بحث آنها به هفت قسمت مفصل تقسیم می شود که هر کدام از آنها با مشکل مواجه می شوند.
· فضا پایانی ندارد
تعداد کمی اینطور بحث می کنند که فضا فراتر از افق کیهان ما بسط می یابد و اینکه تعداد زیادی از محدوده های دیگر فرای آنچه می بینیم قرار می گیرند. اگر چنین گونه محدود چند جهانی وجود داشته باشد، ما می توانیم آنچه را که درون محدوده ها می بینیم به خارج افق برونیابی کنیم که هرچه مناطق دورتر را در نظر بگیریم عدم قطعیت ما بیشتر و بیشتر می شود. در چنین حالتی خیلی ساده می باشد که انواع تغییرات را با جزئیات بیشتر تصور کنیم که این انواع تغییر ها شامل فیزیک متفاوتی که در خارج جایی که ما نمی توانیم ببینیم، می باشد. اما مساله ای که در مورد این نوع از برونیابی وجود دارد که از دنیای شناخته شده دنیای نا شناخته توضیح داده می شود، اینست که هیچکس نمی تواند ثابت کند که شما اشتباه می کنید. دانشمندان چطور می توانند تصمیم بگیرند که آیا تصورشان از یک زمان فضایی نامشهود منطقی است یا یک برون یابی غیر منطقی از آنچه می بینیم، است؟ آیا ممکن است که دیگر جهان ها از توزیع مواد اصلی متفاوتی برخوردار باشند؟ یا شاید هم از مقادیر متفاوتی در ثابت های بنیادی فیزیکی برخوردارند, درست مثل آن ثابت هایی که میزان قدرت هسته ای را مشخص می کنند؟ شما می توانید بر هر یک از فرضیاتتان حساب کنید.
· قوانین شناخته شده فیزیک، وجود قلمرو های دیگری را پیشگویی می کند
نظریات متحد ارائه شده مواردی را مثل میدان های نرده ای و یا موارد فرضی مربوط به میدان هایی که فضا را در بر می گیرند همچون میدان مغناطیسی را پیش بینی می کنند. احتمالاً چنین میدان هایی باعث تورم و پیدایش بی نهایت جهان هستند. این نظریات از نظر تئوریک کامل اند ولی طبیعت میدان های فرضی نا معلوم است و اگر ویژگی های فرضیشان را در نظر نگیریم، آزمایشگران هنوز بایستی وجودشان را توجیه کنند. از همه مهمتر اینکه فیزیکدانان هنوز اثبات نکرده اند که دینامیک این میدان ها می تواند باعث ایجاد قوانین متفاوت فیزیک در جهان های حبابی شود.
· نظریه ای که تعداد نامتناهی جهان را پیش بینی می کند از یک آزمایش مشاهده ای کلیدی سربلند بیرون می آید.
تابش های میکروموج پس زمینه جهانی شکل جهان در انتهای دوره انبساط داغش را نشان می دهند. الگو هایش این امر را نشان می دهند که جهان ما واقعاً یک دوره تورم را پشت سر گذاشته است. ولی همه انواع تورم نه تا ابد ادامه پیدا می کنند و نه بی نهایت جهان حبابی می سازند. مشاهدات آن نوع تورم را که باعث این اتفاق می شود را مشخص نمی کند. برخی از کیهان شناسان مثل استاین هارد حتی بر سر این موضوع که تورم ابدی ممکن است منجر به الگوهای متفاوتی از آنچه ما می بینیم شود، بحث کره اند. (به بحث تورم توسط پال جی استاین هارد، ساینتیفیک امریکن، آوریل مراجعه کنید) لیند و دیگران با این امر مخالف اند. چه کسی درست می گوید؟ همه اش بستگی به مفروضاتتان در مورد فیزیک میدان های متورم دارد.
· ثابتهای بنیادی به خوبی برای زندگی کردن اندازه شده اند
یک حقیقت حایز اهمیت در مورد جهان ما این است که ثابتهای فیزیکی دقیقاً مقدارهای درستی راکه برای امکان وجود ساختارهای پیچیده شامل موجودات زنده نیاز است، دارند. استیون واینبرگ، مارتین ریس، لئونارد ساسکند و دیگران مخالف این مساله اند که یک چند جهانی بیگانه می تواندبه خوبی این هماهنگی آشکار را توضیح دهد: اگر تمام مقدارهای ممکن در یک مجموعه ی به اندازه ی کافی بزرگ از جهانها وجود داشته باشند در نتیجه مقدارهایی که برای زندگی لازم است حتماً جایی پیدا خواهد شد . این منطق به ویژه برای توضیح چگالی انرژی تاریک که در حال سرعت دادن به انبساط عالم امروز است به کار برده شده است. نویسنده موافق است که چندجهانی یک توضیح درست و ممکن برای مقدار این چگالی است، به طور بحث انگیزی این تنها انتخاب با پایه ی علمی می باشد که ما در حال حاضر در اختیار داریم. امّا ما امیدی برای آزمایش آن به طور مشاهده شدنی نداریم. به اضافه اینکه در اکثر تحلیلهای این مساله فرض می شود که معادله های اساسی فیزیک همه جا یکسان است و تنها ثابتها تغییر می کنند. اما اگرکسی چند جهانی را جدی بگیرد نیازی نخواهد بود که این مسئله این چنین باشد.
· ثابتهای بنیادی با پیشبینی های چند جهانی هماهنگ می باشند
این مبحث با پیشنهاد اینکه جهان بیشتر از حدّی که شدیداً برای وجود حیات مورد نیاز است دقیقاً تنظیم نشده است، مبحث قبلی را تصحیح می کند . طرفداران مقدارهای متفاوت چگالی انرژی تاریک را تخمین زده اند. هر چقدر این مقدار بیشتر باشد احتمال وجود آن بیشتر است امّا جهان نیز برای حیات شرایط سخت تری خواهد داشت. مقداری که ما مشاهده می کنیم باید دقیقاً در مرز قابلیت حیات پذیری باشد، که همینطور هم به نظر می آید که باشد. نقطه ی ضعف مبحث در اینجاست که ما نمی توانیم یک بحث احتمال را به کار ببریم اگر چند جهانی که مفهوم احتمال برای آن به کار می رود ، وجود نداشته باشد. بنابراین این مبحث نتیجه ی مطلوب را قبل از اینکه شروع شود فرض می کند، این به سادگی قابل به کار بردن نیست اگر تنها یک جهان فیزیکی موجود باشد . احتمالات یک جستجو برای سازگاری پیشنهاد چند جهانی بوده و نه اثباتی بر وجود آن.
· نظریه ی ریسمان تنوع در جهانها را پیش بینی میکند
نظریه ریسمان از نظریه ای که همه چیزرا توضیح می دهد به نظریه ای که تقریباً هر چیز که امکان دارد را توضیح میدهد تغییر کرده است.در شکل حال حاضر آن ،این نظریه پیش بینی میکند که تعداد زیادی از ویژگیهای اساسی جهان ما کاملاً اتفاقی هستند. اگر جهان یکی از آنها باشد، آن ویژگیها غیر قابل توضیح به نظر می رسد.ما چطور می توانیم بطور مثال این حقیقت را که فیزیک به دقت آن ویژگیهای شدیداً مقید کننده را که امکان وجود حیات را می دهند، بفهمیم. اگر جهان یکی از چندمین جهان باشد،آن ویژگیها درک کامل را بوجود می آورند.هیچ چیز آنها را مشخص نکرده است، آنها به سادگی نمونه هایی هستند که در منطقه فضای ما بوجود می آیند. اگر ما جای دیگری زندگی کرده بودیم،ویژگیهای متفاوتی را مشاهده می کردیم اگر در واقع می توانستیم آنجا وجود داشته باشیم(زندگی در بیشتر جاها غیر ممکن است). اما نظریه ریسمان یک نظریه آزمون و خطا نیست،آن حتی یک نظریه کامل هم نیست.اگر ما ثابت کرده بودیم که نظریه ریسمان درست است، پیش بینی نظری آن می توانست یک مبحث مجاز و بر پایه آزمایش برای یک چند جهان باشد.ما چنان اثباتی را نداریم.
· تمام آنچه که می تواند اتفاق بیافتد، اتفاق می افتد
در جستجوی توضیحی برای اینکه چرا طبیعت از قوانین مشخصی تبعیت می کند و نه هیچ قوانین دیگری تعدادی از فیزیکدانها و فیلسوفها اینطور فکر می کنند که طبیعت هرگزچنان انتخابهایی نمی کند.تمام قوانین قابل تصور جایی بکار می روند. این ایده تا حدی الهام گرفته شده از مکانیک کوانتوم می باشد.که موری گلمان آن را بنیان نهاد وگفت که هر چیز که ممنوع نباشد، الزامی است.یک ذره از تمام راههایی که می تواند عبور می کندو آنچه ما می بینیم میانگین محاسبه شده تمام احتمالات آنها است. شاید مشابه آن برای کل جهان نیز درست بوده، که این بر یک چند جهانی دلالت دارد.اما ستاره شناسان کوچکترین شانسی برای مشاهده این گوناگونی امکانها ندارند.در واقع ما نمی توانیم حتی بدانیم که این امکانها چیستند.ما تنها می توانیم این پیشنهاد را در غالب تعدادی از اصلهای سازمان یافته غیر قابل اثبات یا چار چوبی که تصمیم می گیرد چه چیزمجاز و چه چیز غیر مجاز است، درک کنیم. برای مثال تمام ساختارهای ریاضی ممکن باید در تعدادی محدوده فیزیکی درک شوند(همانطور که توسط تگ مارک پیشنهاد شد).اما ما ایده ای در مورد اینکه این اصل چه انواعی ازوجود را شامل می شود نداریم، بدون در نظر گرفتن این حقیقت که این اصل باید از روی ضرورت شامل جهانی که ما اطراف خودمان می بینیم شود.و ما هیچ راهی به هیچ وجه برای اثبات وجود یا سرشت هر نوع از چنان اصل سازمان دهنده ای نداریم. از بعضی جهات این مسئله یک پیشنهاد جذاب است اما کاربرد پیشنهادی آن در حقیقت کاملاً انتزاعی است.
آیا این نظریات با تجربه سازگار است؟
به عنوان مدرکی برای چند جهانی ، طرفداران چند جهانی، چگالی انرژی
تاریک را که جهان ما را احاطه کرده ، گواه می آورند. فرایند تورم ابری به
هر جهان در یک چند جهان یک چگالی تصادفی انرژی تاریک می دهد. به تناسب
تعداد کمی جهان مقدار کم یا صفر از چگالی انرژی تاریک دارند: بیشتر جهانها
مقدار های بیشتری از چگالی انرژی تاریک دارند .
اما انرژی تاریک خیلی بیشتر ساختارهای پیچیده که لازم است، تا حیات باقی بماند را از هم گسیخته می کنند. بنابراین بیشتر جهانهای قابل سکونت باید یک چگالی میانه از انرژی تاریک داشته باشند (قلۀ منطقه همپوشانی) و هم اکنون نگاه کنید که جهان ما همین مقدار را برای انرژی تاریک دارد. شکاکان چند جهانی تاکید می کنند که این استدلال دارای تسلسل چرخه ای می باشد: این استدلال تنها زمانی درست است که شما فرض کنید چند جهانی با آن شروع شود . این یک آزمون هماهنگی بوده و نه یک اثبات.
ترجمه وتنظیم : بخش علمی مرکز علوم و ستاره شناسی تهران
جهان موازي ( جهان موازي از ديدگاه علم فيزيك و اثبات آن)
آيا شخصي ديگر با اينکه شما نيست، روي سياره اي به نام زمين با کوه هاي مه گرفته ، مزارع حاصل خيز و شهرهاي بي در و پيکر در منظومه خورشيدي که هشت سياره ديگر نيز دارد، زندگي مي کند؟
آيا زندگي اين شخص از هر لحاظ درست عين زندگي شما بوده است؟
اگر جوابتان مثبت است ، شايد در اين لحظه او تصميم بگيرد اين مقاله را تا همين جا رها کند در حالي که شما به خواندن مقاله تا انتها ادامه خواهيد داد. …
نظريه جهان هاي موازي
انديشه وجود يک خود ديگر نظير آنچه که در بالا شرح آن رفت عجيب و غير معقول به نظر مي رسد، اما آنگونه که از قرائن بر مي آيد انگار مجبوريم آن را بپذيريم. زيرا مشاهدات نجومي از اين انديشه غير مادي پشتيباني مي کنند. بنابر اين پيش بيني ساده ترين و پر طرافدار ترين الگوي کيهان شناسي که امروزه وجود دارد، اين است که هر يک از ما يک جفت (همزاد) داريم که در کهکشاني که حدود 280 ^ 10 متر دورتر از زمين قراردارد، زندگي مي کنند .
اين مسافت آنچنان زياد است که بطور کامل خارج از هر گونه امکان بررسي هاي نجومي است اما اين امر واقعيت وجود نسخه دوم ما را کمرنگ نمي کند. اين مسافت بر اساس نظريه احتمالات مقدماتي برآورده شده و حتي فرضيات خيالپردازانه فيزيک نوين را نيز در بر نگرفته است .
فضاي بيکران
اينکه فضا بيکران است و تقريبا بطور يکنواخت از ماده انباشته شده است، چيزي که مشاهدات هم آن را تأييد مي کنند. در فضاي بي کران حتي غير محتمل ترين رويدادها نيز بالاخره در جايي ، اتفاق خواهند افتاد.
در اين فضا ، بينهايت سياره مسکوني ديگر وجود دارد، که نه تنها يکي بلکه تعداد بيشماري از آنها مردماني دارند که شکل ظاهري ، نام و خاطرات آنها دقيقا همان هاست که ما داريم. به ساکناني که تمامي حالت هاي ممکن ار گزينه هاي موجود در زندگي ما را تجربه مي کنند. من و شما احتمالا هرگز “خود” هاي ديگران را نخواهيم ديد .
وسعت عالم
دورترين فاصله اي که ما قادر به ديدن آن هستيم، مسافتي است که نور در مدت 14 ميليارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپري شده است، طي مي کند. دورترين اجرام مرئي هم اکنون حدود 26^10×4 متر دور تر از زمين قرار دارند. اين فاصله که عالم قابل مشاهده توسط ما را تعريف مي کند.
به طور مشابه ، عالم هاي خود هاي ديگر ما کراتي هستند به همين اندازه ، که مرکزشان روي سياره محل سکونت آنهاست. چنين ترکيبي ساده ترين و سر راست ترين نمونه از جهان هاي موازي است. هر جهان تنها بخشي کوچک از “جهان چند گانه” بزرگتر است.
جدال فيزيک و متا فيزيک
با اين تعريف از جهان ممکن است شما تصور کنيد که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متا فيزيک باقي خواهد ماند. اما بايد توجه داشت که مرز ميان فيزيک و متا فيزيک را اين مسأله که يک نظريه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، يا خير تعيين مي کند نه اين موضوع که فلان نظريه شامل انديشه هاي غريب و ماهيت هاي غير قابل مشاهده است .
مرز هاي فيزيک به تدريج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهيمي است بسيار انتزاعي تر نظير زمين کروي ، ميدان الکترو مغناطيسي نامرئي ، کند شدن گذر زمان در شرعتهاي بالا ، برهم نهي کوانتومي ، فضاي خميده و سياهچاله ها را در بر گرفته است. طي چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نيز به اين فهرست اضافه شده است .
پايه اين انديشه بر نظرياتي است که امتحان خو را به خوبي پس داده اند. نظرياتي همچون نسبيت و نظريه مکانيک کوانتومي ، افزون بر آن به دو قاعده اساسي علوم تجربي نيز وفادار است. که پيش بيني مي کنند و مي توانند آن را دستکاري نمايند .
انواع جهان هاي موازي
دانشمندان تاکنون چهار نوع جهان موازي متفاوت را تشريح کرده اند. هم اکنون پرسش کليدي وجود يا عدم جهان چند گانه نيست ، بلکه سوال بر سر تعداد سطوحي است که چنين جهان مي توان داشته باشد .
يکي از نتايج متعدد مشاهدات کيهان شناسي اخير اين بوده است که جهان هاي موازي ديگر مفهومي خيالپردازانه و انتزاعي صرف نيست. به نظر مي رسد که اندازه فضا بينهايت است. اگر اين گونه باشد، بالاخره در جايي از اين فضا هر چيزي که امکان پذير باشد واقعيت خواهد يافت. اصلاً مهم نيست که امکان پذيري آن تا چه حد نامتحمل است
فراسوي محدوده ديد تلسکوپ هاي ما ، نواحي ديگري از فضا کاملا شبيه آنچه که پيرامون ماست وجود دارند آن نواحي يکي از انواع جهان هاي موازي هستند. دانشمندان حتي مي توانند محاسبه کنند که اين جهان ها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهم تر از همه اينکه تمامي اينها فيزيک حقيقي و واقعي است .
زماني که کيهان شناسان با نظرياتي روبرو مي شوند که از استحکام لازم برخوردار نيستند، نتيجه مي گيرند که جهان هاي ديگر مي توانند ويژگيها و قوانين فيزيکي کاملا متفاوتي داشته باشند. وجود اين جهان ها بسياري از جنبه هاي پرسش بنيادي در خصوص ماهيت زمان و قابل درک بودن جهان فيزيکي را پاسخ داد.
نگاهي به ديدگاه دانشمندان درباره جهان
جهان هاي موازي
هزاران سال است که اخبار و اطلاعاتي درباره جهان هاي ديگري جز آنچه در اطرافمان مي بينيم، در اختيار بشر قرار گرفته است. اين اطلاعات که گاه در حد يک خبر کوتاه و گاه به پيشرفتگي توصيفي دقيق از آنها و ساکنانشان يا چگونگي دسترسي به آنها و کاربردها و امکانات اين دسترسي بوده اند، تا مدتي پيش تماماً در حيطه دانش باطني قرار مي گرفتند و علوم تجربي ظاهري را ياراي اظهار نظر کردن در اين باره نبود. اما با نگاهي به اطراف مي توان ديد که پيشرفت هاي علوم ظاهري اکنون چنان شتاب برق آسايي گرفته اند که گويي سفينه دانش بشري در آستانه پرواز قرار دارد. تا ديروز مفاهيمي چون کرويت زمين، ميدان هاي مغناطيسي (کهربا)، کند شدن زمان در سرعت هاي بالا، سياهچاله ها و… استناد علمي نداشتند، اما امروزه اين مفاهيم کاملاً علمي و اثبات شده به شمار مي روند. به نظر مي رسد در آينده اي نه چندان دور، مفهوم جهان هاي موازي و چگونگي برقرار کردن ارتباط با آنها نيز موضوعي کاملاً علمي باشد. در اين مقاله سعي داريم دستاوردهاي جديد علوم ظاهري درباره جهان هاي ديگر و به ويژه جهان هاي موازي جهان خودمان را مروري کنيم.
انسان هاي حقيقت جو در طول تاريخ، مجنون وار به دنبال کشف جلوه هاي حقيقت بوده اند و در اين ميان دغدغه اصلي محققان و دانشمندان علم فيزيک، يکپارچه سازي و وحدت بخشيدن به ايده ها و مفاهيم به ظاهر مختلفي از دانش بشري بود که از کوچک ترين اجزاي زيراتمي تا بزرگ ترين کهکشان هاي عالم را دربرمي گرفتند. دانشمندان به دنبال اين منظور در تلاش براي پر کردن شکاف هاي ديوار دانش بوده اند و اکنون نيز به آن ادامه مي دهند. اکنون به نظر مي رسد پر کردن اين شکاف ها بدون قبول وجود جهان هاي ديگر به صورت علمي ناممکن باشد. براي بررسي اين موضوع بد نيست از گذشته اي نه چندان دور آغاز کنيم.
تاريخچه
تنها چند قرن پيش يعني در عصر دانشمنداني چون کپلر، گاليله، کپرنيک و نيوتن انسان تصور مي کرد که جهان مانند چرخ دنده اي بزرگ است که سيارات را به چرخيدن به دور خورشيد مجبور مي کند. در آن دوران گرچه گذر زمان به وسيله ساعت قابل اندازه گيري بود اما خود زمان مفهومي ابدي و ازلي داشت که تجزيه و تحليل آن چيزي غيرممکن تلقي مي شد. مکان يا فضا نيز در همه جهت ها بي انتها بود و انديشيدن درباره آن به ديوانگان و شعرا اختصاص داشت. چنين ديدگاهي همچنان ادامه داشت تا اين که در قرن بيستم ميلادي، نظريه هاي نسبيت اينشتين انقلاب جديدي در تفکر علمي به پا کرد و برخي شکاف هاي علم را پوشاند. ديگر زمان و مکان به رازآلودگي قبل نبودند بلکه آنها به يکديگر متصل شدند و مفهوم جديدي به نام «فضا – زمان» را تشکيل دادند. ماده نيز چيزي بود که در داخل همين فضا – زمان به وجود آمده بود. سرعت نور هرچند بسيار زياد بود اما به صورت مقداري مشخص و کمتر از بي نهايت تعيين شد. بدين ترتيب فرض جاوداني بودن جهان تغيير کرد تا امکان طرح اين سوال به وجود آيد که به راستي در آغازين لحظات آفرينش جهان که به نام «انفجار بزرگ» يا «مهبانگ» معروف است چه اتفاقي رخ داد؟ يعني همان زماني که اندازه کل جهان از نقطه پايين اين علامت تعجب هم کوچک تر بود، در پاسخ به اين پرسش تئوري ها و مدل هايي براي جهان ارائه شدند که به تئوري هاي کيهان شناختي معروفند. از سويي ديگر با کشف نظريه فيزيک کوانتومي (علمي که به رفتارهاي اتمي و زيراتمي مي پردازد) شکاف هاي بيشتري در علم پوشيده شد. بر اساس اين نظريه رفتار ماده با توجه به نحوه مشاهده اش تغيير مي کند. به عبارتي ديگر عمل مشاهده کردن يک مشاهده گر نقش موثري در رفتارهاي جهان اتمي بازي مي کند. بدين ترتيب يکي از مسائل مهم فيزيکدانان امروز به هم رساندن فاصله بين فيزيک کوانتوم و نسبيت است و از نظريه هايي که براي کمک به اين مقصود مي توان اميد زيادي بر آنها داشت، نظريه هايي هستند که وجود يک چندجهاني متشکل از جهان ما و جهان هاي ديگر را مفروض مي دارند.
ساده ترين نوع جهان هاي ديگر
وجود جهان هاي ديگر، جهان هاي موازي و به طور کلي وجود يک چندجهاني (که جهان ما نيز عضوي از اعضاي آن است) توسط تعدادي از تئوري هاي فيزيکي درباره توصيف جهان، به طور غيرمستقيم و ضمني تاييد مي شود. به عنوان مثال يکي از ساده ترين اين تئوري ها از نتايج اندازه گيري هاي پرتوي زمينه کيهان(يعني همان پژواکي که از مهبانگ باقي مانده است) استنتاج شده است. از آنجايي که پس از تئوري نسبيت اينشتين، مدل هايي براي تشريح فرم فضا – زمان ما و نيز نحوه توزيع جرم در آن مطرح شد، اين اندازه گيري ها مي توانستند درستي آنها را تاييد يا رد کنند. مثلاً در کنار مدل فضا – مکان بيکران، مدل هاي فضا – مکان انحنادار مثل کروي يا هزلولوي و در کنار مدل توزيع يکنواخت ماده در جهان، مدل هاي توزيع فرکتالي يا تجمع ماده در اطراف ما و تهي بودن بقيه جهان مي توانستند امکان پذير باشند. اما نتايج اندازه گيري هاي پرتوي زمينه کيهاني بيشترين انطباق را با فرض جهان نامحدود و توزيع يکنواخت ماده در مقياس بزرگ داشت. يعني جهان ما (با بيشترين احتمال رياضياتي) فضايي بيکران است که سرتاسر آن را ستار گان و کهکشان ها پر کرده است. چنين جهاني بسيار بزرگتر از آن چيزي است که ما مي توانيم به وسيله تلسکوپ ها ببينيم چرا که ما تنها قسمتي از جهان را مي بينيم که نور آن از زمان وقوع مهبانگ يعني حدود چهارده ميليارد سال قبل تاکنون فرصت رسيدن به زمين را داشته است يعني کره اي به شعاع 1026+4 متر، هنگامي که اين مدل فضاي بيکران با توزيع يکنواخت ماده در آن با نظريه کوانتوم (که بر اساس آن جهان گسسته است و مي توان آن را به وسيله مقداري متناهي از اطلاعات مشخص کرد) ترکيب مي شود، مي توان چنين نتيجه گرفت که وجود دنيايي کاملاً شبيه به دنياي ما در نقطه اي ديگر از جهان بيکران امکان پذير است. به عنوان مثال اگر مي توانستيم تا فاصله 10 به توان 1091 متري ( يعني يک عدد يک و به تعداد 1091 نقطه (يا صفر) در سمت راست آن) اطرافمان را جست وجو کنيم، انتظار داشتيم دنيايي دقيقاً مشابه آنچه تا فاصله 100 سال نوري از زمين وجود دارد، پيدا کنيم. در هنگام کشف آن دنيا وقتي پيچ تلسکوپ را کمي بيشتر تنظيم مي کرديم کسي را با قيافه اي کاملاً آشنا مي ديديم که او هم با تلسکوپ خود در پي يافتن دنياي ماست، چنين فرضيه اي مشابه آن است که بگوييم اگر خروجي هاي کامپيوتري را (که براي توليد پيوسته حروف الفبا به صورت تصادفي برنامه ريزي کرده ايم) جست وجو کنيم، احتمالاً پس از چند قرن يا چند هزاره مي توانيم انتظار داشته باشيم که نسخه اي از ديوان حافظ را نيز توليد کرده باشيم. البته اين نوع استنتاج ساده انگارانه که بيشتر به يک شوخي شبيه است را مي توان تنها به عنوان مقدمه اي براي ورود به مباحث جدي تر فيزيکي در نظر گرفت.
جهان هايي در ديگر ابعاد مکان – زمان
دسته ديگري از مباحثي که درباره جهان هاي موازي مطرح است به مدل هايي مربوط مي شود که براي توصيف و تشريح مبداء آفرينش ابداع شده اند. مدل هايي که توان پاسخگويي به سوالاتي را که به وسيله تئوري هاي قبلي بي پاسخ مانده بود، داشته اند. سوالاتي مثل همين سوال که علت اين که جهان ما تا به اين اندازه بزرگ، يکنواخت و مسطح است، چيست. بر اساس برخي از اين مدل هاي جديد کيهان شناختي مهبانگ نه به عنوان يگانه لحظه آغازين خلقت بلکه به صورت واقعه اي عادي و روزمره (البته نه روز زميني) در جهان است. يکي از چنين مدل هايي از نظريه «ريسمان ها» نشأت گرفته است. نظريه ريسمان ها نظريه اي درباره توصيف ذرات بنيادين جهان (که اجزاي زيراتمي را تشکيل مي دهند) است. اين نظريه هنگامي مطرح شد که دانشمندان در تلاش براي يکپارچه سازي نيروي جاذبه با ديگر نيروهاي طبيعي بودند. گذشته از آنچه اين نظريه مستقيماً به آن مي پردازد، دانشمندان به اين نتيجه رسيدند که به غير از ابعاد جهان ما (سه بعد مکان و يک بعد زمان)، بايد ابعاد ديگري نيز وجود داشته باشند که از ديد ما پنهانند و ممکن است در فاصله اي بسيار کوچک تر از اندازه هسته اتم درهم پيچيده شده باشند. در ادامه نظريه ريسمان ها، دانشمندان در دهه 1990 ميلادي تئوري جديدي را به نام «تئوري M» ارائه کردند که بر اساس آن به جاي اين که ابعاد ديگر به صورت درهم پيچيده و مخفي شده توصيف شوند، فضا را در جهان ما به صورت پوسته اي سه بعدي در ساختاري بزرگتر و با ابعاد بيشتر معرفي کردند که فضاي ما را دربرمي گيرد. از آنجايي که تصور چنان ساختاري براي ما امکان پذير نيست، مي توانيم فضاي سه بعدي خود را به صورت صفحه اي دوبعدي در نظر بگيريم و آن ساختار را به صورت فضايي سه بعدي. نکته جالب توجه اينجاست که هيچ دليلي وجود ندارد که صفحه ما در اين فضا تنها صفحه موجود باشد و ممکن است صفحات بي شماري به موازات آن وجود داشته باشند (مثل يک دسته کاغذ) بدون اينکه صفحه ما را قطع کنند. حال اين سوال مطرح مي شود که چرا ما نمي توانيم از صفحات يا پوسته هاي ديگر اطلاعي داشته باشيم؟ دليل آن اين است که تقريباً همه نيروهاي فيزيکي تنها در پوسته خود عمل مي کنند و نمي توانند از مرزهاي آن خارج شوند و به بيرون نشت کنند. مثلاً نور که تحت کنترل نيروي الکترومغناطيسي است نمي تواند از جهاني ديگر به جهان ما بيايد و بنابراين ما چيزي از جهاني ديگر را نمي بينيم. البته به نظر مي رسد در ميان همه نيروهاي فيزيکي جهان، نيروي جاذبه يک استثنا باشد و به عنوان يک کليد بتوان از طريق آن اثري از جهان هاي ديگر را رديابي کرد.
يکي از مدل هاي جديد و جالبي که بر مبناي اين ديدگاه به وجود آمده است مدل «اکپيروتيک » (اين نام از کلمه اي يوناني به معناي آتش کيهان گرفته شده است) نام دارد. بر اساس اين مدل کيهان شناختي مهبانگ مي تواند حاصل تصادمي بين پوسته ما و پوسته ديگري باشد که همين تصادم علت به وجود آمدن ماده موجود در جهان است. به عبارت ديگر، مهبانگ نقطه آغاز زمان نبوده بلکه تنها انتقالي از يک مبداء کيهاني به مبدأيي ديگر است. گامي فراتر و جالب تر در ادامه اين مدل، اين است که چنين تصادمي ممکن است در فواصل زماني منظم و به صورت متناوب تکرار شود. گويي اين دو پوسته مانند دو صفحه لاستيکي هستند که با فنري به هم متصل شده اند و در زمان هايي معين به يکديگر برخورد مي کنند.
هر جهان، يک حباب در ميدان عظيم انرژي
يک تئوري بسيار جالب ديگر براي توصيف عالم هستي، تئوري «انبساط جاودان آشوبناک» نام دارد. بر مبناي اين تئوري عالم هستي يک ميدان انرژي کوانتومي بسيار عظيم است که در کليت خود با سرعتي بسيار بالا در حال انبساطي هميشگي است. در اين حال برخي نواحي خاص از اين ميدان از انبساط بازمي ايستند و در نتيجه حباب هايي را تشکيل مي دهند که هر يک از آنها جهاني است مانند جهان ما، يعني داراي اندازه بيکران و سرشار از ماده برجاي مانده از ميدان عظيم انرژي. اين پديده مشابه تشکيل قطرات باران داخل ابرها يا حباب هاي داخل خمير در حال ورآمدن است. جالب اين که حتي اگر بتوانيم با سرعت نور حرکت کنيم نيز هرگز نخواهيم توانست به حباب هاي ديگر برسيم يا آنها را ببينيم. زيرا سرعت دور شدن آنها از جهان ما از سرعت نور هم بيشتر است، و جالب تر اين که هر يک از اين جهان ها مي توانند داراي ثابت هاي فيزيکي منحصر به فرد و در نتيجه داراي مشخصاتي کاملاً متفاوت با جهان هاي ديگر باشند. به عنوان مثال ابعاد مکاني و زماني يکي از آنها مي تواند با جهان ما متفاوت باشد که در اين صورت ممکن است تمامي رويدادهاي آن جهان از نوع پيش بيني ناپذير کامل باشد (مثلاً در جهاني که دو بعد مکاني و دو بعد زماني دارد) يا اتم ها در آن جهان ناپايدار باشند (مثلاً در جهاني با يک بعد مکاني و چهار بعد زماني)، يا نسبت قدرت نيروهاي فيزيکي بنيادين در آن با نسبت هاي ثابت جهان ما تفاوت داشته باشد و…
جهان هاي کوانتومي
تئوري هايي که تاکنون به آنها پرداختيم هرچند بسيار جالب بودند و مي توانند ديد ما را نسبت به آنچه در اطراف مان مي گذرد تغيير دهند اما هنوز مفهوم چندان قابل توجهي درباره جهان هاي موازي ما و رابطه آنها با «من» و سرنوشت من ارائه نمي کنند. اکنون قصد داريم از طريق فيزيک کوانتوم به جهان هاي موازي سفر کنيم که نه در ميلياردها سال نوري آن طرف تر، بلکه در فاصله اي بسيار اندک از دنياي ما قرار دارند. به ويژه اين که در اين سفر هم «اکنون» داراي معنايي عميق تر است و هم «قصد» ما. بر مبناي مکانيک کوانتومي، حالت جهان را تابعي رياضي به نام «تابع موج» تعيين مي کند که شکل کاملاً معيني دارد و در فضايي به نام فضاي «هيلبرت» به دور خود مي چرخد و با گذشت زمان تکامل مي يابد. اما هنگامي که اين تابع معين در معرض مشاهده يا اندازه گيري قرار مي گيرد، از حالت معين خارج مي شود و وضعيتي تصادفي به خود مي گيرد، گويي تابع موج به صورت حالتي که مشاهده شده درمي آيد. به عبارتي عمل مشاهده کردن موجب تغيير در آن مي شود. بر اساس يکي از تعابير درباره اين موضوع، در جايي که چندين احتمال ماندني وجود داشته باشد، جهان به هنگام هر مشاهده به چندين نسخه (هر نسخه متناظر با يکي از احتمالات) منشعب مي شود. در حالي که موجودات هر جهان بدون هيچ اطلاعي از جهان هاي ديگر به زندگي خود ادامه مي دهند. به عنوان مثال هنگامي که تاسي انداخته مي شود، جهان به شش جهان موازي منشعب مي شود و هر روي تاس در يکي از جهان ها فرود مي آيد. در اينجا دو نگرش مطرح است؛ اول نگرش فيزيکداني است که در حال بررسي معادلات است و دوم نگرش مشاهده گري که در جهان زندگي مي کند. در نگرش اول که در واقع نگرشي از بالا به جهان است، جهان پديده اي معمولي است که به وسيله تابع موج تعريف مي شود و به آرامي تکامل مي يابد و هيچ انشعابي ندارد. اما در نگرش دوم، مشاهده گر تنها بخشي از جهان را مي بيند و فرآيندي موسوم به جداسازي اجازه ديدن نسخه موازي اش را به او نمي دهد. به عبارتي ديگر هر زمان که مشاهده گر مورد سوال قرار مي گيرد، تصميمي آني مي گيرد يا پاسخي مي دهد، اثرات کوانتومي در مغز او موجب مي شوند که اين فرآيند جداسازي اتفاق افتد. از ديدگاه اول شخص در اين هنگام به چندين نسخه تکثير مي شود. اما خود اين نسخه ها از وجود کپي ديگرشان بي اطلاع اند و از ديدگاه آنها تنها يک اتفاق کم اهميت تصادفي يا احتمالي معين رخ داده است.
بر اساس اين نظريه مي توان درستي جملات غيرواقعي را نيز بهتر تحليل کرد. مثلاً اين جمله را در نظر بگيريد؛ «اگر پدر و مادرم با هم ازدواج نمي کردند من الان اينجا نبودم.» گويي در جهاني موازي آنها با هم ازدواج نکردند و نسخه اي از من هم در آن جهان وجود ندارد، البته لازم به توضيح است که اين نتيجه گيري زماني درست است که کلمات را به صورت ساده و مرسوم به کار مي بريم. اما اگر دقيق تر به اين نتيجه گيري نگاه کنيم متوجه مي شويم که قطعاً اشتباه است چرا که مسلماً «من» قابل نسخه برداري و تکثيرشدن نيستم (يا نيست). بلکه منظور از من در اين نتيجه گيري همان شخصي است که در اين جهاني که «من» انتخابش کرده ام با مشخصاتي از جمله نام من شناخته مي شود. او متناظر با شخص خاصي در پارسال بوده اما متناظر با او در سال هاي آينده دسته اي از اشخاص هستند که به هر حال يکي از آنها را انتخاب خواهم کرد و اين انتخاب من هيچ اثري بر تابع موج يا کسي که از بالا به جهان ما مي نگرد، نخواهد داشت. چرا که تمام اين نسخه ها از قبل در داخل تابع موج وجود دارند و خلق شده اند…
شواهد وجود جهان هاي ديگر
اگرچه بيشتر مطالب فوق در قالب تئوري هاي فيزيکي بيان شده که ممکن است مستقيماً قابل ارزيابي نباشند، اما به روش هايي مي توان درستي آنها را به طور غيرمستقيم بررسي کرد. به عنوان مثال اکنون دانشمندان اولين ردياب هاي امواج گرانشي (امواجي که توسط يک جسم پرجرم شتابدار به وجود مي آيد و باعث کش آمدن يا جمع شدگي فضا مي شوند) را به کار گرفته اند. با بررسي اين موج ها ممکن است بتوان وجود پوسته هاي ديگر غير از جهان ما را تاييد کرد. همچنين بررسي اطلاعات دقيق تر درباره پرتو زمينه کيهاني، ساخت کامپيوترهاي کوانتومي، تلاش ها براي يکپارچه سازي نظريه هاي نسبيت عام و ميدان کوانتومي و نيز بررسي مشاهداتي که در شتاب دهنده هاي ذرات (و ناپديد شدن برخي از آنها) به دست آمده است، از جمله مواردي هستند که اکنون توجه دانشمندان را جلب کرده اند و در آينده اي نه چندان دور مي توانند اطلاعات ما درباره جهان هاي ديگر را مستندتر کنند.
به هر حال اين که جهان هاي ديگر را تا چه اندازه باور داشته باشيم، در اختيار خودمان است. امروزه هم چنان انسان هايي وجود دارند که دنياي اتم ها را نيز افسانه ا ي بيش نمي دانند. اما از سوي ديگر، دانشمندان و محققان «نانوتکنولوژي» سرگرم ساختن موتورهايي هستند که در تصوير چرخ دنده هاي آنها مي توان تعداد اتم ها را شمارش کرد يا اينکه روش هاي ذخيره سازي سوخت هيدروژني يا حتي اطلاعات را در ساختارهاي اتمي طرح ريزي مي کنند.
منبع: روزنامه شرق، روز سهشنبه مورخ 26/04/1386 قسمت علم صفحه
30
کوانتوم: فیزیک..فلسفه..عرفان
فیزیک کوانتوم کاشف یک دنیای عجیب و غریب است و هرکس بخواهد به این فیزیک اعتقاد داشته باشد باید دست از پاره ای تفکرات قبلی خود در مورد جهان مادی بردارد.به عنوان مثال طبق فیزیک کوانتوم عمل مشاهده موجب می شود که آنچه مشاهده می شود (اتفاق می افتد) تغییر یابد! این بدان معنی است که نتیجه اتفاقاتی که در جهان اتمی می افتند متغیر است و بستگی دارد به اینکه آیا ناظری این اتفاقات مشاهده می کند یا نه. علیرغم اینگونه رفتارهای دلبخواهی ذرات بنیادی و لذا نگرانی ما که اگر اینطور باشد نمی توان هیچ نظمی به کار جهان قایل شد، فیزیک کوانتوم نشان می دهد که نظم بسیار خاصی بر جهان حاکم است. این نظم وقتی قابل درک است که ما خود را نیز جزیی از این جهان بدانیم. طبق فیزیک نیوتنی چه من و شما باشیم چه نباشیم دنیا کار خودش را می کند اماطبق فیزیک کوانتوم آنچه در جهان اتمی اتفاق می افتد بستگی به حضور من و شما دارد. در تعریف فیزیک کوانتوم از نظم جهانی اندیشه و ذهن انسان اهمیت زیاد پیدا می کند. این تفکر باعث شده است بعضی دانشمندان پارا فراتر نهند و بگویند اصلا اتم تا وقتی موجودیت دارد که ناظری وجود داشته باشد تا آن را مشاهده نماید. یا ادینگتون دانشمتد انگلیسی جایی می گوید: جهان از ذهن ساخته شده است.ای برادر تو همان اندیشه ای … مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر گلست اندیشه تو گلشنی … ور بود خاری تو هیمه گلخنی
شاید سهراب هم اهمیت مشاهده را درک کرده بود: “چشمها را باید شست جور دیگر باید دید…”
شاید بازهم درباره برداشتهای جدید این علم بنویسم، برای مطالعه یک متن ساده و روان دراین مورد می توانید به کتاب “یک(کوانتوم عرفان و درمان)” نوشته دکتر مسعود ناصری مراجعه کنید.
سال 1909 بود در همان حال که جفري تيلور مشغول انجام آزمايش هاي خود بود مي انديشيد که چرا اين همه زحمت متحمل مي شود. زيرا از قبل مي توانست نتيجهٔ آزميش را حدس بزند. با وجود اين چون استاد راهنمايش جوزف تامسون در دانشگاه کمبريج اين را از او خواسته بود به کار خود ادامه مي داد. سوزن را در جاي خود گذاشت،منبع نوراني را روشن کرد و به منظور کنترل مقدار نوري که بايد از دستگاه مي گذشت ***** را تنظيم کرد. سپس شيشه ي حساس عکاسي را در مقابل نور خورشيد قرار داد و پس از کنترل مجدد تمام قسمت ها براي گذراندن تعطيلات از آزمايشگاهش خارج شد.
هنگامي که تيلور بار ديگر قدم در آزمايشگاهش گذاشت موفق به کشفي حيرت آور شده بود. بر روي شيشه ي حساس عکاسي نوار هايي تيره و روشن نقش بسته بود. طرحي کاملا واضح از تداخل پرتو هاي نوراني. قبلا طرحي مشابه اين توسط تعدادي از فيزيکدانان و با کمک تجهيزات مشابه به دست آماده بود. اما طرح تيلور واقعا خيره کننده بود چرا که در آزمايش خود تيلور به درخواست تامسون از نوري فوق العاده ضعيف استفاده کرده بود. نوري که قدرتش مانند نور يک شمع در فاصلهٔ يک مايلي بود. به همين دليل تيلور و توماس انتظار داشتند که حتي پس از گذشت چندين هفته باز هم هيچ علامتي از آثار تداخل بر روي شيشه حساس عکاسي ديده نشود در نتيجه هنگامي که آنها شيشه حساس را مورد بررسي قرار داردند، بسيار شگفت زده شدند. حتي توماس که به دليل کشف الکترون موفق به اخذ جايزهٔ نوبل شده بود نمي توانست اظهار تعجب نکند. از آن تاريخ بعد بحث هاي زيادي دربارهٔ (( تداخل فوتوني )) صورت گرفت. اما امروز فيزيکدانها معتقدند که چنين تداخلي دليل محکمي است براي اثبات آن چيزي که هميشه جز داستان هاي علمي تخيلي به حساب مي آمدند، يعني جهان هاي مشابه.
کشف تيلور در ارتباط با جهان بزرگ، شايد نقطه پاياني باشد بر بحث هايي که از 2000 سال قبل آغاز شده بود. از زمان هاي دور فلاسفه معتقد بودند که تعريف جهان، ما را به نتايج چشمگيري رهنمون مي کند. 56 سال قبل از ميلاد، شاعر و فيلسوف رومي لوکرتيوس گفته بود: (( اگر جهان مرز دارد پس چه چيزي فراسوي آن مرز است؟ آيا آن هم جهان است؟ کهن جهان يعني همه چيز پس جهان بايد نامحدود و بدون مرز باشد.
از آن زمان تا حدود يک قرن پيش چنين بحث هايي به فراموشي سپرده شده بود تا اينکه اينشتين نظريه خود در مورد جاذبه را ارائه کرد. نظريه اي که با عنوان نظريه نسبيت عام GR شناخته مي شود و موضوعي حيرت آور با اين عنوان مطرح مي کند: (( در حاليکه هيچ گونه مرزي وجود ندارد، جهان مي تواند محدود باشد.))
براي درک اين مساله مثال ساده اي مطرح شد. تصويري سه بعدي از جهان را تصور کنيد که پيچ خورده، گلوله مي شود تا به شکل يک توپ در آيد.حال تصور کنيد که تعدادي مورچه به آرامي بر سطح آن حرکت مي کنند. آنها هر قدر بر سطح اين کره حرکت کنند، هيچ گاه با مرزي روبرو نمي شودند. در حاليکه در حقيقت سطح زير پايشان محدود است.
بر طبق نظريه اينشتين اگر مقدار کافي ماده و انرژي وجود داشته باشد، جهان مي تواند هم محدود باشد و هم بدون مرز. با اين وجود مشاهدات اخير درمورد فضا فيلسوف رومي لوکرتيوس را تاييد مي کند. شواهد به دست آمده از ستاره هاي دور دست و گرماي به جا مانده از انفجار بزرگ يا بيگ بنگ نشان مي دهد که جهان از نظر بعد نامحدود است و ما تنها بخش کوچکي از اين دنياي بي کران و با عظمت را ميبينيم يعني بخشي که نور آن پس از گذشت 13 ميليارد سال نوري يا کمي بيشتر از زمان انفجار بزرگ به چشم ما مي رسد.
با وجود چنين موانعي بر سر راه دانش تقريبا مي توان با قطعيت گفت که چه حوادثي در اين جهان نامحدود اتفاق مي افتد. اگر بخواهيم به اين سوال تنها در يک کلمه پاسخ بدهيم، جواب اين است( هر چيزي )) مثلا در همين لحظه و در نقطه اي که حتي فاصله اش قابل درک نيست يعني در فاصله اي چندين ترليون سال نوري، نسخهٔ مشابه شما شما در پشت ميز کامپيوتر نشسته است و در حال خواندن اين متن است! و يا در مکان ديگري نسخهٔ ديگري از شما در حال برنده شدن جايزه نوبل است و يا…
به طور خلاصه، يک دنياي نا محدود شامل تعداد نامحدودي از هر چيز قابل باور و غير قبل باور است. به عبارت ديگر، چنين دنيايي شامل بي نهايت نسخهٔ مشابه از آن چيز هايي است که ما ميبينيم
تصويري گسترده تر
چنين نتايج شگفت انگيزي باعث خلق واژه هاي جديدي براي اين دنياي نامحدود گشته است:چند جهاني(MULTI VERSE ) . در حال حاضر لغت جهان تنها به بخش کوچکي از مالتي ورس که ما قادر به مشاهدهٔ آن هستيم، اشاره مي کند. چنين اختلافي به ما کمک مي کند تا به پاسخ برخي سوالات حيرت آور دست پيدا کنيم. به عنوان نمونه، چرا دنياي ما و قوانين حاکم بر آن تنها بر پايهٔ وجود و هستي و زندگي بنا شده است؟
برخي معتقدند که دليل آن اين است که دنيا توسط خالقي خير خواه خلق شده است. اما در ديدگاه چند جهاني، ما تنها در يکي از جهان هاي مشابه بي شمار زندگي مي کنيم.
امروزه بسياري از فيزيکدانان معتقدند که جهان مشابه (Parallel Universes ) اهداف عالي تري را دنبال مي کنند. آنها معتقدند که اين ديدگاه به بسياري از پرسش هاي شگفت انگيز در تمامي رشته هاي علمي پاسخ مي دهد. سوالاتي که در نتيجهٔ آزمايشات مختلف در مورد ساختار و طبيعت ماده و انرژي ايجاد شده اند. دانشمندان از طريق همين آزمايش ها متوجه شده اند که موج هاي راديويي از قبيل نور و گرما ، خصوصيات ذره اي نيز دارند و انرژي خود را از ((کوانتا)) به دست مي آودند.
بسياري از فيزيکدانان برجستهٔ قرن گذشته، از جمله اينشتين تلاش کردن تا پاسخي براي اين اثر تداخلي بيابند. و در نهايت تلاش آنها منجر به خلق نظريه نويني شد به نام نظريه کوانتوم.
در سال 1925 شرودينگر فيزيکدان اترشي، معادله اي را ارائه کرد که به نظر مي رسيد بتوان به کمک آن به اصول و مبني يافته هاي نوين دست يافت. در وهلهٔ اول به نظر مي رسيد اين معادله مانند ديگر معادلات فيزيک به منظور توضيح رفتار موج گونه به کار ميروند. اما چيزي شگرف در اين معادله وجود داشت. طبق معادله شرودينگر هر ذره از طيف وسيعي از امواج شکل گرفته که هر کدام از آنها يکي از وضعيت هاي ذره را نشان مي دهند.
مساله اي که به مدت چند دهه باعث شگفتي شرودينگر و ديگر فيزيکدانان گرديد اين بود که يک ذره چطور خود را از ديگر وضعيت هاي ممکن خلاص مي کند. در نهايت اکثر آنها نظريهٔ تفسير کپنهاگن (Copenhagen Interpretation) را که توسط نيلز بور، فيزيکدان دانمارکي ارائه شده بود پذيرفتند. هر چند هنوز مشخص نيست که اين مساله چرا و چگونه اتفاق مي افتاد.
در سال 1957 يک دانشجوي فارغ التحصيل پرينستون به نام هاف اورت با ارائه پيشنهادي جسورانه با نظريهٔ نيلز بور مخالفت کرد. بر طبق نظريهٔ مشهور او به نام (Many Worlds Interpretation) وجود طيف وسيعي از امواج دليلي است بر وجود همزمان يک ذره در تعداد زيادي از جهان هاي مشابه، در حاليکه ما تنها يکي از وضعيت هاي ممکن را ميبينيم، زيرا در هر يک از جهان هاي مشابه تنها يک وضعيت وجود دارد. بدين ترتيب وضعيتي را که ما در حال حاضر شاهد آن هستيم وضعيتي است که به جهان خود ما اختصاص دارد. با اين حال، جهان هاي ديگر بر آنچه تاثير مي گذارند. به نحوي که در نتيجهٔ تاثير امواج آنها بر امواج موجود در جهان ما (حتي يک ذره) اثرات تداخلي ايجاد مي شود.
بدين ترتيب جفري تيلور حق داشت که از نتيجهٔ آزمايش خود دچار شگفتي و حيرت شود چرا که او اولين فردي بود که جهان هاي مشابه را کشف کرد.
نيروهاي مشابه
در حاليکه بسياري از نظريه پردازان، نظريه کوانتوم را بهترين تئوري در مورد اين قبيل موضوعات مي دانند و بيشتر دانشمندان بدون توجه به عقايد ماورا طبيعه فقط نظريهٔ کوانتوم را مورد استفاده قرار مي دهند اما برخي فيزيکدانان اين بعد از نظريه کوانتوم را داراي ارزش واقعي و عملي مي دانند و معتقدند که جهان هاي مشابه ارزش تجاري دارد.
در سال 1985((ديويد دويچ)) از دانشگاه آکسفورد انگلستان طرحي از يک کامپيوتر خارق العاده ارائه داد. کامپيوتري که قادر است با استفاده از جهان هاي مشابه ، هر مشکل قابل باوري را با سرعت غير قابل باور حل کند.
در رايانه هاي معمولي، ابتدا مسائل به يکسري واحد هاي اطلاعاتي (بيت) تبديل مي شوند. صفر و يک هايي که توسط ريز پردازنده به عنوان علائم روشن و خاموش تفسير شده کنترل مي شوند. و در آنها اطلاعات با سريع ترين حالت ممکن ذخيره شده و يا مورد جستجو قرار مي گيرد. هر چه ميزان پردازش اطلاعات بيشتر باشد، رايانه اي که در اختيار داريد رايانهٔ بهتري خواهد بود.
دويچ چشم اندازي از کامپيوتر هاي کوانتومي را به تصوير کشيد. کامپيوتر هايي که مي توانند وضعيت هايي را ثبت کند که مطابق آنها ذرات در جهان هاي مشابه وجود دارند.
در اين رايانه ها، مسائل به نوع جديدي از واحد هاي اطلاعاتي به نام کوبيت (qbit) تبديل مي شوند که از قاعدهٔ 0 و 1 پيروي نميکنند بلکه ترکيبي از اين دو را به کار مي برند. چنين مسئله اي باعث مي شود که يک qbit مانند دو bit به طور همزمان عمل کند و آن هم با سرعتي دو برابر رايانه هاي قديمي.
دويچ معتقد است که يک کامپيوتر کوانتومي محاسبات را به طور همزمان در جهان هاي مشابه انجام مي دهد. يک چنين توانايي بسيار مهيج است. به عنوان مثال، يک کامپيوتر کوانتومي با قدرت کپردزش 100کويبيت معادل يک رايانهٔ معمولي 2100 بيت است يعني يک ميليون ميليون ميليارد ميليارد بيت! بدين ترتيب حافظه ي چنين کامپيوتري از حافظهٔ تمام ابر کامپيوتر هاي جهان بيشتر خواهد بود.
طرح دويچ توجه همگان را به کاربرد کامپيوتر هاي کوانتومي جلب کرد. دانشمندان رشتهٔ کامپيوتر تلاش خود را براي خلق نرم افزار هاي مناسب آغاز کردند.
فيزيکدانان نيز سعي کردند واحد هاي اطلاعاتي جديد کوبيت ها را خلق کنند. در عين حال دانشمندان توجه خود را بر استفاده از ذرات زير اتمي مانند پروتون معطوف کرده اند. ذراتي که مي توانند در يک زمان در دو وضعيت متفاوت وجود داشته باشند.
اما محققان در اين راه به مانعي برخورد کردند: (( کوبيت ها فوق العاده حساس اند و اطلاعات ذخيره شده در آنها به سادگي مخدوش مي شود.))
در سال 1998 گروهي به رهبري آيزاک چانگ از شرکت IBM در سن خوزه مشکل اصلي را استفاده از تعداد زيادي کوبيت در قالب تريليون ها فوتون در يک ماجراي کوچک آب دانسته اند و پيشنهاد کردند که حداقل تعداد کمي کوبيت محاسبات را انجام دهند و بدين ترتيب تلاش براي ساخت آن شروع شد.
چانگ و همکارانش، ليست کوتاهي از اطلاعات را به واحد هاي اطلاعاتي کوبيت تبديل کردند و سپس يک برنامهٔ کامپيوتر کوانتومي را براي دست بندي اطلاعات به کار بردند.
نتيجهٔ کار با استفاده از ميدان هاي مغناطيسي در مجراب آب مشخص مي شود. در سال 2001 گروه IBM با استفاده از روشي مشابه عدد 15 را به ضريب اولش يعني 3 و 5 تجزيه نمود.
فقط قسمت آخر اين مقاله مانده که آن را به زودي تايپ مي کنم. اين قسمت در مورد کامپيوتر هاي کوانتومي بود. با مزايايي که اين نوع از کامپيوتر ها دارد در حال حاضر تحقيقات زيادي در اين زمينه انجام مي شود و نسل بعدي کامپيوتر ها ، کوانتومي خواهد بود.
خلاصهٔ بحث
اين موضوع هميشه براي انسان به صورت سوالي مطرح بوده که آيا در جهاني محدود زندگي ميکند يا در جهاني نامحدود.
در طول تاريخ فلاسفه معتقد بودند که جهان نا محدود است. پنجاه و پنج سال قبل از ميلاد لوکريتوس شاعر و فيلسوف رومي در کتاب طبيعت اشيا به بحث دربارهٔ جهان نا محدود مي پردازد. مشاهدات اخير فضايي نيز اين نکته را تعييد مي کند.
بر طبق نظريه چند جهاني، جهاني که ما در آن زندگي مي کنيم تنها بخش کوچکي از جهان حقيقي است. بي نهايت دنيا شبيه ما يا متفاوت و موازي ما وجود دارند.
درست در همين لحظه در جهاني ديگر نسخهٔ مشابه شما در حال خواندن روزنامه است، ديگري مشغول چتر بازي است و ديگري به بستر خواب رفته. به اين ترتيب بر صحنه هاي اين دنياي بي کاران هر نمايشي مي تواند به در آيد.
مطابق فرضيه چند جهاني Many worlds يا مالتي ورس، تنها يکي از وضعيت هايي که به جهان ما تعلق دارد قابل است و وضعيت هاي ديگر طبق معادله شرودينگر که به آنها اشاره شده به جهان هاي موازي ديگر تعلق دارند.
تصاويري که توسط تلسکوپ فضايي هابل گرفته شده هزاران کهکشان را نشان مي دهد که تمام آنها به جهان ما تعلق دارند.
يافته هاي جديد اين موضوع خارق العاده را مطرح مي کنند که تعداد بيشماري دنيا مشابه به دنياي ما وجود دارند.دنياهايي که هر حادثه اي در آنها امکان پذير است. ممکن است در برخي از اين جهان ها قوانين فيزيکي متفاوتي حاکم باشد، ولي به هر حال بسياري از اين جهان ها مثل ما هستند. يکي از آنها دنياي خود ماست.
تفسیر دنیاهای چندگانه
این تفسیر را به این نامها نیز میخوانند: فرمولبندی حالت نسبی، نظریهٔ تابع موج جهانی و دنیاهای موازی.
تفسیر دنیاهای چندگانه، فروکاهی تابع موج را نمیپذیرد و این فروکاهیِ ظاهری را با سازوکار واهمدوسی کوانتومی توضیح میدهد. برخی میگویند که با این تفسیر همهٔ پارادکسهای مکانیک کوانتومی، از جمله پارادکس EPR[۲][۳] حل میشوند، زیرا هرکدام از نتیجههای ممکن برای یک رویداد در «جهان جداگانهای» رخ میدهد. به زبان دیگر، شمار بسیار زیادی (شاید بینهایت) جهان وجود دارد و هرآنچه میتوانست در دنیای ما رخ دهد (و رخ نداده است) در جهان(های) دیگری رخ داده است.
طرفداران این تفسیر میگویند که تفسیر دنیاهای چندگانه پاسخی به این پرسش است که «چگونه میتوان با معادلههای تعینگرایانهٔ مکانیک کوانتومی، پدیدههای تصادفی (مانند واپاشی تصادفی اتمهای پرتوزا) را توضیح داد؟» پیش از آن، رویدادها به شکل جهانخطهای تکی دیده میشدند. ولی تفسیر دنیاهای چندگانه رویدادها را به شکل درختهایی از جهانخطها که شاخهشاخه شدهاند میبیند.
فرمولبندی حالتهای نسبی را هیوْ اِوِرِت در سال ۱۹۵۷ بارآورد. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ برایس دویت این فرمولبندی را به نام دنیاهای چندگانه خواند و آن را همهگیر کرد. رهیافت واهمدوسی به تفسیر مکانیک کوانتومی پس از آن توسعه داده شد و دستهای از تفسیرها را به وجود آورد. این تفسیر هماکنون همراه با تفسیر کپنهاکی و دیگر تفسیرهای واهمدوسانه یکی از مهمترین تعبیرهای مکانیک کوانتومی است.
به زبان هیو اورت، دستگاه اندازهگیری «د» و سیستم کوانتومی «س» یک سیستم ترکیبشده را میسازند. پیش از اندازهگیری، هرکدام در حالتهای خوشتعریف (و البته وابسته به زمان) قرار دارند. اندازهگیری به این معنی است که بگذاریم س و د با هم برهمکنش کنند. پس از این که س و د برهمکنش داشتند، دیگر نمیتوان آنها را با حالتهای مستقلی توصیف کرد. به گفتهٔ اِوِرِت، تنها توصیف بامعنی از این وضعیت به کمک حالتهای نسبی است: مثلاً حالت نسبی س اگر حالت د را بدانیم، یا حالت نسبی د وقتی حالت س را بدانیم.
به زبان د ویت، حالت س پس از رشتهای از اندازهگیریها با برهمنهی حالتهای کوانتومیای به دست میآید که هرکدام نمایندهٔ تاریخچهٔ متفاوتی از اندازهگیریها روی س هستند.

جابجایی در بعد زمان
سیاهچاله ماشینی برای سفر به زمان
سیاهچالهها اگر یک ستاره چند برابر خورشید باشد و همه سوختش را بسوزاند، از آنجا که یک نیروی جاذبه قوی دارد لذا جرم خودش در خودش فشرده میشود و یک حفره سیاه رنگ مثل یک قیف درست میکند که نیروی جاذبه فوق العاده زیادی دارد طوری که حتی نور هم نمیتواند از آن فرار کند. اما این حفرهها بر دو نوع هستد. یک نوعشان نمیچرخند لذا انتهای قیف یک نقطه است. در آنجا هر جسمی که به حفره مکش شده باشه نابود میشود. اما یک نوع دیگر سیاهچاله نوعی است که در حال دوران است و برای همین ته قیف یک قاعده داره که به شکل حلقه است. مثل یک قیف واقعی است که ته آن باز است. همین نوع سیاهچاله است که می تواند سکوی پرتاب به آینده یا گذشته باشد. انتهای قیف به یک قیف دیگر به اسم سفیدچاله میرسد که درست عکس آن عمل میکند. یعنی هر جسمی را به شدت به بیرون پرتاب میکند. از همین جاست که میتوانیم پا به زمانها و جهانهای دیگر بگذاریم.
کرم چاله ماشینی برای سفر به زمان
کرم چاله: یک سکوی دیگر گذر از زمان است که میتواند در عرض چند ساعت ما را چندین سال نوری جابجا کند. فرض کنید دو نفر دو طرف یک ملافه رو گرفتهاند و میکشند. اگر یک توپ تنیس بر روی ملافه قرار دهیم یک انحنا در سطح ملافه به سمت توپ ایجاد میشود. اگر یک تیله به روی این ملافه قرار دهیم به سمت چالهای که آن توپ ایجاد کرده است میرود. این نظر انیشتین است که کرات آسمانی در فضا و زمان انحنا ایجاد میکنند؛ درست مثل همان توپ روی ملافه. حالا اگر فرض کنیم فضا به صورت یک لایه دوبعدی روی یک محور تا شده باشد و بین نیمه بالا و پایین آن خالی باشد و دو جرم هم اندازه در قسمت بالا و پایین مقابل هم قرار گیرند، آن وقت حفره ای که هر دو ایجاد می کنند می تواند به همدیگر رسیده و ایجاد یک تونل کند. مثل این که یک میانبر در زمان و مکان ایجاد شده باشد. به این تونل میگویند کرم چاله. این امید است که یک کهکشانی که ظاهرا میلیونها سال نوری دور از ماست، از راه یک همچین تونلی بیش از چند هزار کیلومتر دور از ما نباشد. در اصل میشود گفت کرمچاله تونل ارتباطی بین یک سیاهچاله و یک سفیدچاله است و میتواند بین جهانهای موازی ارتباط برقرار کند و در نتیجه به همان ترتیب میتواند ما را در زمان جابجا کند.
ریسمان های کیهانی ماشینی برای گذر به زمان
آخرین راه سفر در زمان ریسمانهای کیهانی است. طبق این نظریه یک سری رشته هایی به ضخامت یک اتم در فضا وجود دارند که کل جهان را پوشش میدهند و تحت فشار خیلی زیادی هستند. اینها هم یک نیروی جاذبه خیلی قوی دارند که هر جسمی را سرعت میدهند و چون مرزهای فضا - زمان را مغشوش میکند، لذا میشود از آنها برای گذر از زمان استفاده کرد.
نقدی برای بررسی سفر به زمان
چند اشکال در این کار است، اول اینکه اصلا نفس تئوری سفر در زمان یک پارادوکس است. پارادوکس یا محال نما یعنی چیزی که نقض کننده (نقیض) خودش در درونش است. یک مثال دیگر این است که اگر من در زمان به عقب برگردم، به تاریخی که هنوز بدنیا نیامده بودم، پس چطور میتوانم آنجا باشم. یا مثلا اگر برگردم و پدربزرگ خودم را بکشم پس من چطور بوجود آمدهام؟ یک راه حلی که برای این مشکل پیدا شده است، نظریه جهانهای موازی است. طبق این نظریه امکان دارد چندین جهان وجود داشته باشد که مشابه جهان ماست، اما ترتیب وقایع در آنها فرق میکند. پس وقتی که به عقب بر میگردیم در یک جهان دیگر وجود داریم نه در جهانی که در آن هستیم. طبق این نظریه بینهایت جهان موازی وجود دارد و ما هر دست کاری که در گذشته انجام بدهیم یک جهان جدید پدید میآید.
دست نوشته های اینترنتی در مورد عالم های موازی
در آن دوران گرچه گذر زمان به وسيله ساعت قابل اندازه گيري بود اما خود زمان مفهومي ابدي و ازلي داشت که تجزيه و تحليل آن چيزي غيرممکن تلقي مي شد. مکان يا فضا نيز در همه جهت ها بي انتها بود و انديشيدن درباره آن به ديوانگان و شعرا اختصاص داشت. چنين ديدگاهي همچنان ادامه داشت تا اين که در قرن بيستم ميلادي، نظريه هاي نسبيت اينشتين انقلاب جديدي در تفکر علمي به پا کرد و برخي شکاف هاي علم را پوشاند. ديگر زمان و مکان به رازآلودگي قبل نبودند بلکه آنها به يکديگر متصل شدند و مفهوم جديدي به نام «فضا - زمان» را تشکيل دادند. ماده نيز چيزي بود که در داخل همين فضا - زمان به وجود آمده بود. سرعت نور هرچند بسيار زياد بود اما به صورت مقداري مشخص و کمتر از بي نهايت تعيين شد. بدين ترتيب فرض جاوداني بودن جهان تغيير کرد تا امکان طرح اين سوال به وجود آيد که به راستي در آغازين لحظات آفرينش جهان که به نام «انفجار بزرگ» يا «مهبانگ» معروف است چه اتفاقي رخ داد؟ يعني همان زماني که اندازه کل جهان از نقطه پايين اين علامت تعجب هم کوچک تر بود، در پاسخ به اين پرسش تئوري ها و مدل هايي براي جهان ارائه شدند که به تئوري هاي کيهان شناختي معروفند. از سويي ديگر با کشف نظريه فيزيک کوانتومي (علمي که به رفتارهاي اتمي و زيراتمي مي پردازد) شکاف هاي بيشتري در علم پوشيده شد. بر اساس اين نظريه رفتار ماده با توجه به نحوه مشاهده اش تغيير مي کند. به عبارتي ديگر عمل مشاهده کردن يک مشاهده گر نقش موثري در رفتارهاي جهان اتمي بازي مي کند. بدين ترتيب يکي از مسائل مهم فيزيکدانان امروز به هم رساندن فاصله بين فيزيک کوانتوم و نسبيت است و از نظريه هايي که براي کمک به اين مقصود مي توان اميد زيادي بر آنها داشت، نظريه هايي هستند که وجود يک چندجهاني متشکل از جهان ما و جهان هاي ديگر را مفروض مي دارند.
وجود جهان هاي ديگر، جهان هاي موازي و به طور کلي وجود يک چندجهاني (که جهان ما نيز عضوي از اعضاي آن است) توسط تعدادي از تئوري هاي فيزيکي درباره توصيف جهان، به طور غيرمستقيم و ضمني تاييد مي شود.
به عنوان مثال يکي از ساده ترين اين تئوري ها از نتايج اندازه گيري هاي پرتوي زمينه کيهان(يعني همان پژواکي که از مهبانگ باقي مانده است) استنتاج شده است. از آنجايي که پس از تئوري نسبيت اينشتين، مدل هايي براي تشريح فرم فضا - زمان ما و نيز نحوه توزيع جرم در آن مطرح شد، اين اندازه گيري ها مي توانستند درستي آنها را تاييد يا رد کنند. مثلاً در کنار مدل فضا - مکان بيکران، مدل هاي فضا - مکان انحنادار مثل کروي يا هزلولوي و در کنار مدل توزيع يکنواخت ماده در جهان، مدل هاي توزيع فرکتالي يا تجمع ماده در اطراف ما و تهي بودن بقيه جهان مي توانستند امکان پذير باشند. اما نتايج اندازه گيري هاي پرتوي زمينه کيهاني بيشترين انطباق را با فرض جهان نامحدود و توزيع يکنواخت ماده در مقياس بزرگ داشت. يعني جهان ما (با بيشترين احتمال رياضياتي) فضايي بيکران است که سرتاسر آن را ستار گان و کهکشان ها پر کرده است. چنين جهاني بسيار بزرگتر از آن چيزي است که ما مي توانيم به وسيله تلسکوپ ها ببينيم چرا که ما تنها قسمتي از جهان را مي بينيم که نور آن از زمان وقوع مهبانگ يعني حدود چهارده ميليارد سال قبل تاکنون فرصت رسيدن به زمين را داشته است يعني کره اي به شعاع 1026+4 متر، هنگامي که اين مدل فضاي بيکران با توزيع يکنواخت ماده در آن با نظريه کوانتوم (که بر اساس آن جهان گسسته است و مي توان آن را به وسيله مقداري متناهي از اطلاعات مشخص کرد) ترکيب مي شود، مي توان چنين نتيجه گرفت که وجود دنيايي کاملاً شبيه به دنياي ما در نقطه اي ديگر از جهان بيکران امکان پذير است. به عنوان مثال اگر مي توانستيم تا فاصله 10 به توان 1091 متري ( يعني يک عدد يک و به تعداد 1091 نقطه (يا صفر) در سمت راست آن) اطرافمان را جست وجو کنيم، انتظار داشتيم دنيايي دقيقاً مشابه آنچه تا فاصله 100 سال نوري از زمين وجود دارد، پيدا کنيم. در هنگام کشف آن دنيا وقتي پيچ تلسکوپ را کمي بيشتر تنظيم مي کرديم کسي را با قيافه اي کاملاً آشنا مي ديديم که او هم با تلسکوپ خود در پي يافتن دنياي ماست، چنين فرضيه اي مشابه آن است که بگوييم اگر خروجي هاي کامپيوتري را (که براي توليد پيوسته حروف الفبا به صورت تصادفي برنامه ريزي کرده ايم) جست وجو کنيم، احتمالاً پس از چند قرن يا چند هزاره مي توانيم انتظار داشته باشيم که نسخه اي از ديوان حافظ را نيز توليد کرده باشيم. البته اين نوع استنتاج ساده انگارانه که بيشتر به يک شوخي شبيه است را مي توان تنها به عنوان مقدمه اي براي ورود به مباحث جدي تر فيزيکي در نظر گرفت.
دسته ديگري از مباحثي که درباره جهان هاي موازي مطرح است به مدل هايي مربوط مي شود که براي توصيف و تشريح مبداء آفرينش ابداع شدهاند.
مدلهايي که توان پاسخگويي به سوالاتي را که به وسيله تئوري هاي قبلي بيپاسخ مانده بود، داشته اند. سوالاتي مثل همين سوال که علت اين که جهان ما تا به اين اندازه بزرگ، يکنواخت و مسطح است، چيست. بر اساس برخي از اين مدل هاي جديد کيهان شناختي مهبانگ نه به عنوان يگانه لحظه آغازين خلقت بلکه به صورت واقعه اي عادي و روزمره (البته نه روز زميني) در جهان است. يکي از چنين مدل هايي از نظريه «ريسمان ها» نشأت گرفته است. نظريه ريسمان ها نظريه اي درباره توصيف ذرات بنيادين جهان (که اجزاي زيراتمي را تشکيل مي دهند) است. اين نظريه هنگامي مطرح شد که دانشمندان در تلاش براي يکپارچه سازي نيروي جاذبه با ديگر نيروهاي طبيعي بودند. گذشته از آنچه اين نظريه مستقيماً به آن مي پردازد، دانشمندان به اين نتيجه رسيدند که به غير از ابعاد جهان ما (سه بعد مکان و يک بعد زمان)، بايد ابعاد ديگري نيز وجود داشته باشند که از ديد ما پنهانند و ممکن است در فاصله اي بسيار کوچک تر از اندازه هسته اتم درهم پيچيده شده باشند. در ادامه نظريه ريسمان ها، دانشمندان در دهه 1990 ميلادي تئوري جديدي را به نام «تئوري M» ارائه کردند که بر اساس آن به جاي اين که ابعاد ديگر به صورت درهم پيچيده و مخفي شده توصيف شوند، فضا را در جهان ما به صورت پوسته اي سه بعدي در ساختاري بزرگتر و با ابعاد بيشتر معرفي کردند که فضاي ما را دربرمي گيرد. از آنجايي که تصور چنان ساختاري براي ما امکان پذير نيست، مي توانيم فضاي سه بعدي خود را به صورت صفحه اي دوبعدي در نظر بگيريم و آن ساختار را به صورت فضايي سه بعدي. نکته جالب توجه اينجاست که هيچ دليلي وجود ندارد که صفحه ما در اين فضا تنها صفحه موجود باشد و ممکن است صفحات بي شماري به موازات آن وجود داشته باشند (مثل يک دسته کاغذ) بدون اينکه صفحه ما را قطع کنند. حال اين سوال مطرح مي شود که چرا ما نمي توانيم از صفحات يا پوسته هاي ديگر اطلاعي داشته باشيم؟ دليل آن اين است که تقريباً همه نيروهاي فيزيکي تنها در پوسته خود عمل مي کنند و نمي توانند از مرزهاي آن خارج شوند و به بيرون نشت کنند. مثلاً نور که تحت کنترل نيروي الکترومغناطيسي است نمي تواند از جهاني ديگر به جهان ما بيايد و بنابراين ما چيزي از جهاني ديگر را نمي بينيم. البته به نظر مي رسد در ميان همه نيروهاي فيزيکي جهان، نيروي جاذبه يک استثنا باشد و به عنوان يک کليد بتوان از طريق آن اثري از جهان هاي ديگر را رديابي کرد.
يکي از مدل هاي جديد و جالبي که بر مبناي اين ديدگاه به وجود آمده است مدل «اکپيروتيک» (اين نام از کلمهاي يوناني به معناي آتش کيهان گرفته شده است) نام دارد. بر اساس اين مدل کيهان شناختي مهبانگ مي تواند حاصل تصادمي بين پوسته ما و پوسته ديگري باشد که همين تصادم علت به وجود آمدن ماده موجود در جهان است.
به عبارت ديگر، مهبانگ نقطه آغاز زمان نبوده بلکه تنها انتقالي از يک مبداء کيهاني به مبدأيي ديگر است. گامي فراتر و جالب تر در ادامه اين مدل، اين است که چنين تصادمي ممکن است در فواصل زماني منظم و به صورت متناوب تکرار شود. گويي اين دو پوسته مانند دو صفحه لاستيکي هستند که با فنري به هم متصل شده اند و در زمان هايي معين به يکديگر برخورد مي کنند.
يک تئوري بسيار جالب ديگر براي توصيف عالم هستي، تئوري «انبساط جاودان آشوبناک» نام دارد. بر مبناي اين تئوري عالم هستي يک ميدان انرژي کوانتومي بسيار عظيم است که در کليت خود با سرعتي بسيار بالا در حال انبساطي هميشگي است.
در اين حال برخي نواحي خاص از اين ميدان از انبساط بازمي ايستند و در نتيجه حباب هايي را تشکيل مي دهند که هر يک از آنها جهاني است مانند جهان ما، يعني داراي اندازه بيکران و سرشار از ماده برجاي مانده از ميدان عظيم انرژي. اين پديده مشابه تشکيل قطرات باران داخل ابرها يا حباب هاي داخل خمير در حال ورآمدن است. جالب اين که حتي اگر بتوانيم با سرعت نور حرکت کنيم نيز هرگز نخواهيم توانست به حباب هاي ديگر برسيم يا آنها را ببينيم. زيرا سرعت دور شدن آنها از جهان ما از سرعت نور هم بيشتر است، و جالب تر اين که هر يک از اين جهان ها مي توانند داراي ثابت هاي فيزيکي منحصر به فرد و در نتيجه داراي مشخصاتي کاملاً متفاوت با جهان هاي ديگر باشند. به عنوان مثال ابعاد مکاني و زماني يکي از آنها مي تواند با جهان ما متفاوت باشد که در اين صورت ممکن است تمامي رويدادهاي آن جهان از نوع پيش بيني ناپذير کامل باشد (مثلاً در جهاني که دو بعد مکاني و دو بعد زماني دارد) يا اتم ها در آن جهان ناپايدار باشند (مثلاً در جهاني با يک بعد مکاني و چهار بعد زماني)، يا نسبت قدرت نيروهاي فيزيکي بنيادين در آن با نسبت هاي ثابت جهان ما تفاوت داشته باشد و...
تئوريهايي که تاکنون به آنها پرداختيم هرچند بسيار جالب بودند و ميتوانند ديد ما را نسبت به آنچه در اطراف مان ميگذرد تغيير دهند اما هنوز مفهوم چندان قابل توجهي درباره جهان هاي موازي ما و رابطه آنها با «من» و سرنوشت من ارائه نميکنند.
اکنون قصد داريم از طريق فيزيک کوانتوم به جهان هاي موازي سفر کنيم که نه در ميلياردها سال نوري آن طرف تر، بلکه در فاصله اي بسيار اندک از دنياي ما قرار دارند. به ويژه اين که در اين سفر هم «اکنون» داراي معنايي عميق تر است و هم «قصد» ما. بر مبناي مکانيک کوانتومي، حالت جهان را تابعي رياضي به نام «تابع موج» تعيين مي کند که شکل کاملاً معيني دارد و در فضايي به نام فضاي «هيلبرت» به دور خود مي چرخد و با گذشت زمان تکامل مي يابد. اما هنگامي که اين تابع معين در معرض مشاهده يا اندازه گيري قرار مي گيرد، از حالت معين خارج مي شود و وضعيتي تصادفي به خود مي گيرد، گويي تابع موج به صورت حالتي که مشاهده شده درمي آيد. به عبارتي عمل مشاهده کردن موجب تغيير در آن مي شود. بر اساس يکي از تعابير درباره اين موضوع، در جايي که چندين احتمال ماندني وجود داشته باشد، جهان به هنگام هر مشاهده به چندين نسخه (هر نسخه متناظر با يکي از احتمالات) منشعب مي شود. در حالي که موجودات هر جهان بدون هيچ اطلاعي از جهان هاي ديگر به زندگي خود ادامه مي دهند. به عنوان مثال هنگامي که تاسي انداخته مي شود، جهان به شش جهان موازي منشعب مي شود و هر روي تاس در يکي از جهان ها فرود مي آيد. در اينجا دو نگرش مطرح است؛ اول نگرش فيزيکداني است که در حال بررسي معادلات است و دوم نگرش مشاهده گري که در جهان زندگي مي کند. در نگرش اول که در واقع نگرشي از بالا به جهان است، جهان پديده اي معمولي است که به وسيله تابع موج تعريف مي شود و به آرامي تکامل مي يابد و هيچ انشعابي ندارد. اما در نگرش دوم، مشاهده گر تنها بخشي از جهان را مي بيند و فرآيندي موسوم به جداسازي اجازه ديدن نسخه موازي اش را به او نمي دهد. به عبارتي ديگر هر زمان که مشاهده گر مورد سوال قرار مي گيرد، تصميمي آني مي گيرد يا پاسخي مي دهد، اثرات کوانتومي در مغز او موجب مي شوند که اين فرآيند جداسازي اتفاق افتد. از ديدگاه اول شخص در اين هنگام به چندين نسخه تکثير مي شود. اما خود اين نسخه ها از وجود کپي ديگرشان بي اطلاع اند و از ديدگاه آنها تنها يک اتفاق کم اهميت تصادفي يا احتمالي معين رخ داده است.
بر اساس اين نظريه مي توان درستي جملات غيرواقعي را نيز بهتر تحليل کرد. مثلاً اين جمله را در نظر بگيريد؛ «اگر پدر و مادرم با هم ازدواج نمي کردند من الان اينجا نبودم.» گويي در جهاني موازي آنها با هم ازدواج نکردند و نسخه اي از من هم در آن جهان وجود ندارد، البته لازم به توضيح است که اين نتيجه گيري زماني درست است که کلمات را به صورت ساده و مرسوم به کار مي بريم. اما اگر دقيق تر به اين نتيجه گيري نگاه کنيم متوجه مي شويم که قطعاً اشتباه است چرا که مسلماً «من» قابل نسخه برداري و تکثيرشدن نيستم (يا نيست). بلکه منظور از من در اين نتيجه گيري همان شخصي است که در اين جهاني که «من» انتخابش کرده ام با مشخصاتي از جمله نام من شناخته مي شود. او متناظر با شخص خاصي در پارسال بوده اما متناظر با او در سال هاي آينده دسته اي از اشخاص هستند که به هر حال يکي از آنها را انتخاب خواهم کرد و اين انتخاب من هيچ اثري بر تابع موج يا کسي که از بالا به جهان ما مي نگرد، نخواهد داشت. چرا که تمام اين نسخه ها از قبل در داخل تابع موج وجود دارند و خلق شده اند...
اگرچه بيشتر مطالب فوق در قالب تئوري هاي فيزيکي بيان شده که ممکن است مستقيماً قابل ارزيابي نباشند، اما به روش هايي مي توان درستي آنها را به طور غيرمستقيم بررسي کرد. به عنوان مثال اکنون دانشمندان اولين ردياب هاي امواج گرانشي (امواجي که توسط يک جسم پرجرم شتابدار به وجود مي آيد و باعث کش آمدن يا جمع شدگي فضا مي شوند) را به کار گرفته اند. با بررسي اين موج ها ممکن است بتوان وجود پوسته هاي ديگر غير از جهان ما را تاييد کرد.
همچنين بررسي اطلاعات دقيق تر درباره پرتو زمينه کيهاني، ساخت کامپيوترهاي کوانتومي، تلاش ها براي يکپارچه سازي نظريه هاي نسبيت عام و ميدان کوانتومي و نيز بررسي مشاهداتي که در شتاب دهنده هاي ذرات (و ناپديد شدن برخي از آنها) به دست آمده است، از جمله مواردي هستند که اکنون توجه دانشمندان را جلب کرده اند و در آينده اي نه چندان دور مي توانند اطلاعات ما درباره جهان هاي ديگر را مستندتر کنند.
به هر حال اين که جهان هاي ديگر را تا چه اندازه باور داشته باشيم، در اختيار خودمان است. امروزه هم چنان انسان هايي وجود دارند که دنياي اتم ها را نيز افسانه ا ي بيش نمي دانند. اما از سوي ديگر، دانشمندان و محققان «نانوتکنولوژي» سرگرم ساختن موتورهايي هستند که در تصوير چرخ دنده هاي آنها مي توان تعداد اتم ها را شمارش کرد يا اينکه روش هاي ذخيره سازي سوخت هيدروژني يا حتي اطلاعات را در ساختارهاي اتمي طرح ريزي مي کنند.
مشاهدات نجومی از اندیشه غیر مادی پشتیبانی می كنند. بنابر این پیش بینی ساده ترین و پر طرافدار ترین الگوی كیهان شناسی كه امروزه وجود دارد، این است كه هر یك از ما یك جفت (همزاد) داریم كه در كهكشانی كه حدود 280 ^ 10 متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می كنند . این مسافت آنچنان زیاد است كه بطور كامل خارج از هر گونه امكان بررسی های نجومی است اما این امر واقعیت وجود نسخه دوم ما را كمرنگ نمی كند. اینكه فضا بیكران است و تقریبا بطور یكنواخت از ماده انباشته شده است، چیزی كه مشاهدات هم آن را تأیید می كنند. در فضای بی كران حتی غیر محتمل ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی ، اتفاق خواهند افتاد.
در این فضا ، بینهایت سیاره مسكونی دیگر وجود دارد، كه نه تنها یكی بلكه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند كه شكل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست كه ما داریم. به ساكنانی كه تمامی حالت های ممكن ار گزینه های موجود در زندگی ما را تجربه می كنند. من و شما احتمالا هرگز "خود" های دیگر را نخواهیم دید .
دورترین فاصله ای كه ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است كه نور در مدت 14 میلیارد سال كه از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می كند. دورترین اجرام مرئی هم اكنون حدود 26^10×4 متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می كند.
به طور مشابه ، عالم های خود های دیگر ما كراتی هستند به همین اندازه ، كه مركزشان روی سیاره محل سكونت آنهاست. چنین تركیبی ساده ترین و سر راست ترین نمونه از جهان های موازی است. هر جهان تنها بخشی كوچك از "جهان چند گانه" بزرگتر است.
با این تعریف از جهان ممكن است شما تصور كنید كه مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متا فیزیك باقی خواهد ماند. اما باید توجه داشت كه مرز میان فیزیك و متا فیزیك را این مسأله كه یك نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین می كند نه این موضوع كه فلان نظریه شامل اندیشه های غریب و ماهیت های غیر قابل مشاهده است .
مرز های فیزیك به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اكنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین كروی ، میدان الكترو مغناطیسی نامرئی ، كند شدن گذر زمان در سرعتهای بالا ، برهم نهی كوانتومی ، فضای خمیده و سیاهچاله ها را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است .
پایه این اندیشه بر نظریاتی است كه امتحان خو را به خوبی پس داده اند. نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مكانیك كوانتومی ، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. كه پیش بینی می كنند و می توانند آن را دستكاری نمایند .
دانشمندان تاكنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح كرده اند. هم اكنون پرسش كلیدی وجود یا عدم جهان چند گانه نیست ، بلكه سوال بر سر تعداد سطوحی است كه چنین جهانی می توان داشته باشد .
یكی از نتایج متعدد مشاهدات كیهان شناسی اخیر این بوده است كه جهان های موازی دیگر مفهومی خیالپردازانه و انتزاعی صرف نیست. به نظر می رسد كه اندازه فضا بینهایت است. اگر این گونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی كه امكان پذیر باشد واقعیت خواهد یافت. اصلاً مهم نیست كه امكان پذیری آن تا چه حد نامتحمل است!
فراسوی محدوده دید تلسكوپ های ما ، نواحی دیگری از فضا كاملا شبیه آنچه كه پیرامون ماست وجود دارند آن نواحی یكی از انواع جهان های موازی هستند. دانشمندان حتی می توانند محاسبه كنند كه این جهان ها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهم تر از همه اینكه تمامی اینها فیزیك حقیقی و واقعی است .
زمانی كه كیهان شناسان با نظریاتی روبرو می شوند كه از استحكام لازم برخوردار نیستند، نتیجه می گیرند كه جهان های دیگر می توانند ویژگیها و قوانین فیزیكی كاملا متفاوتی داشته باشند. وجود این جهان ها بسیاری از جنبه های پرسش بنیادی در خصوص ماهیت زمان و قابل درك بودن جهان فیزیكی را پاسخ داد.
آیا نسخه دومی از شما ، یک رونوشت از خود شما وجوددارد که همین الان مشغول خواندن این مقاله باشد؟
آیا شخصی دیگر با اینکه شما نیست، روی سیاره ای به نام زمین با کوه های مه گرفته ، مزارع حاصل خیز و شهرهای بی در و پیکر در منظومه خورشیدی که هشت سیاره دیگر نیز دارد، زندگی می کند؟
آیا زندگی این شخص از هر لحاظ درست عین زندگی شما بوده است؟
اگر جوابتان مثبت است ، شاید در این لحظه او تصمیم بگیرد این مقاله را تا همین جا رها کند در حالی که شما به خواندن مقاله تا انتها ادامه خواهید داد.
اندیشه وجود یک خود دیگر نظیر آنچه که در بالا شرح آن رفت عجیب و غیر معقول به نظر می رسد، اما آنگونه که از قرائن بر می آید انگار مجبوریم آن را بپذیریم. زیرا مشاهدات نجومی از این اندیشه غیر مادی پشتیبانی می کنند. بنابر این پیش بینی ساده ترین و پر طرافدار ترین الگوی کیهان شناسی که امروزه وجود دارد، این است که هر یک از ما یک جفت (همزاد) داریم که در کهکشانی که حدود 10280 متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می کنند
این مسافت آنچنان زیاد است که بطور کامل خارج از هر گونه امکان بررسی های نجومی است اما این امر واقعیت وجود نسخه دوم ما را کمرنگ نمی کند. این مسافت بر اساس نظریه احتمالات مقدماتی برآورده شده و حتی فرضیات خیالپردازانه فیزیک نوین را نیز در بر نگرفته است
اینکه فضا بیکران است و تقریبا بطور یکنواخت از ماده انباشته شده است، چیزی که مشاهدات هم آن را تأیید می کنند. در فضای بی کران حتی غیر محتمل ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی ، اتفاق خواهند افتاد.
در این فضا ، بینهایت سیاره مسکونی دیگر وجود دارد، که نه تنها یکی بلکه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند که شکل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست که ما داریم. به ساکنانی که تمامی حالت های ممکن ار گزینه های موجود در زندگی ما را تجربه می کنند. من و شما احتمالا هرگز "خود" های دیگران را نخواهیم دید
دورترین فاصله ای که ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است که نور در مدت 14 میلیارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می کند. دورترین اجرام مرئی هم اکنون حدود 4x1026 متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله که عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می کند.
به طور مشابه ، عالم های خود های دیگر ما کراتی هستند به همین اندازه ، که مرکزشان روی سیاره محل سکونت آنهاست. چنین ترکیبی ساده ترین و سر راست ترین نمونه از جهان های موازی است. هر جهان تنها بخشی کوچک از "جهان چند گانه" بزرگتر است.
با این تعریف از جهان ممکن است شما تصور کنید که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متا فیزیک باقی خواهد ماند. اما باید توجه داشت که مرز میان فیزیک و متا فیزیک را این مسأله که یک نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین می کند نه این موضوع که فلان نظریه شامل اندیشه های غریب و ماهیت های غیر قابل مشاهده است
مرز های فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین کروی ، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی ، کند شدن گذر زمان در شرعتهای بالا ، برهم نهی کوانتومی ، فضای خمیده و سیاهچاله ها را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است
پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خو را به خوبی پس داده اند. نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مکانیک کوانتومی ، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. که پیش بینی می کنند و می توانند آن را دستکاری نمایند
در حقیقت این نظریه از نظریه ریسمانی كه در ١٠ بعد بررسی می شود گرفته شده دانشمندان فیزیك یك بعد هم به آن اضافه كرده ان كه تبدیل شده به تئوری M كه قوانینی رو اثبات می كنه كه بر اساس انها دیگر هیچ قانونی برای اثبات در فیزیك باقی نمی مونه یعنی به دنبال قوانینی می ره كه تو دنیای ما وجود ندارن و میره به دنبال دنیاهای موازی كه ممكنه قانون هاشون متفاوت از مال ما باشه تو این تئوری گفته شده كه بینهایت دنیا وجود داره كه به صورت صفحه كاغذی مسطحند و مانند پردای كه در اثر باد تكان می خورد تكان می خورند این دنیاها الزاما مادی نیستند.
یعنی ممكن است در داخل آنها ماده ای نباشد این دنیاها علاوه بر تكان های شبیه پرده به هم دیگر نزدیك و دور میشوند(البته طبق چیزی كه من میدانم كه فاصله زیادی دارند)وقتی دو جهان مسطح مواج به هم میرسنددر اثر برخورد آن دو انفجاری حاصل می شود كه احتمالا بوجود آمدن ماده به خاطره این انفجار باشد مثلا دانشمندان می گویند احتمالا بیگ بنگ خودمون در اثر برخورد دو جهان موازی باشه كه هر كدوم می تونسته مادی باشه یا نباشه پس ممكنه در جاهای دیگر عالم هم دو جهان به هم بخورند و شانسا جهانی عین جهان ما بوجود بیادو یك كپی عین خود ما.چون بینهایت جهان موازی وجود داره هر چیزی ممكنه (شاید ما تا حالا البته از بیگ بنگ به بعدشانس آوردیم كه با یه جهانی موازی خودمون برخورد نكردیم یا شاید هم برخورد كردیم و خودمون خبر نداریم...)
نواحی زندگی چندهستی (چندعالَمی)
امروزه٬ دیگر نواحی قابل سکونت محدود به دنیایی که ما میشناسیم نیستند٬ بلکه شامل دنیای دنیاها نیز میشوند. (جهانی که جهان ما یکی از اجزای آن است.) چیزی که کیهان شناسان از آن به عنوان چندهستی نام میبرند. (اگر عبارت Universe را به معنای هستی یا عالَم بگیریم٬ در این صورت Multiverse را معادل با چندهستی یا چندعالَمی قرار داده ام. این واژه٬ واژه*ای ساختگی است که در سال ۱۸۹۵ توسط ویلیام جیمز خلق شد. در واژه*ی Universe بخش ابتدایی آن یعنی Uni به معنای تک٬ واحد یا یک است. بنابراین Multiverse به معنی چندین هستی یا چندین عالَم خواهد بود. - مترجم) شاید بعد از اینکه جهان ما در تاریکی فرو رود٬ جهان یا جهان های دیگری مشعل حیات را روشن نگاه دارند.
در نگاه اول ممکن است این ایده که جهان ما (شامل تمام ستارگان٬ کهکشانها و هر آنچه که می بینیم به همراه قوانین فیزیک حاکم بر آن) تنها بخشی از یک مجموعه*ی عظیم شامل تعداد بسیارزیادی جهان های دیگر است٬ یک مشت داستان علمی-تخیلی به نظر بیاید٬ اما کیهان شناسان مدل چندعالَمی را بر پایه*ی یک تئوری به نام تئوری تورم ساخته اند. کیهان شناسی تورمی٬ که هم اینک نظریه*ی غالب در زمینه*ی شناخت جهان ابتدایی است٬ معتقد است که تمامی جهان قابل مشاهده٬ در ابتدا به شکل یک لکه روی مجموعه*ی عظیم (احتمالا نامتناهی) دیگر قرار داشته و در اثر انفجار بزرگ به شکل کنونی در آمده است. در زمان ۱۰ به توان منفی ۳۰ بعد از ایجاد٬ این لکه در اثر انفجار به شکل بسیار سریعی منبسط (متورم) شده و تبدیل به هر آنچه که ما می بینیم شد. این نظریه با وجود اینکه بسیار غریب و دور از ذهن می نماید٬ پشتوانه*های ملموس و قابل مشاهده*ی معقولی دارد.
بعضی کیهان شناسان پا را از این هم فراتر می نهند و می گویند لکه های دیگری هم در مکانهای دیگر و زمانهای دیگر دستخوش انفجار و تورم شده و تبدیل به جهان*های دیگری میگردند. فیزیکدانان از این فرآیندِ ازدیاد جهان ها٬ با عنوان «تورم ابدی» یاد می کنند. این بحث ما را به تعداد تقریبا نامتناهی از جهان های کاملا مجزای دیگر می رساند که هر کدام قوانین فیزیک منحصر به خود را خواهند داشت. (این بحث به نوبه*ی خود٬ به مبحث تئوری رشته ها و پیش بینی های عجیب و غریب آن منتهی میشود٬ مدلی بنیادی از فیزیک که تخمین می زند در حدود ۱۰ به توان ۵۰۰ مجموعه از قوانین فیزیک می تواند وجود داشته باشد.) فرد اَدَمز می گوید: «در بعضی از این عوالم دیگر٬ نیروی جاذبه می تواند قویتر یا ضعیفتر از عالَم ما باشد. در بعضی دیگر٬ ممکن است نیروی الکترومغناطیس که اتمها و مولکولها را کنترل می کند٬ متفاوت باشد. عواقب تشکیل حیات در این عوالم بر پایه*ی قوانین متفاوت فیزیکی٬ می تواند حیرت انگیز باشد.»
اگر چه شواهدی دال بر وجود این عوالم دیگر وجود ندارد٬ اما این موضوع باعث توقف تئوریسین ها از گمانه زنی در مورد آنان نشده است. به نظر میرسد قوانین فیزیک در عالَم ما برای ایجاد ستارگانی با عمر طولانی٬ سیاراتی با مدار پایدار و مولکولهایی که شیمی پیچیده را ممکن میسازند٬ تنظیم شده اند. تمامی اینها٬ به نظر میرسد که از ملزومات حیات باشند. اَدَمز می گوید: «چیزی که مردم زیاد در مورد آن می پرسند٬ رفتار ستارگان در عوالم دیگر است. اگر شما عالمی داشته باشید که شکل گیری ستارگان در آن نا ممکن باشد٬ احتمال زیادی هست که آن دنیا٬ دنیایی عقیم باشد.»
اَدَمز این پرسش را جدی گرفت و به مطالعه در مورد فیزیک دگرگون و تاثیرات آن بر روی شکل گیری ستارگان پرداخت. او میگوید: «من تصمیم گرفتم محاسباتی واقعی انجام دهم. آیا ممکن بود من بتوانم تمامی این گمانه زنی ها را در قالب یک مسئله*ی خوب تعریف شده درآورم؟» هر یک از چهار نیروی بنیانی (نیروی جاذبه٬ نیروی الکترومغناطیس٬ نیروهای قوی و ضعیف اتمی) نوعی درجه (چیزی شبیه درجه*ی کم و زیاد کردن صدا در دستگاه پخش صوت) هستند که میتوان با کم و زیاد کردن آنها٬ میزان قوت آنها را تغییر داد. ادمز ادامه می دهد: « من تصمیم گرفتم تعدادی مدل ستاره ای محاسبه کنم و ببینم این نیروها در چه محدوده ای می توانند ستاره هایی پایدار شکل دهند.» نتیجه*ی این محاسبات٬ شگفتی بسیاری از افراد را به دنبال داشت..
اگر تعداد نامتناهی عوالم دیگر وجود داشته باشند٬ آیا ممکن است جهان ما عینا به همین شکل در جایی دیگر تکرار شود؟
او میگوید: «بسیاری از افراد ادعا می کنند که تنها کسری از دقیقه در حبابِ یک عالم٬ شرایط لازم برای تشکیل حیات را خواهد داشت.» اما محاسبات او نشان می دهد ستارگان٬ قابلیت شکل گیری و دوام در محدوده*ی وسیعتری از مجموعه قوانین فیزیک را دارند و این چیزی بود که کسی انتظار آن را نداشت. و از آنجا که ستارگان از ملزومات مقدماتی حیات هستند٬ امکان شکل گیری حیاتِ قابل دوام بسیار بیشتر خواهد بود. بیش از یک چهارم مدل هایی که او ساخت٬ منتهی به تشکیل ستارگانی با عمر طولانی میشوند٬ اما با یک علامت هشدار. موضوع اینجاست که او نمی تواند بگوید که احتمال وقوع هر یک از مقادیر متفاوت نیروی جاذبه یا نیروی الکترومغناطیس٬ در هر یک از این عوالم جداگانه چقدر است. او می گوید: «باید محاسبات من را در قالب یک توزیع احتمالاتی در عوالم دیگر پیاده کنیم.» به عبارت دیگر٬ باید احتمال وقوع هر یک از گونه های قوانین فیزیک را در عوالم دیگر بدانیم و در کیهان شناسی تورمی٬ مفهومی وجود ندارد که مجموعه قوانین فیزیک هر یک از عوالم را مشخص کند.
جهان های موازی
آیا شخصی دیگر با اینکه شما نیست، روی سیاره ای به نام زمین با کوه های مه گرفته ، مزارع حاصل خیز و شهرهای بی در و پیکر در منظومه خورشیدی که هشت سیاره دیگر نیز دارد، زندگی می کند؟
آیا زندگی این شخص از هر لحاظ درست عین زندگی شما بوده است؟
اگر جوابتان مثبت است ، شاید در این لحظه او تصمیم بگیرد این مقاله را تا همین جا رها کند در حالی که شما به خواندن مقاله تا انتها ادامه خواهید داد. …
نظریه جهان های موازی
اندیشه وجود یک خود دیگر نظیر آنچه که در بالا شرح آن رفت عجیب و غیر معقول به نظر می رسد، اما آنگونه که از قرائن بر می آید انگار مجبوریم آن را بپذیریم. زیرا مشاهدات نجومی از این اندیشه غیر مادی پشتیبانی می کنند. بنابر این پیش بینی ساده ترین و پر طرافدار ترین الگوی کیهان شناسی که امروزه وجود دارد، این است که هر یک از ما یک جفت (همزاد) داریم که در کهکشانی که حدود ۲۸۰ ^ ۱۰ متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می کنند .
این مسافت آنچنان زیاد است که بطور کامل خارج از هر گونه امکان بررسی های نجومی است اما این امر واقعیت وجود نسخه دوم ما را کمرنگ نمی کند. این مسافت بر اساس نظریه احتمالات مقدماتی برآورده شده و حتی فرضیات خیالپردازانه فیزیک نوین را نیز در بر نگرفته است .
فضای بیکران
اینکه فضا بیکران است و تقریبا بطور یکنواخت از ماده انباشته شده است، چیزی که مشاهدات هم آن را تأیید می کنند. در فضای بی کران حتی غیر محتمل ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی ، اتفاق خواهند افتاد.
در این فضا ، بینهایت سیاره مسکونی دیگر وجود دارد، که نه تنها یکی بلکه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند که شکل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست که ما داریم. به ساکنانی که تمامی حالت های ممکن ار گزینه های موجود در زندگی ما را تجربه می کنند. من و شما احتمالا هرگز “خود” های دیگران را نخواهیم دید .
وسعت عالم
دورترین فاصله ای که ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است که نور در مدت ۱۴ میلیارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می کند. دورترین اجرام مرئی هم اکنون حدود ۲۶^۱۰×۴ متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله که عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می کند.
به طور مشابه ، عالم های خود های دیگر ما کراتی هستند به همین اندازه ، که مرکزشان روی سیاره محل سکونت آنهاست. چنین ترکیبی ساده ترین و سر راست ترین نمونه از جهان های موازی است. هر جهان تنها بخشی کوچک از “جهان چند گانه” بزرگتر است.
جدال فیزیک و متا فیزیک
با این تعریف از جهان ممکن است شما تصور کنید که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متا فیزیک باقی خواهد ماند. اما باید توجه داشت که مرز میان فیزیک و متا فیزیک را این مسأله که یک نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین می کند نه این موضوع که فلان نظریه شامل اندیشه های غریب و ماهیت های غیر قابل مشاهده است .
مرز های فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین کروی ، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی ، کند شدن گذر زمان در شرعتهای بالا ، برهم نهی کوانتومی ، فضای خمیده و سیاهچاله ها را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است .
پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خو را به خوبی پس داده اند. نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مکانیک کوانتومی ، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. که پیش بینی می کنند و می توانند آن را دستکاری نمایند .
انواع جهان های موازی
دانشمندان تاکنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح کرده اند. هم اکنون پرسش کلیدی وجود یا عدم جهان چند گانه نیست ، بلکه سوال بر سر تعداد سطوحی است که چنین جهان می توان داشته باشد .
یکی از نتایج متعدد مشاهدات کیهان شناسی اخیر این بوده است که جهان های موازی دیگر مفهومی خیالپردازانه و انتزاعی صرف نیست. به نظر می رسد که اندازه فضا بینهایت است. اگر این گونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی که امکان پذیر باشد واقعیت خواهد یافت. اصلاً مهم نیست که امکان پذیری آن تا چه حد نامتحمل است
فراسوی محدوده دید تلسکوپ های ما ، نواحی دیگری از فضا کاملا شبیه آنچه که پیرامون ماست وجود دارند آن نواحی یکی از انواع جهان های موازی هستند. دانشمندان حتی می توانند محاسبه کنند که این جهان ها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهم تر از همه اینکه تمامی اینها فیزیک حقیقی و واقعی است .
زمانی که کیهان شناسان با نظریاتی روبرو می شوند که از استحکام لازم برخوردار نیستند، نتیجه می گیرند که جهان های دیگر می توانند ویژگیها و قوانین فیزیکی کاملا متفاوتی داشته باشند. وجود این جهان ها بسیاری از جنبه های پرسش بنیادی در خصوص ماهیت زمان و قابل درک بودن جهان فیزیکی را پاسخ داد.
نگاهی به دیدگاه دانشمندان درباره جهان
جهان های موازی
هزاران سال است که اخبار و اطلاعاتی درباره جهان های دیگری جز آنچه در اطرافمان می بینیم، در اختیار بشر قرار گرفته است. این اطلاعات که گاه در حد یک خبر کوتاه و گاه به پیشرفتگی توصیفی دقیق از آنها و ساکنانشان یا چگونگی دسترسی به آنها و کاربردها و امکانات این دسترسی بوده اند، تا مدتی پیش تماماً در حیطه دانش باطنی قرار می گرفتند و علوم تجربی ظاهری را یارای اظهار نظر کردن در این باره نبود. اما با نگاهی به اطراف می توان دید که پیشرفت های علوم ظاهری اکنون چنان شتاب برق آسایی گرفته اند که گویی سفینه دانش بشری در آستانه پرواز قرار دارد. تا دیروز مفاهیمی چون کرویت زمین، میدان های مغناطیسی (کهربا)، کند شدن زمان در سرعت های بالا، سیاهچاله ها و… استناد علمی نداشتند، اما امروزه این مفاهیم کاملاً علمی و اثبات شده به شمار می روند. به نظر می رسد در آینده ای نه چندان دور، مفهوم جهان های موازی و چگونگی برقرار کردن ارتباط با آنها نیز موضوعی کاملاً علمی باشد. در این مقاله سعی داریم دستاوردهای جدید علوم ظاهری درباره جهان های دیگر و به ویژه جهان های موازی جهان خودمان را مروری کنیم.
انسان های حقیقت جو در طول تاریخ، مجنون وار به دنبال کشف جلوه های حقیقت بوده اند و در این میان دغدغه اصلی محققان و دانشمندان علم فیزیک، یکپارچه سازی و وحدت بخشیدن به ایده ها و مفاهیم به ظاهر مختلفی از دانش بشری بود که از کوچک ترین اجزای زیراتمی تا بزرگ ترین کهکشان های عالم را دربرمی گرفتند. دانشمندان به دنبال این منظور در تلاش برای پر کردن شکاف های دیوار دانش بوده اند و اکنون نیز به آن ادامه می دهند. اکنون به نظر می رسد پر کردن این شکاف ها بدون قبول وجود جهان های دیگر به صورت علمی ناممکن باشد. برای بررسی این موضوع بد نیست از گذشته ای نه چندان دور آغاز کنیم.
تاریخچه
تنها چند قرن پیش یعنی در عصر دانشمندانی چون کپلر، گالیله، کپرنیک و نیوتن انسان تصور می کرد که جهان مانند چرخ دنده ای بزرگ است که سیارات را به چرخیدن به دور خورشید مجبور می کند. در آن دوران گرچه گذر زمان به وسیله ساعت قابل اندازه گیری بود اما خود زمان مفهومی ابدی و ازلی داشت که تجزیه و تحلیل آن چیزی غیرممکن تلقی می شد. مکان یا فضا نیز در همه جهت ها بی انتها بود و اندیشیدن درباره آن به دیوانگان و شعرا اختصاص داشت. چنین دیدگاهی همچنان ادامه داشت تا این که در قرن بیستم میلادی، نظریه های نسبیت اینشتین انقلاب جدیدی در تفکر علمی به پا کرد و برخی شکاف های علم را پوشاند. دیگر زمان و مکان به رازآلودگی قبل نبودند بلکه آنها به یکدیگر متصل شدند و مفهوم جدیدی به نام «فضا – زمان» را تشکیل دادند. ماده نیز چیزی بود که در داخل همین فضا – زمان به وجود آمده بود. سرعت نور هرچند بسیار زیاد بود اما به صورت مقداری مشخص و کمتر از بی نهایت تعیین شد. بدین ترتیب فرض جاودانی بودن جهان تغییر کرد تا امکان طرح این سوال به وجود آید که به راستی در آغازین لحظات آفرینش جهان که به نام «انفجار بزرگ» یا «مهبانگ» معروف است چه اتفاقی رخ داد؟ یعنی همان زمانی که اندازه کل جهان از نقطه پایین این علامت تعجب هم کوچک تر بود، در پاسخ به این پرسش تئوری ها و مدل هایی برای جهان ارائه شدند که به تئوری های کیهان شناختی معروفند. از سویی دیگر با کشف نظریه فیزیک کوانتومی (علمی که به رفتارهای اتمی و زیراتمی می پردازد) شکاف های بیشتری در علم پوشیده شد. بر اساس این نظریه رفتار ماده با توجه به نحوه مشاهده اش تغییر می کند. به عبارتی دیگر عمل مشاهده کردن یک مشاهده گر نقش موثری در رفتارهای جهان اتمی بازی می کند. بدین ترتیب یکی از مسائل مهم فیزیکدانان امروز به هم رساندن فاصله بین فیزیک کوانتوم و نسبیت است و از نظریه هایی که برای کمک به این مقصود می توان امید زیادی بر آنها داشت، نظریه هایی هستند که وجود یک چندجهانی متشکل از جهان ما و جهان های دیگر را مفروض می دارند.
ساده ترین نوع جهان های دیگر
وجود جهان های دیگر، جهان های موازی و به طور کلی وجود یک چندجهانی (که جهان ما نیز عضوی از اعضای آن است) توسط تعدادی از تئوری های فیزیکی درباره توصیف جهان، به طور غیرمستقیم و ضمنی تایید می شود. به عنوان مثال یکی از ساده ترین این تئوری ها از نتایج اندازه گیری های پرتوی زمینه کیهان(یعنی همان پژواکی که از مهبانگ باقی مانده است) استنتاج شده است. از آنجایی که پس از تئوری نسبیت اینشتین، مدل هایی برای تشریح فرم فضا – زمان ما و نیز نحوه توزیع جرم در آن مطرح شد، این اندازه گیری ها می توانستند درستی آنها را تایید یا رد کنند. مثلاً در کنار مدل فضا – مکان بیکران، مدل های فضا – مکان انحنادار مثل کروی یا هزلولوی و در کنار مدل توزیع یکنواخت ماده در جهان، مدل های توزیع فرکتالی یا تجمع ماده در اطراف ما و تهی بودن بقیه جهان می توانستند امکان پذیر باشند. اما نتایج اندازه گیری های پرتوی زمینه کیهانی بیشترین انطباق را با فرض جهان نامحدود و توزیع یکنواخت ماده در مقیاس بزرگ داشت. یعنی جهان ما (با بیشترین احتمال ریاضیاتی) فضایی بیکران است که سرتاسر آن را ستار گان و کهکشان ها پر کرده است. چنین جهانی بسیار بزرگتر از آن چیزی است که ما می توانیم به وسیله تلسکوپ ها ببینیم چرا که ما تنها قسمتی از جهان را می بینیم که نور آن از زمان وقوع مهبانگ یعنی حدود چهارده میلیارد سال قبل تاکنون فرصت رسیدن به زمین را داشته است یعنی کره ای به شعاع ۱۰۲۶+۴ متر، هنگامی که این مدل فضای بیکران با توزیع یکنواخت ماده در آن با نظریه کوانتوم (که بر اساس آن جهان گسسته است و می توان آن را به وسیله مقداری متناهی از اطلاعات مشخص کرد) ترکیب می شود، می توان چنین نتیجه گرفت که وجود دنیایی کاملاً شبیه به دنیای ما در نقطه ای دیگر از جهان بیکران امکان پذیر است. به عنوان مثال اگر می توانستیم تا فاصله ۱۰ به توان ۱۰۹۱ متری ( یعنی یک عدد یک و به تعداد ۱۰۹۱ نقطه (یا صفر) در سمت راست آن) اطرافمان را جست وجو کنیم، انتظار داشتیم دنیایی دقیقاً مشابه آنچه تا فاصله ۱۰۰ سال نوری از زمین وجود دارد، پیدا کنیم. در هنگام کشف آن دنیا وقتی پیچ تلسکوپ را کمی بیشتر تنظیم می کردیم کسی را با قیافه ای کاملاً آشنا می دیدیم که او هم با تلسکوپ خود در پی یافتن دنیای ماست، چنین فرضیه ای مشابه آن است که بگوییم اگر خروجی های کامپیوتری را (که برای تولید پیوسته حروف الفبا به صورت تصادفی برنامه ریزی کرده ایم) جست وجو کنیم، احتمالاً پس از چند قرن یا چند هزاره می توانیم انتظار داشته باشیم که نسخه ای از دیوان حافظ را نیز تولید کرده باشیم. البته این نوع استنتاج ساده انگارانه که بیشتر به یک شوخی شبیه است را می توان تنها به عنوان مقدمه ای برای ورود به مباحث جدی تر فیزیکی در نظر گرفت.
جهان هایی در دیگر ابعاد مکان – زمان
دسته دیگری از مباحثی که درباره جهان های موازی مطرح است به مدل هایی مربوط می شود که برای توصیف و تشریح مبداء آفرینش ابداع شده اند. مدل هایی که توان پاسخگویی به سوالاتی را که به وسیله تئوری های قبلی بی پاسخ مانده بود، داشته اند. سوالاتی مثل همین سوال که علت این که جهان ما تا به این اندازه بزرگ، یکنواخت و مسطح است، چیست. بر اساس برخی از این مدل های جدید کیهان شناختی مهبانگ نه به عنوان یگانه لحظه آغازین خلقت بلکه به صورت واقعه ای عادی و روزمره (البته نه روز زمینی) در جهان است. یکی از چنین مدل هایی از نظریه «ریسمان ها» نشأت گرفته است. نظریه ریسمان ها نظریه ای درباره توصیف ذرات بنیادین جهان (که اجزای زیراتمی را تشکیل می دهند) است. این نظریه هنگامی مطرح شد که دانشمندان در تلاش برای یکپارچه سازی نیروی جاذبه با دیگر نیروهای طبیعی بودند. گذشته از آنچه این نظریه مستقیماً به آن می پردازد، دانشمندان به این نتیجه رسیدند که به غیر از ابعاد جهان ما (سه بعد مکان و یک بعد زمان)، باید ابعاد دیگری نیز وجود داشته باشند که از دید ما پنهانند و ممکن است در فاصله ای بسیار کوچک تر از اندازه هسته اتم درهم پیچیده شده باشند. در ادامه نظریه ریسمان ها، دانشمندان در دهه ۱۹۹۰ میلادی تئوری جدیدی را به نام «تئوری M» ارائه کردند که بر اساس آن به جای این که ابعاد دیگر به صورت درهم پیچیده و مخفی شده توصیف شوند، فضا را در جهان ما به صورت پوسته ای سه بعدی در ساختاری بزرگتر و با ابعاد بیشتر معرفی کردند که فضای ما را دربرمی گیرد. از آنجایی که تصور چنان ساختاری برای ما امکان پذیر نیست، می توانیم فضای سه بعدی خود را به صورت صفحه ای دوبعدی در نظر بگیریم و آن ساختار را به صورت فضایی سه بعدی. نکته جالب توجه اینجاست که هیچ دلیلی وجود ندارد که صفحه ما در این فضا تنها صفحه موجود باشد و ممکن است صفحات بی شماری به موازات آن وجود داشته باشند (مثل یک دسته کاغذ) بدون اینکه صفحه ما را قطع کنند. حال این سوال مطرح می شود که چرا ما نمی توانیم از صفحات یا پوسته های دیگر اطلاعی داشته باشیم؟ دلیل آن این است که تقریباً همه نیروهای فیزیکی تنها در پوسته خود عمل می کنند و نمی توانند از مرزهای آن خارج شوند و به بیرون نشت کنند. مثلاً نور که تحت کنترل نیروی الکترومغناطیسی است نمی تواند از جهانی دیگر به جهان ما بیاید و بنابراین ما چیزی از جهانی دیگر را نمی بینیم. البته به نظر می رسد در میان همه نیروهای فیزیکی جهان، نیروی جاذبه یک استثنا باشد و به عنوان یک کلید بتوان از طریق آن اثری از جهان های دیگر را ردیابی کرد.
یکی از مدل های جدید و جالبی که بر مبنای این دیدگاه به وجود آمده است مدل «اکپیروتیک » (این نام از کلمه ای یونانی به معنای آتش کیهان گرفته شده است) نام دارد. بر اساس این مدل کیهان شناختی مهبانگ می تواند حاصل تصادمی بین پوسته ما و پوسته دیگری باشد که همین تصادم علت به وجود آمدن ماده موجود در جهان است. به عبارت دیگر، مهبانگ نقطه آغاز زمان نبوده بلکه تنها انتقالی از یک مبداء کیهانی به مبدأیی دیگر است. گامی فراتر و جالب تر در ادامه این مدل، این است که چنین تصادمی ممکن است در فواصل زمانی منظم و به صورت متناوب تکرار شود. گویی این دو پوسته مانند دو صفحه لاستیکی هستند که با فنری به هم متصل شده اند و در زمان هایی معین به یکدیگر برخورد می کنند.
هر جهان، یک حباب در میدان عظیم انرژی
یک تئوری بسیار جالب دیگر برای توصیف عالم هستی، تئوری «انبساط جاودان آشوبناک» نام دارد. بر مبنای این تئوری عالم هستی یک میدان انرژی کوانتومی بسیار عظیم است که در کلیت خود با سرعتی بسیار بالا در حال انبساطی همیشگی است. در این حال برخی نواحی خاص از این میدان از انبساط بازمی ایستند و در نتیجه حباب هایی را تشکیل می دهند که هر یک از آنها جهانی است مانند جهان ما، یعنی دارای اندازه بیکران و سرشار از ماده برجای مانده از میدان عظیم انرژی. این پدیده مشابه تشکیل قطرات باران داخل ابرها یا حباب های داخل خمیر در حال ورآمدن است. جالب این که حتی اگر بتوانیم با سرعت نور حرکت کنیم نیز هرگز نخواهیم توانست به حباب های دیگر برسیم یا آنها را ببینیم. زیرا سرعت دور شدن آنها از جهان ما از سرعت نور هم بیشتر است، و جالب تر این که هر یک از این جهان ها می توانند دارای ثابت های فیزیکی منحصر به فرد و در نتیجه دارای مشخصاتی کاملاً متفاوت با جهان های دیگر باشند. به عنوان مثال ابعاد مکانی و زمانی یکی از آنها می تواند با جهان ما متفاوت باشد که در این صورت ممکن است تمامی رویدادهای آن جهان از نوع پیش بینی ناپذیر کامل باشد (مثلاً در جهانی که دو بعد مکانی و دو بعد زمانی دارد) یا اتم ها در آن جهان ناپایدار باشند (مثلاً در جهانی با یک بعد مکانی و چهار بعد زمانی)، یا نسبت قدرت نیروهای فیزیکی بنیادین در آن با نسبت های ثابت جهان ما تفاوت داشته باشد و…
جهان های کوانتومی
تئوری هایی که تاکنون به آنها پرداختیم هرچند بسیار جالب بودند و می توانند دید ما را نسبت به آنچه در اطراف مان می گذرد تغییر دهند اما هنوز مفهوم چندان قابل توجهی درباره جهان های موازی ما و رابطه آنها با «من» و سرنوشت من ارائه نمی کنند. اکنون قصد داریم از طریق فیزیک کوانتوم به جهان های موازی سفر کنیم که نه در میلیاردها سال نوری آن طرف تر، بلکه در فاصله ای بسیار اندک از دنیای ما قرار دارند. به ویژه این که در این سفر هم «اکنون» دارای معنایی عمیق تر است و هم «قصد» ما. بر مبنای مکانیک کوانتومی، حالت جهان را تابعی ریاضی به نام «تابع موج» تعیین می کند که شکل کاملاً معینی دارد و در فضایی به نام فضای «هیلبرت» به دور خود می چرخد و با گذشت زمان تکامل می یابد. اما هنگامی که این تابع معین در معرض مشاهده یا اندازه گیری قرار می گیرد، از حالت معین خارج می شود و وضعیتی تصادفی به خود می گیرد، گویی تابع موج به صورت حالتی که مشاهده شده درمی آید. به عبارتی عمل مشاهده کردن موجب تغییر در آن می شود. بر اساس یکی از تعابیر درباره این موضوع، در جایی که چندین احتمال ماندنی وجود داشته باشد، جهان به هنگام هر مشاهده به چندین نسخه (هر نسخه متناظر با یکی از احتمالات) منشعب می شود. در حالی که موجودات هر جهان بدون هیچ اطلاعی از جهان های دیگر به زندگی خود ادامه می دهند. به عنوان مثال هنگامی که تاسی انداخته می شود، جهان به شش جهان موازی منشعب می شود و هر روی تاس در یکی از جهان ها فرود می آید. در اینجا دو نگرش مطرح است؛ اول نگرش فیزیکدانی است که در حال بررسی معادلات است و دوم نگرش مشاهده گری که در جهان زندگی می کند. در نگرش اول که در واقع نگرشی از بالا به جهان است، جهان پدیده ای معمولی است که به وسیله تابع موج تعریف می شود و به آرامی تکامل می یابد و هیچ انشعابی ندارد. اما در نگرش دوم، مشاهده گر تنها بخشی از جهان را می بیند و فرآیندی موسوم به جداسازی اجازه دیدن نسخه موازی اش را به او نمی دهد. به عبارتی دیگر هر زمان که مشاهده گر مورد سوال قرار می گیرد، تصمیمی آنی می گیرد یا پاسخی می دهد، اثرات کوانتومی در مغز او موجب می شوند که این فرآیند جداسازی اتفاق افتد. از دیدگاه اول شخص در این هنگام به چندین نسخه تکثیر می شود. اما خود این نسخه ها از وجود کپی دیگرشان بی اطلاع اند و از دیدگاه آنها تنها یک اتفاق کم اهمیت تصادفی یا احتمالی معین رخ داده است.
بر اساس این نظریه می توان درستی جملات غیرواقعی را نیز بهتر تحلیل کرد. مثلاً این جمله را در نظر بگیرید؛ «اگر پدر و مادرم با هم ازدواج نمی کردند من الان اینجا نبودم.» گویی در جهانی موازی آنها با هم ازدواج نکردند و نسخه ای از من هم در آن جهان وجود ندارد، البته لازم به توضیح است که این نتیجه گیری زمانی درست است که کلمات را به صورت ساده و مرسوم به کار می بریم. اما اگر دقیق تر به این نتیجه گیری نگاه کنیم متوجه می شویم که قطعاً اشتباه است چرا که مسلماً «من» قابل نسخه برداری و تکثیرشدن نیستم (یا نیست). بلکه منظور از من در این نتیجه گیری همان شخصی است که در این جهانی که «من» انتخابش کرده ام با مشخصاتی از جمله نام من شناخته می شود. او متناظر با شخص خاصی در پارسال بوده اما متناظر با او در سال های آینده دسته ای از اشخاص هستند که به هر حال یکی از آنها را انتخاب خواهم کرد و این انتخاب من هیچ اثری بر تابع موج یا کسی که از بالا به جهان ما می نگرد، نخواهد داشت. چرا که تمام این نسخه ها از قبل در داخل تابع موج وجود دارند و خلق شده اند…
شواهد وجود جهان های دیگر
اگرچه بیشتر مطالب فوق در قالب تئوری های فیزیکی بیان شده که ممکن است مستقیماً قابل ارزیابی نباشند، اما به روش هایی می توان درستی آنها را به طور غیرمستقیم بررسی کرد. به عنوان مثال اکنون دانشمندان اولین ردیاب های امواج گرانشی (امواجی که توسط یک جسم پرجرم شتابدار به وجود می آید و باعث کش آمدن یا جمع شدگی فضا می شوند) را به کار گرفته اند. با بررسی این موج ها ممکن است بتوان وجود پوسته های دیگر غیر از جهان ما را تایید کرد. همچنین بررسی اطلاعات دقیق تر درباره پرتو زمینه کیهانی، ساخت کامپیوترهای کوانتومی، تلاش ها برای یکپارچه سازی نظریه های نسبیت عام و میدان کوانتومی و نیز بررسی مشاهداتی که در شتاب دهنده های ذرات (و ناپدید شدن برخی از آنها) به دست آمده است، از جمله مواردی هستند که اکنون توجه دانشمندان را جلب کرده اند و در آینده ای نه چندان دور می توانند اطلاعات ما درباره جهان های دیگر را مستندتر کنند.
به هر حال این که جهان های دیگر را تا چه اندازه باور داشته باشیم، در اختیار خودمان است. امروزه هم چنان انسان هایی وجود دارند که دنیای اتم ها را نیز افسانه ا ی بیش نمی دانند. اما از سوی دیگر، دانشمندان و محققان «نانوتکنولوژی» سرگرم ساختن موتورهایی هستند که در تصویر چرخ دنده های آنها می توان تعداد اتم ها را شمارش کرد یا اینکه روش های ذخیره سازی سوخت هیدروژنی یا حتی اطلاعات را در ساختارهای اتمی طرح ریزی می کنند.
منبع: روزنامه شرق، روز سهشنبه مورخ ۲۶/۰۴/۱۳۸۶ قسمت علم صفحه
دنیاهای موازی
آیا شخصی دیگر با اینکه شما نیست، روی سیاره ای به نام زمین با کوه های مه گرفته ، مزارع حاصل خیز و شهرهای بی در و پیکر در منظومه خورشیدی که هشت سیاره دیگر نیز دارد، زندگی می کند؟
آیا زندگی این شخص از هر لحاظ درست عین زندگی شما بوده است؟
اگر جوابتان مثبت است ، شاید در این لحظه او تصمیم بگیرد این مقاله را تا همین جا رها کند در حالی که شما به خواندن مقاله تا انتها ادامه خواهید داد
نظریه جهان های موازی
اندیشه وجود یک خود دیگر نظیر آنچه که در بالا شرح آن رفت عجیب و غیر معقول به نظر می رسد، اما آنگونه که از قرائن بر می آید انگار مجبوریم آن را بپذیریم. زیرا مشاهدات نجومی از این اندیشه غیر مادی پشتیبانی می کنند. بنابر این پیش بینی ساده ترین و پر طرافدار ترین الگوی کیهان شناسی که امروزه وجود دارد، این است که هر یک از ما یک جفت (همزاد) داریم که در کهکشانی که حدود 10280 متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می کنند
این مسافت آنچنان زیاد است که بطور کامل خارج از هر گونه امکان بررسی های نجومی است اما این امر واقعیت وجود نسخه دوم ما را کمرنگ نمی کند. این مسافت بر اساس نظریه احتمالات مقدماتی برآورده شده و حتی فرضیات خیالپردازانه فیزیک نوین را نیز در بر نگرفته است
فضای بیکران
اینکه فضا بیکران است و تقریبا بطور یکنواخت از ماده انباشته شده است، چیزی که مشاهدات هم آن را تأیید می کنند. در فضای بی کران حتی غیر محتمل ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی ، اتفاق خواهند افتاد.
در این فضا ، بینهایت سیاره مسکونی دیگر وجود دارد، که نه تنها یکی بلکه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند که شکل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست که ما داریم. به ساکنانی که تمامی حالت های ممکن ار گزینه های موجود در زندگی ما را تجربه می کنند. من و شما احتمالا هرگز "خود" های دیگران را نخواهیم دید
وسعت عالم
دورترین فاصله ای که ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است که نور در مدت 14 میلیارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می کند. دورترین اجرام مرئی هم اکنون حدود 4x1026 متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله که عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می کند.
به طور مشابه ، عالم های خود های دیگر ما کراتی هستند به همین اندازه ، که مرکزشان روی سیاره محل سکونت آنهاست. چنین ترکیبی ساده ترین و سر راست ترین نمونه از جهان های موازی است. هر جهان تنها بخشی کوچک از "جهان چند گانه" بزرگتر است.
جدال فیزیک و متا فیزیک
با این تعریف از جهان ممکن است شما تصور کنید که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متا فیزیک باقی خواهد ماند. اما باید توجه داشت که مرز میان فیزیک و متا فیزیک را این مسأله که یک نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین می کند نه این موضوع که فلان نظریه شامل اندیشه های غریب و ماهیت های غیر قابل مشاهده است
مرز های فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین کروی ، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی ، کند شدن گذر زمان در شرعتهای بالا ، برهم نهی کوانتومی ، فضای خمیده و سیاهچاله ها را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است
پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خو را به خوبی پس داده اند. نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مکانیک کوانتومی ، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. که پیش بینی می کنند و می توانند آن را دستکاری نمایند
انواع جهان های موازی
دانشمندان تاکنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح کرده اند. هم اکنون پرسش کلیدی وجود یا عدم جهان چند گانه نیست ، بلکه سوال بر سر تعداد سطوحی است که چنین جهان می توان داشته باشد
یکی از نتایج متعدد مشاهدات کیهان شناسی اخیر این بوده است که جهان های موازی دیگر مفهومی خیالپردازانه و انتزاعی صرف نیست. به نظر می رسد که اندازه فضا بینهایت است. اگر این گونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی که امکان پذیر باشد واقعیت خواهد یافت. اصلاً مهم نیست که امکان پذیری آن تا چه حد نامتحمل است
فراسوی محدوده دید تلسکوپ های ما ، نواحی دیگری از فضا کاملا شبیه آنچه که پیرامون ماست وجود دارند آن نواحی یکی از انواع جهان های موازی هستند. دانشمندان حتی می توانند محاسبه کنند که این جهان ها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهم تر از همه اینکه تمامی اینها فیزیک حقیقی و واقعی است
زمانی که کیهان شناسان با نظریاتی روبرو می شوند که از استحکام لازم برخوردار نیستند، نتیجه می گیرند که جهان های دیگر می توانند ویژگیها و قوانین فیزیکی کاملا متفاوتی داشته باشند. وجود این جهان ها بسیاری از جنبه های پرسش بنیادی در خصوص ماهیت زمان و قابل درک بودن جهان فیزیکی را پاسخ داد
شما چی فکر میکنین؟ فیزیکدانان کوانتمی دانشگاه کالیفرنیا کشف عجیبی کرده اند که به گونه ای نشان می دهد جسمی که در مقابل یک فرد قرار گرفته و دیده می شود می تواند به صورت همزمان در جهانی موازی نیز وجود داشته باشد.
به گزارش خبرگزاری مهر، این کشف به واسطه ذره ای کوچک و فلزی انجام گرفته است؛ براده ای به قطر یک تار مو، جسمی که بسیار ریز است اما در عین حال می توان آن را با چشم غیر مسلح نیز مشاهده کرد.
دانشمندان این ذره را در کاسه ای مخروطی و تاریک سرد کرده و تمامی هوای اطراف آن را به منظور حذف ارتعاش خارج کردند. سپس محققان ذره را مانند یک دیاپازون حرکت داده و مشاهده کردند ذره در زمانی واحد حرکت کرده و متوقف می شود.
چگونه این پدیده را درک کنیم؟
برای درک این پدیده که کاملا غیر ممکن به نظر می رسد، باید بسیار بسیار کوچک اندیشید، حتی کوچکتر از اتمها، الکترونهایی که به دور هسته اتم در گردشند، در آن واحد در حالتهای چند گانه حرکت می کنند که ثابت کردن آنها تقریبا غیر ممکن است. به بیان ساده تر می توان گفت زمانی که فردی در شهر اکلاهاما به دیدن مادر خود می رود در جهان موازی که ذرات اتمی وی در آن حضور دارند همان فرد در خانه مشغول تماشای تلویزیون است.
به گفته دانشمندان شاید این پدیده کاملا غیر واقعی به نظر آید اما بر پایه علم حقیقی رخ می دهد. بر اساس یکی از نظریه های فیزیکی زمانی که پدیده ای در یک حالت مشاهده می شود این پدیده جهان را به دو بخش تقسیم می کند. نظریه چند حالتی بر این پایه استوار است که جهان فعلی طی مشاهده انسان متوقف شده و انسان تنها یکی از واقعیات در حال وقوع را مشاهده می کند. برای مثال می تواند توپ فوتبال را ببیند که در هوا در پرواز است، اما شاید در جهان موازی این توپ در همان لحظه سقوط کرده باشد و یا شاید اصلا فردی در آن لحظه مشغول بازی فوتبال نباشد.
بسیاری از فیزیکدانان بزرگ پایه های علمی جهان چند حالتی را حتی اگر نتوان آن را به اثبات رساند قبول دارند. "شان کرول" از موسسه تکنولوژی کالیفرنیا یکی از این فیزیکدانان بوده و معتقد است تا زمانی که نتوان تمدنهای فوق پیشرفته بیگانه را تصور کرد که پی به واقعیت این نظریه برده اند، انسانها تحت تاثیر امکان وجود جهانهای دیگر قرار نخواهند گرفت. وی در عین حال معتقد است هرگز فردی قادر به ابداع دستگاهی نخواهد بود که با استفاده از آن بتوان میان این جهانها ارتباط برقرار کرد.
درک واقعیت جهان موازی بستگی شدیدی به درک انسان از زمان دارد. به گفته "کرول" ما زمان را به صورت واقعی احساس نمی کنیم، تنها شاهد گذشت آن هستیم. برای مثال گذشت زمان در هنگام یک مسابقه هیجان انگیز بسیار سریع و در سر کلاس یک درس کسل کننده کاملا کند است. یا هنگامی که فردی تلاش دارد با تاخیر در دفتر کارش حاضر نشود، دقایق برای وی با سرعتی باور نکردنی می گذرند اما چند دقیقه باقی مانده از ساعت کار به راحتی با چندین ساعت برابری می کنند.
بازگشت به آینده
"فرد آلن ولف" از دانشمندان فیزیک کوانتم نیز معتقد است زمان به شکل یک خیابان یک طرفه به نظر می آید که از گذشته به سوی حال در حرکت است، اما با در نظر گرفتن نظریه های قابل ملاحظه ای که در سطح کوانتمی ارائه شده اند، ذرات در آن واحد به سمت عقب و جلو در حرکتند. در صورتی که بتوانیم از بخش "جلو و عقب رفتن در آن واحد" صرف نظر کنیم، شانس درک بخشی از فیزیک را از خود گرفته ایم.
به گفته "ولف" زمان در ماشینهای کوانتمی به صورت مستقیم حرکت نمی کند بلکه حرکتی زیگزاگ داشته و به همین دلیل وی معتقد است امکان ساختن ماشینی که بتواند زمان را منحرف کند، وجود دارد.
به گفته "ریچارد گات" فیزیکدان دانشگاه پرینستون "سرگئی کریکالو" فضانورد روسی که در 6 ماموریت فضایی حضور داشته است نسبت به بقیه انسانهای روی زمین 48/1 ثانیه جوانتر است زیرا وی در سرعتی بسیار بالا در مدار حرکت کرده است و کم سن تر بودن نسبت به بقیه به معنی جهش به آینده و تجربه نکردن زمان حال مشابه با دیگران است. به گفته وی از جهتی می توان گفت این فضانورد به سوی آینده سفر کرده و دوباره بازگشته است!
"گات" می گوید نیوتن باور داشت زمان پدیده ای جهانی است و تمامی ساعتهای جهان به صورت یکسان حرکت می کنند. اکنون با توجه به نظریه نسبیت خصوصی اینشتین می توان گفت سفر به آینده امکان پذیر است. با در نظر گرفتن نظریه گرانش اینشتین، قوانین فیزیک از منظری که امروز آنها را درک می کنیم نشان می دهند حتی سفر در زمان به سوی گذشته نیز امکانپذیر است اما برای مشاهده امکان این سفر باید قوانین جدید فیزیکی در سطح کوانتمی فراگرفته شوند.
درک این قوانین نیز با استفاده از ذره ای فلزی و بسیار کوچک و کاسه ای مخروطی شکل آغاز شده است. در واقع فیزیکدانان دانشگاه کالیفرنیا با ابداع خود مقیاس ماشینهای کوانتمی را به ابعاد بزرگتری تغییر دادند.
بر اساس گزارش فاکس نیوز، مسئله بعدی فراگرفتن چگونگی کنترل ماشینهای کوانتمی و استفاده از آنها برای اجسام بزرگتر است. در این صورت شاید بتوان با دستکاری تنها چند الکترون کوچک به جهان موازی دست پیدا کرد.
انواع جهان های موازی
يكي از نتايج متعدد مشاهدات كيهان شناسي اخير اين بوده است كه جهان هاي موازي ديگر مفهومي خيالپردازانه و انتزاعي صرف نيست. به نظر مي رسد كه اندازه فضا بينهايت است. اگر اين گونه باشد، بالاخره در جايي از اين فضا هر چيزي كه امكان پذير باشد واقعيت خواهد يافت. اصلاً مهم نيست كه امكان پذيري آن تا چه حد نامتحمل است.
فراسوي محدوده ديد تلسكوپ هاي ما ، نواحي ديگري از فضا كاملا شبيه آنچه كه پيرامون ماست وجود دارند آن نواحي يكي از انواع جهان هاي موازي هستند. دانشمندان حتي مي توانند محاسبه كنند كه اين جهان ها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهم تر از همه اينكه تمامي اينها فيزيك حقيقي و واقعي است
زماني كه كيهان شناسان با نظرياتي روبرو مي شوند كه از استحكام لازم برخوردار نيستند، نتيجه مي گيرند كه جهان هاي ديگر مي توانند ويژگيها و قوانين فيزيكي كاملا متفاوتي داشته باشند. وجود اين جهان ها بسياري از جنبه هاي پرسش بنيادي در خصوص ماهيت زمان و قابل درك بودن جهان فيزيكي را پاسخ داد.
همان طور که از گذشته می دانیم انقباض طول به نتیجهٔ اندازه گیری یک جسم در دو چارچوب مختلف اشاره دارد ، اگر در چارچوب مرجع ثابت طول اندازه گیری شده باشد ، در چارچوب دیگری که نسبت به چارچوب مرجع اولیه حرکت دارد طول منقبض شده به نظر میرسد ، و یا به عبارتی دیگر حرکت جسم در طول حرکت نسبی اش منقبض شده به نظر میرسد .
تاخیر زمانی نیز به این واقعیت مهم اشاره دارد که زمان بین رویدادهائی که در موقعیت های یکسان از چارچوب اندازه گیری ثابت هستند کوتاهتر از زمانی است که به وسیله یک ناظر در چارچوب متحرک با سرعت Vاندازه گیری میشود ، به عبارتی دیگر این طور گفته میشود که به نظر میرسد ساعتها کندتر کار میکنند .
در اصل یکی از مهمترین این نتیجهها نسبی بودن همزمانی است که میتوان گفت این مطلب تعبیر دیگری از تاخیر زمانی است و به این صورت توضیح داده میشود که اگرچه ممکن است از دید یک ناظر در یک چارچوب مرجع دو رویداد در دو مکان متفاوت کاملاً همزمان باشند اما از دید ناظر دیگر که در چارچوب مرجع دیگری قرار گرفته است این اندازه گیری به صورت همزمان نیست و این طور بیان می کنیم که همزمانی نیز یک مفهوم نسبی است .
از آنجا که انقباض طول و تاخیر زمانی از مهمترین مسائل در فیزیک نسبیت هستند به تفسیر و حل یکی از مهمترین مسائل در این مورد می پردازیم :
مساله از این قرار است : قهرمان پرش با نیزهای را تصور می کنیم ،( به خاطر داشته باشیم که یکی از مهمترین مسائل در پرش با نیزه ، طول خود نیزه میباشد ) قهرمان را A می نامیم ، او طول نیزه خود را lo اندازه میگیرد که ما این طول را طول اولیه یا طول صحیح نیزه می نامیم و توجه می کنیم که A با سرعت نسبی V در حال حرکت است . حال اگر ما یک فرد تماشاچی را در جایگاه در نظر بگیریم و او را B بنامیم و از او بخواهیم در دستگاهی که وی قرار دارد طول میله را اندازه بگیرد ، Bبا توجه به اینکه می بیند قهرمان با سرعت بسیار زیاد می دود به گونهای که برای وی سرعت نسبی در نظر میگیرد ، این طول را l اندازه خواهد گرفت که پس از مقایسه مشاهده خواهیم کرد که l از دید B کوچکتر از loاز دید Aاست.
l < lo
در حقیقت اگر فرض کنیم که میله دوم قهرمان( که همانند میله اول است) در کنار تماشاچی افتاده است تماشاچی طول این میله را بزرگتر از طول میلهای که در دست A است اندازه گیری میکند ، بنابراین B تصمیم میگیرد این مطلب را به کمیته فنی مسابقات اعلام کند و آنها هم این مطلب را به A ارجاع میدهند و مباحثه سختی بین A وB در میگیرد ، A از B می خواهد که این مساله را به وی اثبات کند .
برای اثبات این مدعی تماشاچی در صدد ساختن اتاقکی به طول l که کوتاهتر از lo بوده و وی اندازه گرفته بود بر میآید . او برای این اتاقک از پشت و جلو درب می سازد و از A میخواهد که با میله کوتاه شدهای که در دست دارد با سرعت به داخل این ساختمان داخل شود B هر دو درب را میبندد در حالیکه میله A کاملاً در داخل اتاقک قرار گرفته است ( البتّه تاکید کنیم که این مساله به خاطر سرعت قهرمان A که از یک طرف داخل و از طرف دیگر خارج میشود فقط برای یک لحظه است) اما در هر حال تماشاچی ادعای خود مبنی بر اینکه طول میله کوتاه شده است را ثابت کرده است.
به نظر شما آیا B درست میگوید؟
A این نظریه را باز هم قبول نمیکند و به B میگوید موقعی که میله من از درب جلو وارد انبار شده شما درب پشتی را بسته اید ، پس همواره میله من بلندتر خواهد بود.
از آنجائی که یکی از معروفترین آزمایشها در این گونه مسائل استفاده از لامپ های فلش زن است،
B در فکر ترتیب آزمایشی دیگر به این ترتیب بر میآید:
B میگوید که برای بر طرف شدن این فکر این بار از چراغ های فلش زن استفاده کنیم . طرز کار این چراغ ها به این صورت است که با بسته شدن درب ها این چراغ ها که بر روی درب های جلو و عقب نصب شده است ، روشن میشود . با این توضیحات B از A می خواهد که بار دیگر با سرعت وارد اتاقک شود تا هر دو نتیجه مشاهدات خود را گزارش کنند .
B این طور گزارش میکند :
هر دو چراغ فلش زن رو به درب های جلوئی و پشتی همزمان با هم روشن میشوند و نتیجه این که طول میله کوتاه شده است .
و اما آنچه A گزارش میکند به ترتیب زیر است :
هنگامی که میله من از درب جلو وارد انبار شده چراغی که روی درب پشتی نصب شده بود زودتر روشن شد .
به نظر شما این اختلاف نظرها از کجا ناشی میشود ؟ به عبارت دیگر آیا یکی از این دو نفر اشتباه میکنند ؟ و کدام یک ؟
بیائید این موضوع را بیشتر تفسیر کنیم :
گفته تماشا چی (B) صحت دارد زیرا او این دو رویداد را کاملاً همزمان مشاهده میکند ، در عین حال گفته قهرمان A هم صحیح است ، به این علت که در چارچوب اندازه گیری وی که در حال حرکت با سرعت نسبی V است همزمانی مفهومی نسبی پیدا میکند .
شاید بزرگترین اشتباهی که ما در مسائل نسبیت می کنیم عدم توجه به مسائلی از قبیل نسبی بودن سرعت ، نسبی بودن همزمانی و ... است . در حقیقت اگر بخواهیم از تعریف انقباض طول هم استفاده کنیم ، می بینیم ناظری که در حال حرکت با سرعت نسبی V نسبت به ناظر در دستگاه دیگراست ، امّا در دستگاه خود حرکتش نسبت به میله با سرعت نسبی همراه نیست با توجه به مساله تاخیر زمانی طول میله را بزرگتر از ناظر در دستگاه دیگر می بیند . یکی از بهترین نمایش های کلی برای مسائل نسبیت ، رسم نمودار مکان- زمان میباشد . که در زیر این نمودار را برای هر دو ناظر رسم می کنیم :
در این نمودار خطوط نقطه چین نمایش گر دید ناظرهاست هنگامی که از لامپهای فلش زن استفاده شد ، خطوط کم رنگ نمایش گر دید ناظرهاست هنگامی که قهرمان با سرعت داخل اطاقک ساخته شده شد و خطوط پررنگ نمایش گر دید ناظرها در لحظه اول میباشد .
فرض کنید جسم ساکنی بر روی یک سطح افقی بدون اصطکاک قرار دارد. برای اینکه جسم را از محل خود حرکت دهیم باید بر آن نیرو وارد کنیم. در این حالت اصطلاحا گفته میشود که جسم لخت است و میخواهد در حالت سکون باقی بماند، یا اگر در حال حرکت است میکوشد این حالت را حفظ کند. در واقع در اینجا ، جرم جسم است که ایجاب میکند برای تغییر دادن حرکت آن باید نیرو اعمال شود. به بیان دیگر وزن اجسام در یک نقطه از سطح زمین دقیقا با جرم لختی آنها متناسب است.
دقيق ترين ژيروسكوپ جهان براي آزمايش تئوري اينشتين آماده شده است. يك فضاپيماي ناسا كه براي آزمودن دو پيش بيني مهم تئوري نسبيت عام اينشتين طراحي شده است براي پرتاب در ماه جاري آماده مي شود. ماموريت كاوشگر گرانش B Gravity Probe B mission از چهار ژيروسكوپ بسيار دقيق استفاده مي كند تا تئوري اينشتين را كه در سال 1916 ارائه شده است در بوته آزموني ديگر قرار دهد. طبق اين تئوري اينشتين، فضا و زمان در اطراف اجسام بسيار سنگين تغيير شكل يافته و خميده مي شود. اين ماموريت توسط ناسا طراحي شده است و مركز مارشال اجراي آن را بر عهده دارد.
يك فضاپيماي ناسا كه براي آزمايش دو پيش بيني مهم تئوري نسبيت عام آلبرت اينشتين طراحي شده است در تاريخ 17 آوريل 19 فروردين سال جاري از پايگاه نيروي هوايي واندنبرگ كاليفرنيا به فضا پرتاب مي شود. ماموريت كاوشگر گرانش ناسا كه GP_B نيز ناميده مي شود، از چهار ژيروسكوپ بسيار دقيق استفاده مي كند. اين ژيروسكوپ ها در يك ماهواره ويژه در مداري به دور زمين مي چرخند و دو قسمت از پيشگويي هاي غيرمعمول تئوري اينشتين را كه در سال 1916 ارائه شده است عملاً مورد آزمايش قرار مي دهند. در اين تئوري اينشتين پيش بيني كرده است كه فضا و زمان به دليل وجود اجسام بسيار سنگين خميده مي شود. دو اثري كه قرار است در اين برنامه آزمايش شوند عبارتند از: اثر ژئودتيك (geodetic effect) كه نشان دهنده ميزاني از انحناي فضازمان اطراف زمين در حالت سكون و اثر كشش چارچوب frame dragging كه نشان دهنده ميزان كشش فضازمان اطراف زمين به دليل چرخش آن است.
دكتر آن كيني (A.Kinney) مديربخش اخترشناسي و فيزيك در دفتر علوم فضايي ناسا در واشنگتن مي گويد: «كاوشگر گرانش B اين توانايي را دارد كه خواص بنيادين جهان نامريي را بر ما آشكار مي سازد، جهاني كه در مقايسه با انتظارهاي روزمره ما بسيار عجيب و ناآشناست و اينشتين يك قرن پيش سعي كرد رازهاي آن را بر ما آشكار سازد. آزمودن جنبه هاي اساسي تئوري اينشتين- مثل همين آزمايش هايي كه GP_B انجام خواهد داد، اطلاعات بنيادي را براي پيشبرد علم فراهم خواهد آورد. نظير چنين پيشرفت هايي پيش از اين به طراحان كمك كرده است تا از دستاوردهاي فناورانه براي طراحي ابزارهاي مورد نياز براي چنين ابزارهاي فوق العاده دقيقي استفاده كنند.»
وقتي كه اين فضاپيما در مدار قطبي زمين در ارتفاع 640 كيلومتري زمين قرار گيرد، در هر 5/97 دقيقه از هر دو قطب زمين گذشته و يكبار زمين را دور مي زند. در برنامه ريزي هاي انجام شده درجه بندي و كنترل تجهيزات در مدار حدود 40 تا 60 روز طول مي كشد و پس از آن دوره جمع آوري اطلاعات علمي فرامي رسد كه حدود 13 ماه است. GP_B براي آزمايش تئوري نسبيت عام، هر تغييري در محور چرخش ژيروسكوپ را نسبت به ستاره IM پگاسي 8703 HR كه ستاره راهنماي آن محسوب مي شود، اندازه مي گيرد. انتظار مي رود براي اين دوره آزمون كه بيش از يك سال طول مي كشد، تغيير در محور چرخش به دليل اثر ژئودتيك بسيار كوچك و حدود 6/6614 هزارم ثانيه قوسي باشد و تغيير در محور چرخش كه توسط اثر كشش چارچوب ايجاد مي شود، از اين مقدار هم كوچك تر و در حدود 9/40 هزارم ثانيه قوسي است. براي آنكه تصوري از مقدار اين زاويه داشته باشيد، فرض كنيد 100 كيلومتر از شيب 9/40 هزارم ثانيه قوسي را طي كنيد، آن وقت ارتفاع شما نسبت به ارتفاع اوليه مسير حدود 5/1 سانتي متر است.
طي اين ماموريت اطلاعات حاصل از GP_B حداقل دوبار در روز ارسال مي شود. ايستگاه هاي مستقر در زمين يا ماهواره اي ارسال اطلاعات ناسا مي توانند اين اطلاعات را دريافت كنند.
گردانندگان اين آزمايش مي توانند از طريق مركز عمليات ماموريت كه در دانشگاه استنفورد واقع است با GP_B ارتباط برقرار كنند. اين اطلاعات همان طور كه حاوي اندازه گيري هاي بسيار دقيق از تغيير جهت محور چرخش ژيروسكوپ است مي تواند گزارش هايي از نحوه عملكرد تجهيزات و فضاپيما را نيز در برداشته باشد. ماموريت GP_B در سال 2005 كامل مي شود و براي تجزيه و تحليل علمي اين اطلاعات دوره يك ساله اي در نظر گرفته شده است.
پروفسور فرانسيس اوريت (F.Everitt) از دانشگاه استنفورد و محقق ارشد GP_B مي گويد: «ساخت GP_B كاري بسيار پرزحمت و دشوار و نيازمند تلفيق ماهرانه گستره بسيار وسيع و غيرمعمولي از فناوري هاي جديد است. حيرت انگيز است كه توانستيم خود را براي پرتاب كاوشگر آماده كنيم.»
مركز پروازهاي فضايي مارشال در هانتسويل آلاباما مديريت برنامه GP_B را بر عهده دارد. دانشگاه استنفورد پيمانكار اصلي ناسا براي اين ماموريت، آزمايش ها را انجام مي دهد و مسئوليت طراحي و توليد تجهيزات علمي را علاوه بر انجام ماموريت و تحليل اطلاعات بر عهده دارد. لاكهيد مارتين يكي از پيمانكاران مهم ديگر طراحي، ساخت و توليد فضاپيما و بعضي از تجهيزات داخلي آن را بر عهده داشت. مركز فضايي كندي ناسا و شركت بوئينگ مسئوليت پرتاب دلتاي 2، موشك حامل كاوشگر را بر عهده دارند.
معرفی کتاب:جهانهاي موازي (سفري به آفرينش ابعاد بالاتر و آينده جهان)

نام اصلي: Parallel worlds
نويسنده: ميچيو كاكو
مترجم / مصحح: علي هاديان ـ سارا ايزديار
قطع: رقعي
نوع جلد: شوميز
ناشر: مازيار
زبان: فارسي
تعداد صفحات: 448
سال انتشار: 1390
نوبت چاپ: 3
شابك: 9789645676948
ابعاد: 14.5 × 21.3 × 1.8(سانتيمتر)
وزن: 525(گرم)
قیمت: 80,000 ريال
******

نظریه ی زمان های موازی و نظر قرآن
در دانشگاهها و محیطهای دانشجویی بسیار مطرح میشود که «استیون هاوکینگ» با نظریه عوالم موازی ثابت کرده است جهان از هیچ به وجود آمده است. چه دلایل فلسفی و منطقی در پاسخ وجود دارد؟
زمان موازی چیست؟

فیزیکدانان کوانتمی دانشگاه کالیفرنیا کشف کرده اند که به گونه ای نشان می دهد جسمی که در مقابل یک فرد قرار گرفته و دیده می شود می تواند به صورت همزمان در جهانی موازی نیز وجود داشته باشد.
این کشف به واسطه ذره ای کوچک و فلزی انجام گرفته است ، براده ای به قطر یک تار مو ، جسمی که بسیار ریز است اما در عین حال می توان آن را با چشم غیر مسلح نیز مشاهده کرد.
دانشمندان این ذره را در کاسه ای مخروطی و تاریک سرد کرده و تمامی هوای اطراف آن را به منظور حذف ارتعاش خارج کردند. سپس محققان ذره را مانند یک دیاپازون حرکت داده و مشاهده کردند ذره در زمانی واحد حرکت کرده و متوقف می شود.
پیشینه بحث
وجود زمان موازی، مستلزم وجود جهان موازی است. اگر چه سابقهی این نظریه را از قرن 19 مطرح میکنند و در دهههای اخیر و به بویژه پس از توجه به فیزیک کوآنتوم نظریات متعددی در این زمینه ارائه شده است، اما اسناد تاریخی نشان میدهد که سابقهی اینگونه تخیلات حتی به هزاران سال قبل از میلاد میگردد. اما در عین حال هم چنان فقط و فقط یک نظریه «یعنی حدس و گمان بدون هیچ پایهی علمی» میباشد و حتی شواهد قابل تأملی نیز برای آن ارائه نشده است، چه رسد به دلایل متقن علمی.
البته منظور دانشمندان ماتریالیست (ماده گرا) این است که شاید جهانی شبیه به جهان مادی مشهود وجود داشته باشد و احیاناً موجودانی نیز در آن زندگی مادی داشته باشند، که چنین نظریهای هیچ گاه به اثبات نزدیک نیز نخواهد شد. چرا اولاً وجود ندارد و ثانیاً ابزار شناخت در جهان بینی مادی محدود به حس و کشف آن محدود به نظریه و آزمون است و برای انسان جز همین جهان مادی فعلی قابل آزمایش و تجربه نخواهد بود.
اگر چه قرآن کریم یک کتاب تخصصی شیمی و فیزیک نیست که در خصوص شیمیآلی یا فیزیک کوآنتوم سخن بگوید، اما از آنجا که اشارات زیربنایی به جهانشناسی، زیستشناسی، انسانشناسی ... و معاد شناسی دارد، به همه این عوالم و حتی حیات در آنها اشارات محکم و مستدلی دارد. همین که میگوئیم: «الحمد لله رب العالمین»، یعنی میدانیم که عوالم گوناگونی وجود دارد که الله جل جلاله رب و پروردگار همهی آنهاست.
بدیهی است که در آن عوالم نیز حیات و بالتبع حرکت و زمان وجود دارد، اما نه زمان مادی که از چرخش سیارات به دور خود یا یک دیگر به دست آید. چرا که خورشید و زمین و به اصطلاح چرخ فلک، مختص همین جهان مادی مشهود هستند. بلکه زمان به معنای «تقدم و تأخر» یا همان قبل و بعد، که معنای دیگری برای حرکت است.

لذا شاهدیم قرآن کریم از یک «روز» در آن زمانی که دیگر خورشید، زمین، ستاره، سیاره و کهکشانی وجود ندارد سخن به میان آورد و برای این که بشر حاضر در این جهان مادی طول روز آن زمان را درک کند، میفرماید آن یک روز برابر با 50 هزار سال فعلی شماست. و از موجودات عوالم دیگر چون ملائک و روح نام میبرد.«تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَة» (المعارج، 4)
ترجمه: ملائكه و روح در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است (یعنى در روز قیامت) به سوى او عروج مىكنند.
و سخنی با کسانی که مدهوش این نظریات شده اند!
الف – اگر چه برای یک دانشپژوه یا دانشجو بسیار زشت و سبک است که برخوردش با مباحث علمی، هم چون برخورد عوام با «مد» لباس یا مو و یا طرفداری هواداران تیمهای ورزشی باشد، اما متأسفانه باید اذعان داشت که این رفتار سخیف هم چون یک جریان حاکم است. لذا شاهدیم که بسیاری از مطرح کنندگان یا طرفداران یک نظریه، اصلاً نمیدانند که نظریهپرداز چه گفته است و فقط با تأسی به او به دیگران پز میدهند(؟!) – شاید خیلیها گمان میکنند که اسم «استیون هاوکینگ» یا «هگل» یا «رورتی» و «هابس» بسیار مدرنتر از ملاصدرا، محمد باقر صدر، مطهری و علامه طباطبایی است.
ب – نه «استیون هاوکینگ» ثابت کرده است که جهان از عدم به وجود آمده و به وجود آورندهای ندارد و نه دیگران و نه کسی میتواند چنین اثباتی بنماید. بلکه اینها همه «نظریه» است و نظریه بر پایه «ظن و گمان» است. هر کسی میتواند نظریه بدهد. یکی میگوید جهان چنین خلق شده و دیگری میگوید چنان و شما هم میتوانید نظریه بدهید. اما نظریه تا با دلایل عقلی و علمی به اثبات نرسد، هیچ ارزشی به جز «نظریه» دارد و پیروی از نظریه، پیروی از حدس و گمانهای خود یا دیگران است که به جز گمراهی نتیجهای ندارد.
«وَ ما یَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ» (یونس، 36)
ترجمه: بیشترشان جز خیال و پندار را پیروى نمىكنند، با اینكه پندار به هیچ وجه حق را اثبات نمىكند، (پس بدانند كه) خدا بدانچه مىكنند دانا است.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» (ص، 27)
ترجمه: و پنداشتند كه ما آسمان و زمین را به باطل آفریدیم و حال آنكه چنین نبود و این پندار كسانى است كه كفر ورزیدند پس واى بر كافران از آتش.
ج ـ اسیتون هاوکینگ (Stephen William Hawking ) یک فیزیکدان نظری است. فیزیک و هیچ یک از علوم تجربی دیگر نمیتوانند دربارهی «بودن یا نبودن» خدا سخن بگویند. چرا که نه بودنش در علم تجربی قابل اثبات است و نه نبودنش. مضافاً بر این که علوم تجربی فقط میتوانند بودن برخی از اجزای مادی عالم را با تجربه به اثبات رسانند، اما نسبت به «نبودن»، اگر چه یک شیء مادی، سخنی برای گفتن ندارند، چرا که قابل اثبات نیست. مثلاً اگر شما نظریه دادید که آسمان سوم یا چهارمی وجود دارد، علوم تجربی نه میتوانند این نظریه را اثبات کنند و نه نفی. چون هیچ کدام قابل تجربه نیست. به همین دلیل جهان از نظر دانشمندان مادی (متمسکین به علوم تجربی صرف) کهنه کتابی است که اول و آخرش افتاده است. و این مباحث از مقولات عقلی میباشند که در فلسفه، منطق و کلام مورد بحث قرار میگیرند.
اما اگر منظورشان این است که جهان هستی [ماده یا غیر ماده] از هیچ به وجود آمده است! نظریهای موهوم است و شعاری بیش نیست. چرا که عقل مکرر و مستمر و در هر امری اثبات میکند که معلول بدون علت، حرکت بدون محرک، نظم بدون ناظم ... و در نهایت هستی بدون هستیبخش به وجود نمیآید و حتی نه تنها یک نمونهی خارجی برای اثبات آن نمیتوان یافت، بلکه تصور آن نیز محال است. چرا که هر تصوری، اگر چه فقط خیال و باطل باشد، خود معلول علتی است.
ه ـ اگر منظور از «عوالم موازی» - «جهان موازی» - «زمان موازی» و ...، عالم ماده باشد، باز در علم تجربی قابل اثبات و یا نفی نیست. چرا که در علم تجربی فقط وجود بخش کوچکی از یک جهان مادی قابل درک است و هر کشف جدیدی نیز در همین جهان صورت میپذیرد. و در بحث عقلی و فلسفی نیز وجود هزاران عالم موازی نه تنها دلیلی بر نفی آفریدگار نمیشود، بلکه بیشتر تثبیت کننده است. مگر این که مدعی شوند دو «هستی» موازی [دو خدا] وجود دارد، که چنین سخنی معنا و منطقی ندارد. چرا که اگر «هستی» دوئیت پذیرد، معلوم میگردد که هر کدام از آن دو محدود بوده و توأم با نیستی هستند و همین محدودیت آنها را از هستی ساقط میکند.
اگر منظورشان این است که به غیر از عالم ماده، عوالم دیگری نیز به موازات وجود دارند، این نیز حرف جدیدی نیست و دلیلی بر اثبات استنتاجهای عقلی، فلسفهی اسلامی و کلام وحی است که از عوالم متفاوت هم چون عالم عقل، عالم عشق، عالم ملائک، عالم روح، عالم ماده، عالم صورت و برزخ [برقراری موجود با صورت و بدون ماده] و عالم آخرت، سخن به میان آورده و دلایلی عقلی و نقلی بر وجودشان ارائه داده و پروردگار عالمیان را واحد، احد و «رب العالمین» خوانده است.
فرآوری : محمدی
بخش قرآن تبیان
چگونه نوترونهایی را که بین جهان ما و دیگر جهانهای موازی جابجا میشوند، شکار کنیم؟

مفهوم جهانهای موازی از آن دسته مفاهیمی است که کیهانشناسان علاقه زیادی به تئوری پردازی در خصوص آن دارند. با این حال، بسیاری از آنان عموما تمایلی به ارائه اثبات آن ندارند؛ که عمدتا به این دلیل است که اثبات چنین چیزی بسیار دشوار است. اما گروهی از محققان که چند سال قبل نشان داده بودند که چطور ماده میتواند بین دنیای ما و دنیاهای دیگر منتقل شود، اکنون گمان میکنند که باید بتوانند با استفاده از فناوری موجود این پدیده را در عمل مشاهده کنند. اتفاقی که در صورت وقوع، به تئوری چندجهانی اعتباری دیگر خواهد بخشید. تنها چیزی که این محققان برای این کار نیاز دارند یک بطری نوترون، چند عدد نوترون و یک سال زمان است.به گزارش پاپساینس، این آزمایش نیازمند نگهداری بطری نوترونها در وضعیتی فوقسرد است، فرایندی که فیزیکدانان سالهاست برای اندازهگیری سرعت واپاشی نوترون ها انجام میدهند. این بطریها –که از مواد معمولی ساخته شده و آکنده از میدانهای مغناطیسی هستند- قادرند تا این نوترونهای فوق سرد را به دام بیاندازند و آنها را در چنان سرعت حرکت پایینی نگاه دارند که بتوان نوترونها را مشاهده کرد. فیزیکدانان نرخ برخورد این نوترونهای به دام افتاده را با دیواره ظرف اندازهگیری میکنند و سرعت کاهش این نرخ را به عنوان سرعت واپاشی نوترونها در نظر میگیرند.در یک آزمایش کامل (ایدهآل)، واپاشی نوترونها همواره و دقیقا برابر با نرخ واپاشی بتا است؛ اما این اتفاق هیچگاه رخ نمیدهد چرا که بطریهای نوترون ایدهآل نیستند. به همین دلیل نرخ واپاشی همواره اندکی سریعتر است که احتمالا به دلیل آن است که برخی از نوترونها توسط عواملی غیر از واپاشی فرار میکنند.اما شاید هم این طور نباشد. میشل سارازین از دانشگاه نامور بلژیک و گروه کوچکی از همکارانش تصور میکنند که شاید این نوترونها به واقع رهسپار دنیای دیگری میشوند. از نظر تئوری، آنها قبلا نشان دادهاند که پتانسیلهای مغناطیسی به اندازه کافی بزرگ، میتواند بستر لازم را برای مبادله ماده میان دنیاهای موازی فراهم کند. آنها در مقاله اخیر خود از دادههای نرخ واپاشی نوترون استفاده کردهاند تا برای احتمال وقوع چنین رخدادی، حد بالایی را تعیین کنند. آنها دریافتند که چنین رخدادی حتی اگر رخ بدهد، بسیار نادر خواهد بود. بر اساس محاسبات آنها احتمال اینکه یک نوترون به درون جهان دیگری بپرد، کمتر از ۱ در یک میلیون است.با این وجود، محاسبات چنین چیزی را کاملا غیرمحتمل نمیداند، بخصوص با در نظر گرفتن تعداد نوترونهای زیادی که وجود دارد. علاوه بر این، سارازین تصور میکند که راهی در اختیار دارد تا این پدیده را به صورت تجربی مشاهده کند. هر تغییر در پتانسیل گرانشی باید بر نرخ مبادله ماده تاثیر بگذارد و پتانسیل گرانشی بر روی زمین با گردش سیاره به دور خورشید تغییر میکند. کافی است که آزمایش به دام اندازی نوترون را برای یک سال کامل انجام دهید و آنگاه قادر خواهید بود که ببینید در چرخه سالیانه، آیا نوسانی در نرخ واپاشی نوترون وجود دارد یا خیر. اگر این چنین باشد، به آن معناست که نوترونها احتمالا تنها واپاشیده نمیشوند، بلکه میان دنیاهای موازی نیز جابهجا میشوند.
منبع: خبر آنلاین
حقیقت جهان موازی چیست؟
اين کشف به واسطه ذره اي کوچک و فلزي انجام گرفته است ، براده اي به قطر يک تار مو ، جسمي که بسيار ريز است اما در عين حال مي توان آن را با چشم غير مسلح نيز مشاهده کرد.
دانشمندان اين ذره را در کاسه اي مخروطي و تاريک سرد کرده و تمامي هواي اطراف آن را به منظور حذف ارتعاش خارج کردند. سپس محققان ذره را مانند يک دياپازون حرکت داده و مشاهده کردند ذره در زماني واحد حرکت کرده و متوقف مي شود.
چگونه اين پديده را درک کنيم؟
براي درک اين پديده که کاملا غيرممکن به نظر مي رسد ، بايد بسيار بسيار کوچک انديشيد حتي کوچکتر از اتمها، الکترونهايي که به دور هسته اتم در گردشند ، در آن واحد در حالت هاي چند گانه حرکت مي کنند که ثابت کردن آنها تقريبا غير ممکن است. به بيان ساده تر مي توان گفت زماني که فردي در شهر اکلاهاما به ديدن مادر خود مي رود در جهان موازي که ذرات اتمي وي در آن حضور دارند همان فرد در خانه مشغول تماشاي تلويزيون است.

به گفته دانشمندان شايد اين پديده کاملا غير واقعي به نظر آيد اما بر پايه علم حقيقي رخ مي دهد. بر اساس يکي از نظريه هاي فيزيکي زماني که پديده اي در يک حالت مشاهده مي شود اين پديده جهان را به دو بخش تقسيم مي کند. نظريه چند حالتي بر اين پايه استوار است که جهان فعلي طي مشاهده انسان متوقف شده و انسان تنها يکي از واقعيات در حال وقوع را مشاهده مي کند. براي مثال مي تواند توپ فوتبال را ببيند که در هوا در پرواز است، اما شايد در جهان موازي اين توپ در همان لحظه سقوط کرده باشد و يا شايد اصلا فردي در آن لحظه مشغول بازي فوتبال نباشد.
بسياري از فيزيکدانان بزرگ پايه هاي علمي جهان چند حالتي را حتي اگر نتوان آن را به اثبات رساند قبول دارند. «شان کرول» از موسسه تکنولوژي کاليفرنيا يکي از اين فيزيکدانان بوده و معتقد است تا زماني که نتوان تمدنهاي فوق پيشرفته بيگانه را تصور کرد که پي به واقعيت اين نظريه برده اند، انسانها تحت تاثير امکان وجود جهانهاي ديگر قرار نخواهند گرفت. وي در عين حال معتقد است هرگز فردي قادر به ابداع دستگاهي نخواهد بود که با استفاده از آن بتوان ميان اين جهانها ارتباط برقرار کرد.
درک واقعيت جهان موازي بستگي شديدي به درک انسان از زمان دارد. به گفته «کرول» ما زمان را به صورت واقعي احساس نمي کنيم، تنها شاهد گذشت آن هستيم. براي مثال گذشت زمان در هنگام يک مسابقه هيجان انگيز بسيار سريع و در سر کلاس يک درس کسل کننده کاملا کند است. يا هنگامي که فردي تلاش دارد با تاخير در دفتر کارش حاضر نشود، دقايق براي وي با سرعتي باور نکردني مي گذرند اما چند دقيقه باقي مانده از ساعت کار به راحتي با چندين ساعت برابري مي کنند.
بازگشت به آينده
«فرد آلن ولف» از دانشمندان فيزيک کوانتم نيز معتقد است زمان به شکل يک خيابان يک طرفه به نظر مي آيد که از گذشته به سوي حال در حرکت است اما با در نظر گرفتن نظريه هاي قابل ملاحظه اي که در سطح کوانتمي ارائه شده اند، ذرات در آن واحد به سمت عقب و جلو در حرکتند. در صورتي که بتوانيم از بخش «جلو و عقب رفتن در آن واحد» صرف نظر کنيم، شانس درک بخشي از فيزيک را از خود گرفته ايم.
به گفته «ولف» زمان در ماشين هاي کوانتمي به صورت مستقيم حرکت نمي کند بلکه حرکتي زيگزاگ داشته و به همين دليل وي معتقد است امکان ساختن ماشيني که بتواند زمان را منحرف کند ، وجود دارد.
به گفته «ريچارد گات» فيزيکدان دانشگاه پرينستون «سرگئي کريکالو» فضانورد روسي که در 6 ماموريت فضايي حضور داشته است نسبت به بقيه انسانهاي روي زمين 1.48 ثانيه جوانتر است زيرا وي در سرعتي بسيار بالا در مدار حرکت کرده است و کم سن تر بودن نسبت به بقيه به معني جهش به آينده و تجربه نکردن زمان حال مشابه با ديگران است. به گفته وي از جهتي مي توان گفت اين فضانورد به سوي آينده سفر کرده و دوباره بازگشته است.
«گات» مي گويد نيوتن باور داشت زمان پديده اي جهاني است و تمامي ساعتهاي جهان به صورت يکسان حرکت مي کنند. اکنون با توجه به نظريه نسبيت خصوصي اينشتين مي توان گفت سفر به آينده امکان پذير است. با در نظر گرفتن نظريه گرانش اينشتين ، قوانين فيزيک از منظري که امروز آنها را درک مي کنيم نشان مي دهند حتي سفر در زمان به سوي گذشته نيز امکانپذير است اما براي مشاهده امکان اين سفر بايد قوانين جديد فيزيکي در سطح کوانتمي فراگرفته شوند.
درک اين قوانين نيز با استفاده از ذره اي فلزي و بسيار کوچک و کاسه اي مخروطي شکل آغاز شده است. در واقع فيزيکدانان دانشگاه کاليفرنيا با ابداع خود مقياس ماشين هاي کوانتمي را به ابعاد بزرگتري تغيير دادند.
بر اساس گزارش فاکس نيوز ، مسئله بعدي فراگرفتن چگونگي کنترل ماشين هاي کوانتمي و استفاده از آنها براي اجسام بزرگتر است. در اين صورت شايد بتوان با دستکاري تنها چند الکترون کوچک به جهان موازي دست پيدا کرد.
مهر
جهان های موازی ، دنیاهایی که می توانند بی نهایت باشند!
هزاران سال است که اخبار و اطلاعاتی درباره جهان های دیگری جز آنچه در اطرافمان می بینیم، در اختیار بشر قرار گرفته است. این اطلاعات که گاه در حد یک خبر کوتاه و گاه به پیشرفتگی توصیفی دقیق از آنها و ساکنانشان یا چگونگی دسترسی به آنها و کاربردها و امکانات این دسترسی بوده اند، تا مدتی پیش تماماً در حیطه دانش باطنی قرار می گرفتند و علوم تجربی ظاهری را یارای اظهار نظر کردن در این باره نبود. اما با نگاهی به اطراف می توان دید که پیشرفت های علوم ظاهری اکنون چنان شتاب برق آسایی گرفته اند که گویی سفینه دانش بشری در آستانه پرواز قرار دارد. تا دیروز مفاهیمی چون کرویت زمین، میدان های مغناطیسی (کهربا)، کند شدن زمان در سرعت های بالا، سیاهچاله ها و... استناد علمی نداشتند، اما امروزه این مفاهیم کاملاً علمی و اثبات شده به شمار می روند. به نظر می رسد در آینده ای نه چندان دور، مفهوم جهان های موازی و چگونگی برقرار کردن ارتباط با آنها نیز موضوعی کاملاً علمی باشد. در این مقاله سعی داریم دستاوردهای جدید علوم ظاهری درباره جهان های دیگر و به ویژه جهان های موازی جهان خودمان را مروری کنیم.
انسان های حقیقت جو در طول تاریخ، مجنون وار به دنبال کشف جلوه های حقیقت بوده اند و در این میان دغدغه اصلی محققان و دانشمندان علم فیزیک، یکپارچه سازی و وحدت بخشیدن به ایده ها و مفاهیم به ظاهر مختلفی از دانش بشری بود که از کوچک ترین اجزای زیراتمی تا بزرگ ترین کهکشان های عالم را دربرمی گرفتند. دانشمندان به دنبال این منظور در تلاش برای پر کردن شکاف های دیوار دانش بوده اند و اکنون نیز به آن ادامه می دهند. اکنون به نظر می رسد پر کردن این شکاف ها بدون قبول وجود جهان های دیگر به صورت علمی ناممکن باشد. برای بررسی این موضوع بد نیست از گذشته ای نه چندان دور آغاز کنیم.
تاریخچه
تنها چند قرن پیش یعنی در عصر دانشمندانی چون کپلر، گالیله، کپرنیک و نیوتن انسان تصور می کرد که جهان


وجود جهان های دیگر، جهان های موازی و به طور کلی وجود یک چندجهانی (که جهان ما نیز عضوی از اعضای آن است) توسط تعدادی از تئوری های فیزیکی درباره توصیف جهان، به طور غیرمستقیم و ضمنی تایید می شود. به عنوان مثال یکی از ساده ترین این تئوری ها از نتایج اندازه گیری های پرتوی زمینه کیهان(یعنی همان پژواکی که از مهبانگ باقی مانده است) استنتاج شده است. از آنجایی که پس از تئوری نسبیت اینشتین، مدل هایی برای تشریح فرم فضا - زمان ما و نیز نحوه توزیع جرم در آن مطرح شد، این اندازه گیری ها می توانستند درستی آنها را تایید یا رد کنند. مثلاً در کنار مدل فضا - مکان بیکران، مدل های فضا - مکان انحنادار مثل کروی یا هزلولوی و در کنار مدل توزیع یکنواخت ماده در جهان، مدل های توزیع فرکتالی یا تجمع ماده در اطراف ما و تهی بودن بقیه جهان می توانستند امکان پذیر باشند. اما نتایج اندازه گیری های پرتوی زمینه کیهانی بیشترین انطباق را با فرض جهان نامحدود و توزیع یکنواخت ماده در مقیاس بزرگ داشت. یعنی جهان ما (با بیشترین احتمال ریاضیاتی) فضایی بیکران است که سرتاسر آن را ستار گان و کهکشان ها پر کرده است. چنین جهانی بسیار بزرگتر از آن چیزی است که ما می توانیم به وسیله تلسکوپ ها ببینیم چرا که ما تنها قسمتی از جهان را می بینیم که نور آن از زمان وقوع مهبانگ یعنی حدود چهارده میلیارد سال قبل تاکنون فرصت رسیدن به زمین را داشته است یعنی کره ای به شعاع 1026+4 متر، هنگامی که این مدل فضای بیکران با توزیع یکنواخت ماده در آن با نظریه کوانتوم (که بر اساس آن جهان گسسته است و می توان آن را به وسیله مقداری متناهی از اطلاعات مشخص کرد) ترکیب می شود، می توان چنین نتیجه گرفت که وجود دنیایی کاملاً شبیه به دنیای ما در نقطه ای دیگر از جهان بیکران امکان پذیر است. به عنوان مثال اگر می توانستیم تا فاصله 10 به توان 1091 متری ( یعنی یک عدد یک و به تعداد 1091 نقطه (یا صفر) در سمت راست آن) اطرافمان را جست وجو کنیم، انتظار داشتیم دنیایی دقیقاً مشابه آنچه تا فاصله 100 سال نوری از زمین وجود دارد، پیدا کنیم. در هنگام کشف آن دنیا وقتی پیچ تلسکوپ را کمی بیشتر تنظیم می کردیم کسی را با قیافه ای کاملاً آشنا می دیدیم که او هم با تلسکوپ خود در پی یافتن دنیای ماست، چنین فرضیه ای مشابه آن است که بگوییم اگر خروجی های کامپیوتری را (که برای تولید پیوسته حروف الفبا به صورت تصادفی برنامه ریزی کرده ایم) جست وجو کنیم، احتمالاً پس از چند قرن یا چند هزاره می توانیم انتظار داشته باشیم که نسخه ای از دیوان حافظ را نیز تولید کرده باشیم. البته این نوع استنتاج ساده انگارانه که بیشتر به یک شوخی شبیه است را می توان تنها به عنوان مقدمه ای برای ورود به مباحث جدی تر فیزیکی در نظر گرفت.
جهان هایی در دیگر ابعاد مکان – زمان
دسته دیگری از مباحثی که درباره جهان های موازی مطرح است به مدل هایی مربوط می شود که برای توصیف و تشریح مبداء آفرینش ابداع شده اند. مدل هایی که توان پاسخگویی به سوالاتی را که به وسیله تئوری های قبلی بی پاسخ مانده بود، داشته اند. سوالاتی مثل همین سوال که علت این که جهان ما تا به این اندازه بزرگ، یکنواخت و مسطح است، چیست. بر اساس برخی از این مدل های جدید کیهان شناختی مهبانگ نه به عنوان یگانه لحظه آغازین خلقت بلکه به صورت واقعه ای عادی و روزمره (البته نه روز زمینی) در جهان است. یکی از چنین مدل هایی از نظریه «ریسمان ها» نشأت گرفته است. نظریه ریسمان ها نظریه ای درباره توصیف ذرات بنیادین جهان (که اجزای زیراتمی را تشکیل می دهند) است. این نظریه هنگامی مطرح شد که دانشمندان در تلاش برای یکپارچه سازی نیروی جاذبه با دیگر نیروهای طبیعی بودند. گذشته از آنچه این نظریه مستقیماً به آن می پردازد، دانشمندان به این نتیجه رسیدند که به غیر از ابعاد جهان ما (سه بعد مکان و یک بعد زمان)، باید ابعاد دیگری نیز وجود داشته باشند که از دید ما پنهانند و ممکن است در فاصله ای بسیار کوچک تر از اندازه هسته اتم درهم پیچیده شده باشند. در ادامه نظریه ریسمان ها، دانشمندان در دهه 1990 میلادی تئوری جدیدی را به نام «تئوری m» ارائه کردند که بر اساس آن به جای این که ابعاد دیگر به صورت درهم پیچیده و مخفی شده توصیف شوند، فضا را در جهان ما به صورت پوسته ای سه بعدی در ساختاری بزرگتر و با ابعاد بیشتر معرفی کردند که فضای ما را دربرمی گیرد. از آنجایی که تصور چنان ساختاری برای ما امکان پذیر نیست، می توانیم فضای سه بعدی خود را به صورت صفحه ای دوبعدی در نظر بگیریم و آن ساختار را به صورت فضایی سه بعدی. نکته جالب توجه اینجاست که هیچ دلیلی وجود ندارد که صفحه ما در این فضا تنها صفحه موجود باشد و ممکن است صفحات بی شماری به موازات آن وجود داشته باشند (مثل یک دسته کاغذ) بدون اینکه صفحه ما را قطع کنند. حال این سوال مطرح می شود که چرا ما نمی توانیم از صفحات یا پوسته های دیگر اطلاعی داشته باشیم؟ دلیل آن این است که تقریباً همه نیروهای فیزیکی تنها در پوسته خود عمل می کنند و نمی توانند از مرزهای آن خارج شوند و به بیرون نشت کنند. مثلاً نور که تحت کنترل نیروی الکترومغناطیسی است نمی تواند از جهانی دیگر به جهان ما بیاید و بنابراین ما چیزی از جهانی دیگر را نمی بینیم. البته به نظر می رسد در میان همه نیروهای فیزیکی جهان، نیروی جاذبه یک استثنا باشد و به عنوان یک کلید بتوان از طریق آن اثری از جهان های دیگر را ردیابی کرد.
یکی از مدل های جدید و جالبی که بر مبنای این دیدگاه به وجود آمده است مدل «اکپیروتیک » (این نام از کلمه ای یونانی به معنای آتش کیهان گرفته شده است) نام دارد. بر اساس این مدل کیهان شناختی مهبانگ می تواند حاصل تصادمی بین پوسته ما و پوسته دیگری باشد که همین تصادم علت به وجود آمدن ماده موجود در جهان است. به عبارت دیگر، مهبانگ نقطه آغاز زمان نبوده بلکه تنها انتقالی از یک مبداء کیهانی به مبدأیی دیگر است. گامی فراتر و جالب تر در ادامه این مدل، این است که چنین تصادمی ممکن است در فواصل زمانی منظم و به صورت متناوب تکرار شود. گویی این دو پوسته مانند دو صفحه لاستیکی هستند که با فنری به هم متصل شده اند و در زمان هایی معین به یکدیگر برخورد می کنند.
هر جهان، یک حباب در میدان عظیم انرژی
یک تئوری بسیار جالب دیگر برای توصیف عالم هستی، تئوری «انبساط جاودان آشوبناک» نام دارد. بر مبنای این تئوری عالم هستی یک میدان انرژی کوانتومی بسیار عظیم است که در کلیت خود با سرعتی بسیار بالا در حال انبساطی همیشگی است. در این حال برخی نواحی خاص از این میدان از انبساط بازمی ایستند و در نتیجه حباب هایی را تشکیل می دهند که هر یک از آنها جهانی است مانند جهان ما، یعنی دارای اندازه بیکران و سرشار از ماده برجای مانده از میدان عظیم انرژی. این پدیده مشابه تشکیل قطرات باران داخل ابرها یا حباب های داخل خمیر در حال ورآمدن است. جالب این که حتی اگر بتوانیم با سرعت نور حرکت کنیم نیز هرگز نخواهیم توانست به حباب های دیگر برسیم یا آنها را ببینیم. زیرا سرعت دور شدن آنها از جهان ما از سرعت نور هم بیشتر است، و جالب تر این که هر یک از این جهان ها می توانند دارای ثابت های فیزیکی منحصر به فرد و در نتیجه دارای مشخصاتی کاملاً متفاوت با جهان های دیگر باشند. به عنوان مثال ابعاد مکانی و زمانی یکی از آنها می تواند با جهان ما متفاوت باشد که در این صورت ممکن است تمامی رویدادهای آن جهان از نوع پیش بینی ناپذیر کامل باشد (مثلاً در جهانی که دو بعد مکانی و دو بعد زمانی دارد) یا اتم ها در آن جهان ناپایدار باشند (مثلاً در جهانی با یک بعد مکانی و چهار بعد زمانی)، یا نسبت قدرت نیروهای فیزیکی بنیادین در آن با نسبت های ثابت جهان ما تفاوت داشته باشد و...

تئوری هایی که تاکنون به آنها پرداختیم هرچند بسیار جالب بودند و می توانند دید ما را نسبت به آنچه در اطراف مان می گذرد تغییر دهند اما هنوز مفهوم چندان قابل توجهی درباره جهان های موازی ما و رابطه آنها با «من» و سرنوشت من ارائه نمی کنند. اکنون قصد داریم از طریق فیزیک کوانتوم به جهان های موازی سفر کنیم که نه در میلیاردها سال نوری آن طرف تر، بلکه در فاصله ای بسیار اندک از دنیای ما قرار دارند. به ویژه این که در این سفر هم «اکنون» دارای معنایی عمیق تر است و هم «قصد» ما. بر مبنای مکانیک کوانتومی، حالت جهان را تابعی ریاضی به نام «تابع موج» تعیین می کند که شکل کاملاً معینی دارد و در فضایی به نام فضای «هیلبرت» به دور خود می چرخد و با گذشت زمان تکامل می یابد. اما هنگامی که این تابع معین در معرض مشاهده یا اندازه گیری قرار می گیرد، از حالت معین خارج می شود و وضعیتی تصادفی به خود می گیرد، گویی تابع موج به صورت حالتی که مشاهده شده درمی آید. به عبارتی عمل مشاهده کردن موجب تغییر در آن می شود. بر اساس یکی از تعابیر درباره این موضوع، در جایی که چندین احتمال ماندنی وجود داشته باشد، جهان به هنگام هر مشاهده به چندین نسخه (هر نسخه متناظر با یکی از احتمالات) منشعب می شود. در حالی که موجودات هر جهان بدون هیچ اطلاعی از جهان های دیگر به زندگی خود ادامه می دهند. به عنوان مثال هنگامی که تاسی انداخته می شود، جهان به شش جهان موازی منشعب می شود و هر روی تاس در یکی از جهان ها فرود می آید. در اینجا دو نگرش مطرح است؛ اول نگرش فیزیکدانی است که در حال بررسی معادلات است و دوم نگرش مشاهده گری که در جهان زندگی می کند. در نگرش اول که در واقع نگرشی از بالا به جهان است، جهان پدیده ای معمولی است که به وسیله تابع موج تعریف می شود و به آرامی تکامل می یابد و هیچ انشعابی ندارد. اما در نگرش دوم، مشاهده گر تنها بخشی از جهان را می بیند و فرآیندی موسوم به جداسازی اجازه دیدن نسخه موازی اش را به او نمی دهد. به عبارتی دیگر هر زمان که مشاهده گر مورد سوال قرار می گیرد، تصمیمی آنی می گیرد یا پاسخی می دهد، اثرات کوانتومی در مغز او موجب می شوند که این فرآیند جداسازی اتفاق افتد. از دیدگاه اول شخص در این هنگام به چندین نسخه تکثیر می شود. اما خود این نسخه ها از وجود کپی دیگرشان بی اطلاع اند و از دیدگاه آنها تنها یک اتفاق کم اهمیت تصادفی یا احتمالی معین رخ داده است.
بر اساس این نظریه می توان درستی جملات غیرواقعی را نیز بهتر تحلیل کرد. مثلاً این جمله را در نظر بگیرید؛ «اگر پدر و مادرم با هم ازدواج نمی کردند من الان اینجا نبودم.» گویی در جهانی موازی آنها با هم ازدواج نکردند و نسخه ای از من هم در آن جهان وجود ندارد، البته لازم به توضیح است که این نتیجه گیری زمانی درست است که کلمات را به صورت ساده و مرسوم به کار می بریم. اما اگر دقیق تر به این نتیجه گیری نگاه کنیم متوجه می شویم که قطعاً اشتباه است چرا که مسلماً «من» قابل نسخه برداری و تکثیرشدن نیستم (یا نیست). بلکه منظور از من در این نتیجه گیری همان شخصی است که در این جهانی که «من» انتخابش کرده ام با مشخصاتی از جمله نام من شناخته می شود. او متناظر با شخص خاصی در ال بوده اما متناظر با او در سال های آینده دسته ای از اشخاص هستند که به هر حال یکی از آنها را انتخاب خواهم کرد و این انتخاب من هیچ اثری بر تابع موج یا کسی که از بالا به جهان ما می نگرد، نخواهد داشت. چرا که تمام این نسخه ها از قبل در داخل تابع موج وجود دارند و خلق شده اند...
شواهد وجود جهان های دیگر
اگرچه بیشتر مطالب فوق در قالب تئوری های فیزیکی بیان شده که ممکن است مستقیماً قابل ارزیابی نباشند، اما به روش هایی می توان درستی آنها را به طور غیرمستقیم بررسی کرد. به عنوان مثال اکنون دانشمندان اولین ردیاب های امواج گرانشی (امواجی که توسط یک جسم پرجرم شتابدار به وجود می آید و باعث کش آمدن یا جمع شدگی فضا می شوند) را به کار گرفته اند. با بررسی این موج ها ممکن است بتوان وجود پوسته های دیگر غیر از جهان ما را تایید کرد. همچنین بررسی اطلاعات دقیق تر درباره پرتو زمینه کیهانی، ساخت کامپیوترهای کوانتومی، تلاش ها برای یکپارچه سازی نظریه های نسبیت عام و میدان کوانتومی و نیز بررسی مشاهداتی که در شتاب دهنده های ذرات (و ناپدید شدن برخی از آنها) به دست آمده است، از جمله مواردی هستند که اکنون توجه دانشمندان را جلب کرده اند و در آینده ای نه چندان دور می توانند اطلاعات ما درباره جهان های دیگر را مستندتر کنند.
به هر حال این که جهان های دیگر را تا چه اندازه باور داشته باشیم، در اختیار خودمان است. امروزه هم چنان انسان هایی وجود دارند که دنیای اتم ها را نیز افسانه ا ی بیش نمی دانند. اما از سوی دیگر، دانشمندان و محققان «نانوتکنولوژی» سرگرم ساختن موتورهایی هستند که در تصویر چرخ دنده های آنها می توان تعداد اتم ها را شمارش کرد یا اینکه روش های ذخیره سازی سوخت هیدروژنی یا حتی اطلاعات را در ساختارهای اتمی طرح ریزی می کنند.
آيا جهان هاي موازي واقعاً وجود دارند؟

دنياي ما منقرض شدند، سازگار شده اند و يا خلق شده باشند . در ساير جهان ها، ما انسان ها ممكن است منقرض شده باشيم . اين عقيده ذهن را وحشت زده مي کند و در عين حال قابل درك هم هست . تصورات و ابعاد موازي گونه هايي
ديگر از ما در نوشته هاي علمي تخيلي ظاهر شدند و به عنوان تعبيرهايي براي متافيزيك به کار رفتند . ولي چرا اصلاً يك جوان آينده ي تحصيلي اش را بايد با طرح چنين نظريه اي به خطر بيندازد؟ اورت با نظريه ي چند
جهاني (MANY WORLDS) کوشيد به پرسش دشوارتري در رابطه با فيزيك کوانتم پاسخ دهد : چرا ذرات کوانتمي به صورت غيرقابل پيش بيني رفتار مي کنند؟ سطح کوانتم براي علومي که بسيار نوپا هستند ديگر
آن قدرها هم بالا نيست .
مطالعه ي فيزيك کوانتمي در سال ١٩٠٠ آغاز شد؛ ماکس پلانك براي اولين بار مفهوم آن را به جهان علم معرفي مي کند . مطالعه ي پلانك دربار ه ي تابش، يافته هاي غيرعادي را نتيجه داد که با قوانين فيزيك کلاسيك تناقض داشت . اين يافته ها نشان مي داد که قوانين ديگري در جهان در کار بوده، و در سطحي ژرف تر از آن چه ما مي شناسيم فعال است .
در مرتبه ي پايين تر، فيزيكدانان در حال مطالعه ي کوانتم درباره ي اين دنياي بسيار کوچك، چيزهاي عجيب و غريبي را متوجه شدند . يكي اين که ذراتي که در اين مرتبه قرار دارند، براي در آمدن به قالب هاي مختلف دلخواه روش خاصي دارند . براي مثال دانشمندان مشاهده کردند که فوتون ها مانند ذرات و امواج عمل مي کنند . حتي يك تك فوتون اين تغيير شكل را به نمايش مي گذارد .
اين به عنوان اصل عدم قطعيت هايزنبرگ شناحته مي شود . ورنر هايزنبرگ پيشنهاد کرده که فقط با مشاهده ي جسم کوانتمي رفتار آن ماده را تغيير مي دهيم . هرگز نمي توانيم به طور کامل طبيعت جسم کوانتمي يا خواص آن را همچون سرعت و موقعيت آن مطمئن شويم . اين عقيده تعبير کپنهاگي از مكانيك کوانتمي اين که نيلز بوهر آن را مطرح مي کند . اين تعبير بيان مي کند که همه ي ذرات کوانتمي در يك وضعيت خاص يا وضعيت ديگر قرار ندارند . ليكن همگي وضعيت هايي با احتمال برابر دارند . جمع کُل وضعيت هاي ممكن يك جسم کوانتمي تابع موج ناميده مي شود . حالت يك جسم در همه ي وضعيت هاي ممكن برهم نهي ناميده مي شود.

اين نظريه بيان مي کند دليل اين را که چرا فيزيكدانان اندازه گيري هاي مثبت را از جسم کوانتمي مشابه به دست مي آورند : يك جسم حالت هاي متفاوتي را در حين اندازه گيري هاي مختلف انتخاب مي کند . تعبير
بوهر به طور گسترده اي تاکنون توسط بسياري از انجمن هاي کوانتم مورد قبول واقع شده است . ولي اخيراً نظريه ي چند جهاني اورت مورد توجه جدي برخي قرار گرفته است .
نظريه ي چند جهاني
جوان با بسياري از آن چه نيلز بوهر در مورد دنياي کوانتم پيشنهاد کرد موافق بود . او با عقيده « هوگ اورت » بر هم نهي ها و به همان اندازه با انديشه توابع موج موافق بود . ولي » اورت « با » بوهر « در يك مسأله ي
اساسي موافق نبود . از نظر اورت اندازه گيري يك جسم کوانتمي ناگزير مي کند که به يك حالت قابل درك يا حالت ديگري برود . در عوض گرفتن اندازه ي يك جسم کوانتمي شكافي واقعي را در جهان موجب مي شود .
جهان به طور دقيق دونسخه اي مي شود، شكاف برداشتن در يك جهان براي هر نتيجه ي ممكن از اندازه است .
به عنوان مثال تابع موج يك جسم هم يك موج و هم يك ذره است . هنگامي که يك فيزيكدان، ذره اي را اندازه گيري مي کند، ممكن است دو نتيجه به دست آورد : ذره يا موج ! اين تشخيص نظريه ي چند جهاني را
به وجود آورد؛ يعني رقيبي براي تعبير کپنهاگي . هنگامي که يك فيزيكدان چيزي را اندازه گيري مي کند، جهان براي سازگاري آن دو نوع اندازه گيري که ذکر
کرديم، به دو دنياي مجزا تجزيه مي شود . بنابراين وقتي يك دانشمند در يكي از اين ها در مي يابد که جسم اندازه گيري شده موج است، دانشمندي ديگر آن را در دنياي مجزا موج مي بيند ( مي توانيم براي درك بهتر از
چارچوب مرجع هاي متفاوت استفاده کنيم ). در اين صورت توضيحي هم براي چنين دوگانگي در اندازه گيري ها دارد .
تعبير چند جهاني اورت برآن سوي تراز کوانتمي دلالت دارد . اگر يك کنش بيش از يك نتيجه را در بر داشته باشد، ( فرض بر درستي نظريه ي اورت ) پس با انجام کنش جهان به دو نيم تقسيم مي شود . حتي وقتي
آزمايشگري يكي از کنش ها را انتخاب نكند .
اين بدان معناست که اگر شما دريابيد يكي از نتايج محتمل هميشه اين است که شما مرده باشيد، در جهان ديگر نيز مرده ايد . اين فقط مثالي ساده انگاره براي درك بهتر قضيه است . جنبه ي ديگر تعبير چند
جهاني اين است که مفهوم جهان خط را به هم مي ريزد . فرض کنيد جهان خطي خورشيد گرفتگي زمان باستان را نشان مي دهد . جهان خط مبتني بر تعبير چندجهاني هر کدام از نتايج ممكن را نشان مي دهد . از
اين جا هر نتيجه ي ممكن از آن رويداد حتي اگر برخلاف آن چه رويداده است باشد، ممكن است ببينيد . گويي آن رويداد جور ديگري اتفاق افتاده .

ولي يك شخص نمي تواند از خود ديگرش (!) حتي اگر مرده باشد و در جهاني موازي زندگي مي کند، آگاهي داشته باشد . بنابراين اصلاً چگونه مي تواينم بدانيم که نظريه ي چندجهاني صحيح است؟ پشت گرمي اين تعبير احتمالي نظري در اواخر دهه ١٩٩٠ است که از آزمايشي ذهني شكل گرفت . آزمايشي فرضي که براي تأييد يا رد يك ايده به کار مي رود ( که » انتحار کوانتمي « ناميده مي شود !). اين آزمايش ذهني تكرارپذير به سود نظريه ي اورت بود که سال هاي زيادي آن را بي ارزش مي دانستند . از وقتي تأييد چندجهاني ممكن شد، فيزيكدانان و رياضيدانان براي تحقيقات خود ،آن را با معاني نظريه اي ژرف مورد توجه قرار دادند .
ولي تعبير چندجهاني تنها نظريه اي نيست که توضيح جهان را جستجو مي کند . اين نظريه فقط جهان را توصيف کند؛
دنياهاي موازي : ريسمان يا شكاف
نظريه ي چند جهاني و تعبير کپنهاگي تنها رقيب هايي نيستند که سعي دارند اساس عالم را توضيح دهند . در واقع حتي مكانيك کوانتم هم تنها زمينه ي تحقيقات فيزيك براي چنين استدلالي کُلي درباره ي جهان نيست .

از وقتي که علم پيشرفت ها کرده، فيزيكدانان در دنياي مهندسي معكوس متعهد شده اند . آن ها آن چه را که توانستند مشاهده کنند و کم تر عقب مانده و در سطوح پايين تر دنياي فيزيك کار مي کند را مطالعه کرده اند .
با استفاده از اين روش فيزيكدانان براي رسيدن به سرانجام و پايه اي ترين سطح فيزيك تلاش کرده اند . در پايه هاي فيزيك است که مباني درك طبيعت مورد بررسي قرار مي گيرد .
به دنبال نظريه ي مشهور نسبيت، آلبرت آينشتاين بقيه ي زندگي خود را صرف جستجوي نظريه اي نهايي کرد تا همه ي پرسش هاي فيزيكي را پاسخگو باشد . فيزيكدانان به نظريه اي خيالي به نام " نظريه ي همه چيز " رجوع مي کنند . فيزيكدانان کوانتم باور دارند که به دنبال يافته هاي آن ها، اين نظريه ي نهايي به دست خواهد آمد . ولي حوزه ي ديگري از فيزيك کوانتم اساسي ترين نظريه در فيزيك نيست، در نتيجه نمي تواند نظريه ي همه چيز را تأييد کند . فيزيكداناني که براين باور هستند به سمت نظريه اي بنيادي تر از کوانتم رفته اند: ريسمان ها .
آن چه مبهوت کننده است، وجود دنياهاي موازي از طريق ريسمان هاست .
نظريه ي ريسمان توسط فيزيكدانان ژاپني - آمريكايي، مايكل کاکو ارائه شد . اين نظريه بيان مي کند که بلوك

اين ريسمان هاي زيراتمي اکنون قابل مشاده نيستند . به همين دليل عده اي برخلاف نظر اکثر فيزيكدانان، آن را صحيح نمي دانند . بنابراين آيا واقعاً دنياهاي موازي وجود دارند؟ از صحت نظريه ي چندجهاني نمي توانيم به راستي مطمئن باشيم چراکه آن را نمي توانيم مشاهده کنيم . ريسمان هم يكبار به طور ناموفقي آزموده شده است . آينشتاين چندان زنده نماند تا ببيند از تلاش هايش براي نظريه ي همه چيز ،توسط ديگر فيزيكدانان چه برداشت هايي شده است . پس اگر جهاني هاي موازي صحيح باشد، آينشتاين هنوز در يك دنياي موازي زنده است . شايد در چنين دنيايي فيزيكدانان پيش از اين به نظريه ي همه چيز رسيده باشند؟
در باره جهان های موازی

یعنی ممکن است در داخل آنها ماده ای نباشد این دنیاها علاوه بر تکان های شبیه پرده به هم دیگر نزدیک و دور میشوند(البته طبق چیزی که من میدانم که فاصله زیادی دارند)وقتی دو جهان مسطح مواج به هم میرسنددر اثر برخورد آن دو انفجاری حاصل می شود که احتمالا بوجود آمدن ماده به خاطره این انفجار باشد مثلا دانشمندان می گویند احتمالا بیگ بنگ خودمون در اثر برخورد دو جهان موازی باشه که هر کدوم می تونسته مادی باشه یا نباشه پس ممکنه در جاهای دیگر عالم هم دو جهان به هم بخورند و شانسا جهانی عین جهان ما بوجود بیادو یک کپی عین خود ما.چون بینهایت جهان موازی وجود داره هر چیزی ممکنه (شاید ما تا حالا البته از بیگ بنگ به بعدشانس آوردیم که با یه جهانی موازی خودمون برخورد نکردیم یا شاید هم برخورد کردیم و خودمون خبر نداریم...)
نسخه های متعددی از شما همین الان وجود دارند؟ آیا باور می کنید!؟

آیا شخصی دیگر با اینکه شما نیست، روی سیاره ای به نام زمین با کوه های مه گرفته ، مزارع حاصل خیز و شهرهای بی در و پیکر در منظومه خورشیدی که هشت سیاره دیگر نیز دارد، زندگی می کند؟
آیا زندگی این شخص از هر لحاظ درست عین زندگی شما بوده است؟
اگر جوابتان مثبت است ، شاید در این لحظه او تصمیم بگیرد این مقاله را تا همین جا رها کند در حالی که شما به خواندن مقاله تا انتها ادامه خواهید داد
نظریه جهان های موازی
اندیشه وجود یک خود دیگر نظیر آنچه که در بالا شرح آن رفت عجیب و غیر معقول به نظر می رسد، اما آنگونه که از قرائن بر می آید انگار مجبوریم آن را بپذیریم. زیرا مشاهدات نجومی از این اندیشه غیر مادی پشتیبانی می کنند. بنابر این پیش بینی ساده ترین و پر طرافدار ترین الگوی کیهان شناسی که امروزه وجود دارد، این است که هر یک از ما یک جفت (همزاد) داریم که در کهکشانی که حدود 10280 متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می کنند

فضای بیکران
اینکه فضا بیکران است و تقریبا بطور یکنواخت از ماده انباشته شده است، چیزی که مشاهدات هم آن را تأیید می کنند. در فضای بی کران حتی غیر محتمل ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی ، اتفاق خواهند افتاد.
در این فضا ، بینهایت سیاره مسکونی دیگر وجود دارد، که نه تنها یکی بلکه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند که شکل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست که ما داریم. به ساکنانی که تمامی حالت های ممکن ار گزینه های موجود در زندگی ما را تجربه می کنند. من و شما احتمالا هرگز "خود" های دیگران را نخواهیم دید
وسعت عالم
دورترین فاصله ای که ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است که نور در مدت 14 میلیارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می کند. دورترین اجرام مرئی هم اکنون حدود 4x1026 متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله که عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می کند.
به طور مشابه ، عالم های خود های دیگر ما کراتی هستند به همین اندازه ، که مرکزشان روی سیاره محل سکونت آنهاست. چنین ترکیبی ساده ترین و سر راست ترین نمونه از جهان های موازی است. هر جهان تنها بخشی کوچک از "جهان چند گانه" بزرگتر است.
جدال فیزیک و متا فیزیک

مرز های فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین کروی ، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی ، کند شدن گذر زمان در شرعتهای بالا ، برهم نهی کوانتومی ، فضای خمیده و سیاهچاله ها را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است
پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خو را به خوبی پس داده اند. نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مکانیک کوانتومی ، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. که پیش بینی می کنند و می توانند آن را دستکاری نمایند
انواع جهان های موازی
دانشمندان تاکنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح کرده اند. هم اکنون پرسش کلیدی وجود یا عدم

یکی از نتایج متعدد مشاهدات کیهان شناسی اخیر این بوده است که جهان های موازی دیگر مفهومی خیالپردازانه و انتزاعی صرف نیست. به نظر می رسد که اندازه فضا بینهایت است. اگر این گونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی که امکان پذیر باشد واقعیت خواهد یافت. اصلاً مهم نیست که امکان پذیری آن تا چه حد نامتحمل است
فراسوی محدوده دید تلسکوپ های ما ، نواحی دیگری از فضا کاملا شبیه آنچه که پیرامون ماست وجود دارند آن نواحی یکی از انواع جهان های موازی هستند. دانشمندان حتی می توانند محاسبه کنند که این جهان ها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهم تر از همه اینکه تمامی اینها فیزیک حقیقی و واقعی است
زمانی که کیهان شناسان با نظریاتی روبرو می شوند که از استحکام لازم برخوردار نیستند، نتیجه می گیرند که جهان های دیگر می توانند ویژگیها و قوانین فیزیکی کاملا متفاوتی داشته باشند. وجود این جهان ها بسیاری از جنبه های پرسش بنیادی در خصوص ماهیت زمان و قابل درک بودن جهان فیزیکی را پاسخ داد
نقل از سی پی اچ
كشف شواهد وجود دنياهاي موازي با جهان ما
کشف شواهد وجود دنیاهای موازی با جهان ما

محمود حاجزمان: در اوایل قرن بیستم، دانشمندان توانستند با خیره شدن به دوردستهای عالم و مشاهده آنچه در حال وقوع است، نظریهای برای نحوه شکلگیری جهان ارائه دهند. طبق این نظریه، همه چیز با یک انفجار بزرگ آغاز شد، انفجاری که بلافاصله با یک دوره کوتاه از انبساط فوق سریع که تورم خوانده میشود، همراه شد. شاید این سرآغاز همه چیز باشد، اما اخیرا گروهی از دانشمندان این فرضیه را مطرح کردهاند که شاید چیزی قبل از آن وجود داشته که شرایط اولیه را برای تولد جهان ما فراهم کرده است.
به گزارش نیوساینتیست، گروهی از محققان به رهبری استفان فینی در بررسی موضوع پیش مهبانگ، چهار الگوی دایرهای را در تابش زمینه کیهانی کشف کردهاند که وجود آنها از نظر آماری بسیار بعید است. دانشمندان تصور میکنند که اینها نشانههایی از کوفتگی دنیای ما هستند که حاصل برخورد آن با دنیاهای دیگر است. اگر این حدس درست باشد، این یافته نخستین مدرکی است که وجود دنیاهای دیگری به غیر از دنیای ما (دنیاهای موازی) را ثابت میکند.
این ایده که دنیاهای دیگری در آن بیرون وجود دارد چیز تازهای نیست. دانشمندان قبلا این فرضیه را مطرح کردهاند که شاید ما در شرایطی چند دنیایی زندگی میکنیم که از بینهایت دنیا تشکیل شده است. مفهوم چنددنیایی ریشه در مفهوم تورم ابدی دارد. در این مفهوم، دوره تورمی که دنیای ما بلافاصله پس از مهبانگ آن را تجربه کرد، تنها یکی از بیشمار دورههای تورمی است که در قسمتهای مختلف فضا اتفاق میافتد و هنوز هم ادامه دارد. همزمان با توقف تورم در بخشی از فضا، بخش دیگری از آن شاهد تورم خواهد بود. در این حالت دنیاهای جدید به طور پیوسته در یک گستره وسیع و رو به رشد فضا-زمان به وجود میآیند؛ همانطور که یک حباب پس از تولید شدن به سرعت فضای اطراف خود را با خصوصیات فیزیکیاش پر میکند. تورم ابدی همانگونه که از نام آن نیز بر میآید، بینهایت بار اتفاق میافتد و بینهایت دنیا را به وجود میآورد که منجر به خلق چنددنیایی میشود.
این دنیاهای بینهایت گاهی اوقات دنیاهای حبابی نامیده میشوند، ولو اینکه شکل نامنظمی داشته باشند. دنیاهای حبابی میتوانند به اطراف حرکت کنند و گهگاه با سایر دنیاهای حبابی برخورد میکنند. اگر دنیای ما با یک دنیای حبابی دیگر برخورد کند، این تصادف انفجارهای عظیمی از انرژی به دنبال خواهد داشت. اگر این برخورد قبل از اتمام تورم دنیای ما رخ داده باشد، ممکن است از خود ردی به جای گذاشته باشد که تا امروز نیز قابل ردیابی باشد. این همان چیزی است که فینی و همکارانش کشف کردهاند.

[موقعیت 4 الگوی دایروی کشف شده در نقشه آسمان]
آنطور که فینی و همکارانش در مقالهشان توضیح میدهند، چنین برخوردی دوام تورم را در ناحیه برخورد تغییر میدهد که باعث ایجاد ناهمسانیهایی در کیهانشناسی داخل حباب میشود که در تابش زمینه کیهانی خود را نشان میدهد. اگر تورم بیش از مقدار معمول طول بکشد، چگالی ماده در ناحیه برخورد کمتر از نواحی اطراف خواهد بود. این مساله خود را به شکل نقطهای سرد در تابش زمینه کیهانی نشان میدهد. به طور عکس، دوره کوتاهتری از تورم منجر به ایجاد یک نقطه گرم در این تابش میشود. این دانشمندان با استفاده از الگوریتمی که به دنبال برخوردهای حبابی با مشخصات خاصی در تابش زمینه کیهانی میگشت، توانستند چهار الگوی دایرهای را کشف کنند.

با این وجود، این محققان تایید میکنند که یافتن طیف وسیعی از مشخصات غیرمحتمل آماری در یک مجموعه داده بزرگ مانند تابش زمینه کیهانی کار سادهای است. در نتیجه برای تایید این ادعا، تحقیقات بیشتری لازم است. موضوعی که با استفاده از دادههای ماهواره پلانک که تفکیکپذیری آن سه برابر بهتر از ماهواره دبلیومپ ناسا -که نقشه فعلی تابش زمینه کیهانی توسط آن تهیه شده- است، در کوتاه مدت قابل دستیابی است. اگر دادههای آتی وجود یک برخورد حبابی را تایید کنند، باعث تقویت نظریههای دیگر مانند نظریه ریسمان میشود که مستلزم وجود تعداد بیشماری دنیا با مشخصات متفاوت هستند. چنین کشفی منجر به ایجاد یک بینش عمیق نه فقط نسبت به دنیای خودمان، بلکه نسبت به تمام دنیاهای چندگانه ماورای آن خواهد شد.